eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
509 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های ز درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
دلتنگم ! دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید ، از حرکت ایستاد . دلتنگم ! دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید دلتنگتم بابای آسمانی علیرضا مظفری نیا فرزند شهید والامقام سرهنگ پاسدار (شهدای فرودگاه بغداد)که ۳ ماه بعداز شهادت پدر بدنیا آمد 💔 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر این دولت ادامه پیدا می‌کرد، احتمال زیاد می‌دهم که بسیاری از مشکلات کشور، عمدتاًمشکلات اقتصادی،حل می‌شد‌. .رهبر جان♥️ . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🚨آغای ظریف هیهات من ۶۲ تن طلا هیهات من ۱۸ میلیارد دلار. هیهات من هاله اسفندیاری. هیهات منا  البرادعی. هیهات من تحویل قاسم سلیمانی. هیهات من هواپیمای اوکراینی. هیهات من ۴ جاسوس تیم هسته ای. هیهات من مهدی آخوندی. هیهات من ۲۶ جاسوس در بدنه دولت. هیهات من جاسوسخانه محیط زیست هیهات من صندوق ذخیره فرهنگیان. هیهات من سگ نوبخت در تنکابن. هیهات من آذر منصوری سگباز. هیهات من رئیس خصوصی سازیتان. هیهات من رئیس هلال احمرتان. هیهات من رئیس بانک مرکزیتان. هیهات من شبنم نعمت زاده. هیهات من دختر قاچاقچی فانی. هیهات من قتل پسر با کلت پدر. هیهات من تیرباران میترا در حمام. هیهات من تهمت بزرگ تقلب ۸۸ هیهات من تشکیل نایاک. هیهات من ۸۰ دروغ در ۸ سال. هیهات من ۴۰ توهین به مردم. هیهات من فتنه ۹۸ و صبح جمعه. و حداقل ۱۰۰ مورد دیگر. آقای ظریف. بی حیائی و دودوزه بازی هم حدی دارد. همان چای دبش هم در دولت شما تخلف کرده بود و در دولت رئیسی کشف و با خاطیان برخورد شد. لطفا" بی مهابا و اینقدر زیاد دروغ نگوئید. 👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 6 تیرماه 1403ه.ش 🗓 19 ذی الحجه 1445 ه.ق 🗓 26 ژوئن 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای زنده ، ای پاینده 🔸صفحه 305 🔸جزء 16 جهت سلامتی و و هدیه به روح 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷 لِکُلِّ شَیْءٍ آفَةٌ تُفسِدُهُ و آفَةُ هذَا الدِّین وُلاةُ السُّوء. برای هر چیزی آفتی است که مایه فساد آن می شود و آفت این دین، زمامداران و مدیران بد هستند. 📚 نهج الفصاحه، حدیث 2255 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷 💐 پیامهای امام امت (ولایت فقیه) را گوش داده و دستورات ایشانرا عمل کنید و خدای ناکرده نگوئید دیگر گوش دادن به پیامهای امام و رهبر ، زمانش گذشته ، هر چه کار دارید برای یکبار هم که می شود پیامها را گوش داده و ببینید که چه فرموده و چه مسئولیتی در آن لحظه بر دوش شما می گذارد که باید عمل کنید و گرنه در روز قیامت مسئول هستید . 🌹 🌴 🌹 🌹 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌷💐🌺🌸🌺💐🌷 به کسی سوء قصد کردند که دعوت او در گوش طنین انداز است . سالروز ترور نافرجام 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 به گزارش خبرنگار احزاب و تشکل‌های گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران؛ چهار یا پنج روز از عزل بنی‌صدر می‌گذشت و جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. که از جبهه‌ها برگشته و خدمت رسیده بودند، بعد از دیدار طبق برنامه‌ی شنبه‌ها عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند. خودرو حامل که از جماران حرکت می‌‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آن‌ها نیم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به رسیدند و گفت‌وگویشان را در همان مسجد ادامه دادند. نماز ظهر تمام شد. رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسش‌های نوشته‌ی مردم را به سخنران می‌دادند، اگرچه بعضی از پرسش‌ها تند و حتی گاهی بی‌ربط بود. در سخنرانی مقدمه‌ای ‌چیدند تا به این‌جا ‌رسیدند که: امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می‌خواهم به بخشی از آن‌ها پاسخ بدهم . بین جمعیت، دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته ‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ و تیپ خیلی از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همین‌طور که صحبت می‌کردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ی جوامع بشری، نه فقط در میان عرب‌ها مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های... ! که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالای سر رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که را بیاورد بیرون. امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک صوت ‌افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جداره‌ی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند « عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی » بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند. در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌کردند؛ می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تکان می‌خوردند؛ خیلی کم البته. در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و را روی دست این طرف و آن طرف ‌بردند. با آن صورت خون‌آلود، کسی شهر را نشناخت. دکتری ضربان را گرفت: «نمی‌شود کاری کرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند‌؟ دارند تمام می‌کنند» اسم را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.» 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایه‌ی آهنی چرخدار را نمی‌شد برد توی ماشین. پایه‌های کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر . در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت نگه داشت و به همه دلداری ‌داد. یکی از محافظ‌ها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: ، پل جوادیه. ماشین انگار ترمز نداشت. محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز ۵۰ _ ۵۰ »؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه. محافظ یک‌دفعه توی بیسیم گفت: با مجلس تماس بگیر ، اسم دکتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند .» ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه‌. برانکارد آورند و را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود . تازه جراحیش‌ را تمام کرده بود. داشت دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند. سمت راست بدن پر از بود و قطعات . قسمتی از کاملاً سوخته بود. از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوان‌های به راحتی دیده می‌شد. ۳۷ واحد و فراورده‌های خونی به زدند. این همه ، واکنش‌های انعقادی را مختل ‌کرد. دو سه بار افتاد. چند بار مجبور شدند را باز کنند و دوباره رگ‌ها را مسدود کنند. کیسه‌ها‌ی را از هر دو دست و هر دو پا به بدن ‌می‌کردند، اما باز هم ادامه داشت.