🌹 خوابی که حاج قاسم پس از شهادت
شهید زینالدین دید.
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم یک برگه كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به آن كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»
#زین_الدین
#حاج_قاسم
#مهدوی_ارفع
@rastegarane313
🌹رستگاران 🌹
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار* * #نویسنده_غلامرضا_کافی
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_هشتم*
_بذار ببینم بچه موهات چی شده ؟چرا موهات سوخته سوخته شده؟!
دست کشیدم روی سرش و دیدم بله همه موهاش تکه تکه سوخته. اصلا نمیدونستم کجا بوده که موهاش این طور شده.
_مادر جان چی شده میخوای حرف بزنی یا نه؟!
خنده ای کرد و گفت:؛مادر خدا من را دوباره به شما داد.
_خداراشکر را تعریف کن ببینم چی شده؟
_دیشب توی مسجد آقای دستگاه بودیم که ساواکیها ریختن توی مسجد.ما هم کبریت دست اون بود و شمع توی تاریکی که اینها متوجه نشوند.هی سرمون گرفته به شمع هایی که توی تاریکی روشن میکردیم موهامون سوخته ما متوجه نشدیم.
اینا رو با چند خنده و ذوق تعریف می کرد.
_وقتی ریختن مسجد شما کجا قایم شدین که ندیدنتون.؟!
_ما نتونستیم قایم بشیم همین که ریختن داخل از در اون یکی خارج شدیم و با بچه ها فرار کردیم توی کوچه آستونه,همینطور که می دویدیم یک بار خدا خواست در یک خونه باز بود همه رفتیم اونجا و تا صبح اونجا موندیم. من بعد از اذان صبح امدم مادر ببخشید!
_خوب پس یک کاری داشتی که عروسی نیومدی؟!
_جشن و مراسم ماهم نزدیکه..
_ان شالله مادر جان. راستی غلامعلی خاله ات سراغت را می گرفت. گفت دلم برای غلام تنگ شده بگو یک سر بیا ببینمت.
_چشم یک روزی میرم پیششون.
چند روز پیش دیدم بچه ها همش توی خونه هستند. گفتم ببرمشون بیرون دلشون باز بشه.ظهر که غلامعلی اومد گفتم از بیا بریم خونه خاله ات .دلتنگتم هست. خاله از یک مدت بود اومده بودن شیراز. شوهرش مثل آقای ما کارمند بود.خلاصه غلامعلی هم قبول کرد و عصر بابچه ها و باباشون رفتیم خونه خواهرم.
غلام علی هم که پیش همه خواهر هام از این عزیز بود و همه جور دوستش داشتند.تا شب آنجا بودیم. وقتی می رفتیم تا شام نمی خوردیم خواهرم اجازه نمی داد برگردیم.شام که خوردیم و حدود ساعت ۱۰ بود که راه افتادیم بیایم خونه. مجتبی هم که خوابش برده بود بیدارش کردم خداحافظی کردیم و اومدیم.
کوچه ها تاریک بود .اگر یک مرد با آدم نبود یک زن جرات نمی کرد پاش رو توی اون تاریکی شب بیرون بزاره. سیاهی شب که می آمد همه بیشتر توی خانه هایشان بودند. مخصوصا اون روزها که اوضاع مملکت به هم ریخته بود و شاه فرار کرده بود. اینها به هر طریقی میخواستند مملکت را حفظ کنند.ما هم که خیلی چیزی نمی دونستی مگر این که غلامعلی یک چیزی می گفت. البته اون هم چیزی لو نمی داد. چه میشد که اتفاقی می افتاد و ما می پرسیدیم که تظاهرات بوده یا نه؟اونم میگفت آره دیروز تظاهرات شده.هوای هم که همه مردم نمیرفتند تظاهرات فقط دانشجوها بودند که غلام و از مدرسه یک بار فرار کرده بود و رفته بود با دانشجوها تظاهرات.
خلاصه نزدیکای خونه که رسیدیم یعنی یکی دوتا کوچه مونده بود تا خونه خودمون،یک دفعه غلامعلی توی تاریکی شب گفت:
_بابا اون ماشین که توی تاریکی وایساده می بینید؟! ۲ نفر هم داخلش هستند!
منم همینطور که دست مجتبی توی دستم بود یک نگاه که کردم دیدم آره یک ماشین خارجی دوتا مرد هم که این که زده بودند داخلش نشسته بودند.
یواش گفتم: اینها کی هستند که توی تاریکی وایسادن !چیکار دارن؟!
_حکومت نظامی هست مامان. اینا وایسادن توی تاریکی و خاموشی آدم بگیرن.
#ادامه_دارد...
@rastegarane313
🌸 پدرم خيلی زيبا و مؤثر به ما تذکر می داد. دعوا کردنش هميشه غير مستقيم بود؛ يعنی اصلا دعوا نمی کرد و سرمان داد نمی کشيد.
وقتی کار اشتباهی می کرديم، صدايمان می کرد و ما را می برد توی اتاقش. می نشستيم کنار هم
بابا سوره ی والعصر را می خواند. حالا من دل توی دلم نبود که من چی کار کردم!؟
آن قدر زيبا و با ادب حرف می زد که به خودم قول می دادم ديگر اشتباهم را تکرار نکنم.
🌹فرزند شهيد سپهبدصيّاد شيرازی
#تربیت_فرزند
#سیره_شهدا
════✨ ೋೋ✨════
پرورش مهارت های کودک
@rastegarane313
📸زهرا خانم علیخانی فرزند سردار شهید مدافع حرم سرتیپ پاسدار حاج حسین علیخانی
@rastegarane313
الزاماً هركی دوربين ميخره عكاس نيست..
هرکی مينويسه نويسنده نيست..
هركی بومِ نقاشی داره نقاش نيست..
هر چادری چادری نیست...
هرکی کاربر مجازیِ خوبیه
انسان خوبی نیست..
الزاماً هركی آدمه انسان نيست!
مواظب الگوهایی که برایِ زندگیمون
انتخاب میکنیم باشیم!
#بدون_تعارف
@rastegarane313
هرچه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
زنی پسرش به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت. بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه بازگردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء خانوادهاش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا میگذشت نان را بردارد.
هر روز مردی گوژپشت از آنجا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت:
«هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما بازمی گردد.»
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژپشت ناراحت و رنجیده شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان میآورد. نمیدانم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفتههای مرد گوژپشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابراین نان او را زهرآلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که می کنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژپشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود. او گرسنه، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه میکرد، گفت:مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش میرفتم. ناگهان رهگذری گوژپشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمهای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت:«این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری »
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهرهاش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهرآلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژپشت را دریافت:
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز می گردند.....
از هر دست بدهی به همان دست میگیری....⚘⚘⚘⚘
@rastegarane313
🍃🌺داستان شب 🌺🍃
سلام وتحیت...؛
گرامی باد فتح الفتوح انقلاب اسلامی و حماسه بزرگ راهپیمایی و حضور حماسی مردم در ۲۲ بهمن۱۴۰۱
شبتون بخیر و شادی.....؛
وجودتون محفوظ و سلامت...؛
دلتان شاد و بی غم و غصه...؛
🌺الهی آمین🌺
...................................
داستان امشب را تقدیم میکنم.
۱۴۰۱/۱۱/۲۲
به پاس این روز بزرگ و این حماسه تاریخی ؛ امشب یک داستان طنز دلنشین تقدیم میکنم...😂
🌸فتانت و زیرکی زنان 🌸
از زیرکی و زرنگی قشر نسوان داستانهای زیادی در تاریخ ذکر شده و همگی بر این نکته متفقند که زنان در هر سطح سواد و تعلیم و شخصیت خانوادگی و اجتماعی که هستند ؛ بسیار زیرک تر از مردان هستند...😂
برای نمونه امشب یکی از داستانهای تاریخی مهارت ؛ زبردستی و زیرکی این جماعت را ارسال میکنم...😂
نقال و وعاظ سخن آودده اند:
شاه اسماعیل صفوی دو زن به نام های "حیات" و "جهان" داشت که هردو دارای قریحه شاعری بودند...؛
روزی "بانوجهان" که دلتنگ معشوقِ زیباروی تاجدار خویش بود و از قضای روزگار ؛ شاه نیز در سفر جنگی بود ؛ شعری سرود و برای شویِ دور از دسترس فرستاد:
* تو پادشاهِ جهانی و "جهان" ز دست مده *
*که پادشاهِ جهان را "جهان" به کار آید *
از طرفی "بانو حیات" وقتی خبردار شد که شاه با شنیدن اين بيت زیبا از هووی او ؛ دلتنگ و غمگین از دوریِ بانو "جهان" شده است ؛ از حسادت ؛ خوناش به غلیان آمده و بیتی به این مضمون برای شاه اسماعیل فرستاد:
* ترکِ غمِ "جهان" بکن تا ز "حیات" بر خوری*
*هرکه غمِ "جهان" خورد، کی ز "حیات" برخورد*
خلاصه دو زن و دو هوو ؛ بیچاره پادشاه را بر سر دوراهی گذاشتند که کدام را بیشتر بخواهد ودر عین حال از چشم دیگری هم نیوفتد...😂😂😂
..................................
اری دوستان خوبم؛
خیلی مراقب باشید که در دایره پیکان فتانت زنان گرفتار نشوید که احدالناسی از این میدان بسلامت نتوانست که بگریزد...😂
شبتون خوش و برقرار باد.
مراقب خودتون و عزیزانتون باشید.
الهی زندگیتان شاد و برقرار و پرصفا باشد.
🍃🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺🍃
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
💠 قرار شبانه
#حضرت_مهدي_عج
اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم
براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است.
کمالالدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥
پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام #شهدا
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸
🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ
🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ
🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ
🌸وضاقَتِ الاْرْضُ
🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ
🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى
🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا
🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ
🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ
🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ
🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
@rastegarane313
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
ما #گم شده ایم در کوچه پس کوچه های #زمان .
بر روی #چشم ما پرده ای از خاک کشیده اند، و گرنه شما را #مرگی نیست .
ما اسیران غربت #خاکیم ، ما را بیابید!
#پلاک زخمیتان را بر گردن #گمشدگان رملهای داغ #گناه بیندازید .
شاید #پیدا شویم!
شاید بوی #خون به #ناحق ریخته شما، ما را به سوی حق بکشاند .
شاید #فکه، نامی شود که رازهای مگو را به ما بیاموزد .
ما را #صدا کنید ، با گلوی #زخمی و لبهای #خشکیدهتان .
ما را به پادگان #دوکوهه بخوانید تا بیاموزیم عشق را ، زندگی را و مرگ را .
ای
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌹 #ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام
🌹 #احمد_محمدی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
@rastegarane313
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷
#پیامکی_از_بهشت 💐
انقلاب اسلامي و رهبر اين انقلاب نشان دادهاند كه ميخواهند اسلام را به معني كه خداوند ميخواهد در جهان پياده كنند ، و هركس كه از روي عقل قضاوت كند بر اين كلمه صحت ميگذارد ، مگر اين كه براي منافع شخصي و هواي نفس نظر بدهد .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #حیدرعلی_صفری
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
💐 #بهمن_ماه🇮🇷
🌹 #ماه_خون_و_قیام🇮🇷
🌼 #ماه_پیروزی🇮🇷
🌺 #انقلاب_اسلامی🇮🇷
📆 #روز_شمار_شهدایی
🔆امروز #یکشنبه ۲۳ بهمن ماه ۱۴۰۱ مصادف با ۲۱ رجب المرجب
📿 ذکر روز یکشنبه: یا ذَالجَلالِ وَالاِکرم (صد مرتبه)
✳️ ذکر این روز موجب فتح و نصرت میشود.
💐امروز سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم مهدی نعمایی عالی
🕊شهید مدافع حرم محمد تقی اربابی
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@rastegarane313