May 11
May 11
قسمت بیست و نهم:
جبهه پر از علی بود
با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود ...
چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...
بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ...
علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود ...
رهروان ولایت
https://eitaa.com/Rahrovannn
قسمت سی ام:
طلسم عشق
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه ...
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ...
خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ...
و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ...
رهروان ولایت
https://eitaa.com/Rahrovannn
من غلام نوکراتم
عاشق کربلاتم
تا آخرش باهاتم
تو همونی که میخوامی
دلیل گریه هامی
تا آخرش باهامی
عشق یعنی به تو رسیدن
یعنی نفس کشیدن تو خااااااک سرزمینت
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
هدایت شده از KHAMENEI.IR
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 نماهنگ | زخم خباثت انگلیس
❔ ریشه مشکل امروز #کشمیر و کشتار مسلمانان در آن منطقه چیست؟
🔺️ روایت دیروز رهبر انقلاب را ببینید☝️
💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از 🇮🇷رهروان ولایت🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان یک ختم قرآن میخواییم راه بندازیم هر کس میتونه مشارکت کنه بسم الله
"انشاءالله در فرج و ظهور آقامون امام زمان(عج) تعجیل بشه"
هر کس هر جزئی رو که میخونه اعلام کنه:
جزء ۱. ✌Mⓐⓢaɟ✅
جزء ۲. فاطمه محمدی✅
جزء ۳.
جزء ۴. Mitra✅
جزء ۵.
جزء ۶. مرضیه میرشمسی✅
جزء ۷.
جزء ۸.
جزء ۹.
جزء ۱۰.
جزء ۱۱.
جزء ۱۲.
جزء ۱۳.
جزء ۱۴.
جزء ۱۵. علی اکبر سعیدی✅
جزء ۱۶.
جزء ۱۷.
جزء ۱۸.
جزء ۱۹.
جزء ۲۰.
جزء ۲۱.
جزء ۲۲. Mitra✅
جزء ۲۳.
جزء ۲۴.
جزء ۲۵.
جزء ۲۶.
جزء ۲۷.
جزء ۲۸.
جزء ۲۹. 🌸بانوی آسمانی🌸✅
جزء ۳۰. #Amir✅
به آیدی @mehrabanane اعلام کنید