دلتنگم !
دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید ، از حرکت ایستاد .
دلتنگم !
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید
دلتنگتم بابای آسمانی
علیرضا مظفری نیا فرزند شهید والامقام سرهنگ پاسدار #شهروز_مظفری_نیا (شهدای فرودگاه بغداد)که ۳ ماه بعداز شهادت پدر بدنیا آمد 💔
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر این دولت ادامه پیدا میکرد، احتمال زیاد میدهم که بسیاری از مشکلات کشور، عمدتاًمشکلات اقتصادی،حل میشد.
.رهبر جان♥️
.
#غدیر
#انتخابات
#جلیلی
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🚨آغای ظریف
هیهات من ۶۲ تن طلا
هیهات من ۱۸ میلیارد دلار.
هیهات من هاله اسفندیاری.
هیهات منا البرادعی.
هیهات من تحویل قاسم سلیمانی.
هیهات من هواپیمای اوکراینی.
هیهات من ۴ جاسوس تیم هسته ای.
هیهات من مهدی آخوندی.
هیهات من ۲۶ جاسوس در بدنه دولت.
هیهات من جاسوسخانه محیط زیست
هیهات من صندوق ذخیره فرهنگیان.
هیهات من سگ نوبخت در تنکابن.
هیهات من آذر منصوری سگباز.
هیهات من رئیس خصوصی سازیتان.
هیهات من رئیس هلال احمرتان.
هیهات من رئیس بانک مرکزیتان.
هیهات من شبنم نعمت زاده.
هیهات من دختر قاچاقچی فانی.
هیهات من قتل پسر با کلت پدر.
هیهات من تیرباران میترا در حمام.
هیهات من تهمت بزرگ تقلب ۸۸
هیهات من تشکیل نایاک.
هیهات من ۸۰ دروغ در ۸ سال.
هیهات من ۴۰ توهین به مردم.
هیهات من فتنه ۹۸ و صبح جمعه.
و حداقل ۱۰۰ مورد دیگر.
آقای ظریف.
بی حیائی و دودوزه بازی هم حدی دارد. همان چای دبش هم در دولت شما تخلف کرده بود و در دولت رئیسی کشف و با خاطیان برخورد شد.
لطفا" بی مهابا و اینقدر زیاد دروغ نگوئید.
#انتخابات
#کانال_مارا_به_اشتراک_بگذارید👇👇
@rastegarane313
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🍀 #السلام_علی_المهدی_عج 🍀
امروز #چهارشنبه برابر است با :
🗓 6 تیرماه 1403ه.ش
🗓 19 ذی الحجه 1445 ه.ق
🗓 26 ژوئن 2024 میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#یا_حی_یا_قیوم
ای زنده ، ای پاینده
#ختم_قرآن
🔸صفحه 305
🔸جزء 16
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
و
#مقام_معظم_رهبری
و
هدیه به روح #امام_راحل
#و_شهدا
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷
#حدیث_روز
#پیامبر_اکرم_ص
لِکُلِّ شَیْءٍ آفَةٌ تُفسِدُهُ و آفَةُ هذَا الدِّین وُلاةُ السُّوء.
برای هر چیزی آفتی است که مایه فساد آن می شود و آفت این دین، زمامداران و مدیران بد هستند.
📚 نهج الفصاحه، حدیث 2255
#انتخابات
#حضور_حداکثری
#انتخاب_اصلح
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷
#پیامکی_از_بهشت 💐
پیامهای امام امت (ولایت فقیه) را گوش داده و دستورات ایشانرا عمل کنید و خدای ناکرده نگوئید دیگر گوش دادن به پیامهای امام و رهبر ، زمانش گذشته ، هر چه کار دارید برای یکبار هم که می شود پیامها را گوش داده و ببینید که چه فرموده و چه مسئولیتی در آن لحظه بر دوش شما می گذارد که باید عمل کنید و گرنه در روز قیامت مسئول هستید .
🌹 #شهید_والامقام
🌴 #ابوالقاسم_حجتی
#سلام_به_دوستان_شهداء🌹
#روزتان_شهدایی🌹
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🌷💐🌺🌸🌺💐🌷
#امام_خمینی_ره
به کسی سوء قصد کردند که #آوای دعوت او در گوش #مسلمین_جهان طنین انداز است .
#ششم_تیر_ماه
سالروز ترور نافرجام
#مقام_معظم_رهبری
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#ششم_تیرماه_1360
#ترور_نافرجام
#قسمت_اول
به گزارش خبرنگار احزاب و تشکلهای گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران؛ چهار یا پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت و جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. #آیتالله_خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت #امام_خمینی_ره رسیده بودند، بعد از دیدار طبق برنامهی شنبهها عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل #آیتالله_خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ #شهید_خلبان_عباس_بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی #امام_خمینی_ره در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به #مسجد_ابوذر رسیدند و گفتوگویشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد.
#آقا رفتند پشت تریبون.
نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند.
پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود.
#آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که: امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم .
بین جمعیت، #ضبط_صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته ریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون.
ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران.
دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
#ادامه_دارد
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#قسمت_دوم
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن.
آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند:
«در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری، نه فقط در میان عربها مظلوم بود.
نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای...
#انفجار!
#آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند.
اولین محافظ خودش را بالای سر #آقا رساند.
مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که #آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک #ضبط صوت افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند
« عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی »
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند.
سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد.
محافظها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور میراندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش میآمدند، زیر لب زمزمهای میکردند؛ #شهادتین میگفتند. لبها و چشمها تکان میخوردند؛ خیلی کم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید.
پنج نفر آدم با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و #آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند.
با آن صورت خونآلود، کسی #امام_جمعهی شهر را نشناخت.
دکتری ضربان #قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند.
پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم #آقای_خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
#ادامه_دارد
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#قسمت_سوم
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید.
کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایهی آهنی چرخدار را نمیشد برد توی ماشین. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر #آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت #آقا نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: #بیمارستان_بهارلو ، پل جوادیه.
ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز ۵۰ _ ۵۰ »؛ این رمزِ آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده.
کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت:
با مجلس تماس بگیر ، اسم دکتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند #بیمارستان_بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه.
برانکارد آورند و #آقا را رساندند پشت در اتاق عمل.
دکتر محجوبی از همدان آمده بود #بیمارستان_بهارلو .
تازه جراحیش را تمام کرده بود.
داشت دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود.
#آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از #ترکش بود و قطعات #ضبط_صوت .
قسمتی از #سینه کاملاً سوخته بود.
#دست_راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود.
استخوانهای #کتف_و_سینه به راحتی دیده میشد.
۳۷ واحد #خون و فراوردههای خونی به #آقا زدند.
این همه #خون، واکنشهای انعقادی را مختل کرد.
دو سه بار #نبض افتاد.
چند بار مجبور شدند #پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند.
کیسههای #خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن #تزریق میکردند، اما باز هم #خونریزی ادامه داشت.
#ادامه_دارد