#دنیای_رنگارنگ 🎨
✅️ #رمان 📚
#از_من_تا_فاطمه...
پارت 27
چایی ها☕️☕️ را روی میز گذاشتم و نشستم،علی هم روبه رویم نشست و گفت:
-خانوم جان فردا ناهار شرمنده نمیتونم بیام خونه، کاری پیش اومده باید برم ستاد ،غذارو با مامانینا بخور عزیز,اوناهم تنهان،حاج اقا رفته روستا سر زمین .
-باشه اقا.😊
لبخندی زد
و در دل من اشوبی راه افتاد. نگاهش به باند پیچی دستم که افتاد به سمتم امد و جلوی پایم زانو زد،با نگرانی پرسید:😨
-چی شده هناس؟چرا دستتو باند پیچی کردی؟
با ارامش گفتم:😊
-نگران نباش سید جان، یکم اب جوش ریخته، خوبم.
-اب جوش ریخته؟حواستون کجا بوده خانوم؟چرا مواظب نیستی اخه؟؟؟؟؟🙁
-علی جان گفتم که چیزی نیست.
از جلوی پایم کنار رفت
و روی مبل نشست. زنگ در به صدا درآمد، علی به سمت ایفون رفت و فهمیدم اقا حامد است.سوییشرتش را برداشت و به پایین رفت...
از پشت پنجره به کوچه نگاه 👀کردم زیر نور لامپ های شهرداری ایستاده بودند،علی کلافه بود و دستش را روی صورتش میکشید،اقا حامد هم دلداریش میداد،چه شده بود؟دیگر نمیتوانستم با این همه نشانه به خودم دروغ بگویم، پرده را انداختم و قرص💊 سردرد خوردم، قدم زنان به اتاق رفتم و خوابیدم،چه خوابیدنی...
هر نیمه شب پنهان نکن بی خوابی ات را
بگذار بر روی زمین بی تابی ات را
شبها کم آورده تو و بی خوابی ات را😣
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده : نهال سلطانی
♥️🦋
@Rangarang62
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دنیای_رنگارنگ 🎨
✅️ موزیک ویدئو
آماده این با هم بخونیم !
شاد باشین 🌹💥♥️
تقدیم به دختردارها😍
#دختر
♥️🦋
@Rangarang62
36.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام عزیزان شبتون بخیـــــــــــــــر ✨️
حرم مطهر رضوی دعاگوی شما خوبان هستم 🦋
انشاءالله زیارت ضامن آهو به زودی نصیب و روزی همه ی شما بشه🤲
♥️🦋