eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
513 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های ز درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
27.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نماهنگ خاطره انگیز «کاروان شهید»🌷🌷 میگذرد کاروان، روی گل ارغوان           قافله سالار آن سرو شهید جوان در غم این عاشقان، چشم فلک خون فشان   داغ جدایی ز دل اتش حسرت به جان خورشیدی تابیدی ای شهید در دل ها جاویدی ای شهید در سوگت میگرید آسمان میسوزد از داغت شمع جان چون روید لاله از خاک تو  یاد دارم از جان پاک تو ⬅️دررثای شهدا🌹 👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 12 مهرماه 1403ه.ش 🗓 29 ربیع الاول 1446 ه.ق 🗓 3 اکتبر 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 نیست خدائی جز الله، فرمانروای حق و آشکار 🔸صفحه 404 🔸جزء 21 جهت سلامتی و و هدیه به روح 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
الدُّنيا دُوَلٌ، فَاطلُب حَظَّكَ مِنها بِأَجمَلِ الطَّلَبِ حَتّى تَأتِيَكَ دَول دنيا دست به دست مى گردد؛ پس، به آرامى تمام در طلب روزى، بهره خود را از آن بطلب تا آن كه نوبت تو فرا رسد . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 ما باید خودمان را فدای جامعه کنیم تا جامعه اصلاح شود و عدالت در بین جامعه برقرار شود و دست ابرقدرتها را از سر ملت مستضعف جهان کوتاه کنید و اگر بخواهید اسلام را تا سر حد نهایت به پیروزی برسانیم ، اسلام احتیاج به خون دارد . 🌹 🕊 🌹 🌹 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 بهش می گفتن امّ الشهدا آخه سه تا از بچه هاش و یه برادر و یه دامادش رو برای اسلام داده بود. هیچ وقت عصبانے ندیدیمش، جز یه بار اونم یه روز عصر بود که همگی توی حیاط نشسته بودیم، مامان از خستگی خوابش برد، ما هم بے سر و صدا آماده شدیم که برای نماز مغرب بریم مسجد، وقتے داشتیم از دَر می رفتیم بیرون، پا شد و خیلی بلند « استغرالله » و « لا اله الا الله» گفت و با عصبانیت پرسید: پس چرا بیدارم نکردین؟ گفتیم: آخه خسته بودی، ما هم دلمون نیومد بیدارت کنیم! همونطور که داشت وضو می گرفت گفت: من همه زندگیم به نماز اول وقته، نمی خوام باشم، تا حالا به هیچ دلیلی نماز اول وقت رو ترک نکردم. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 نگهبانی شب در آن شرایط بسیار حیاتی بود. یک شب که نگهبان‌ها پستشون رو بدون اجازه ترک کرده بودند؛ به دستورِ محمود باید وسط محوطه سینه‌خیز می‌رفتند تا تنبیهی اساسی بشن و حساب کار دستشون بیاد. تنبیهِ نگهبان‌ها که شروع شد، یه مرتبه دیدیم محمود هم لباسش را درآورد و همراه آن‌ها شروع کرد به سینه خیز رفتن . محمود که نگاه‌های متعجب ما را دیده بود، گفت: «یه لحظه احساس کردم که از روی هوای نفس می‌خوام اینا رو تنبیه کنم؛ به همین خاطر کاری کردم که غرور، بر من پیروز نشه». 📚 مجموعه رسم خوبان کتــاب مقصود تویی صفحه 46-45 شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 اهل جهرم که روز عاشورای 1362 شدند اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود. نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند. فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند.» شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است. آنان تمام وسایل بچه‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم. نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینی‌بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد. تمام حواسم پیش بچه‌ها بود، خدایا چه بر سر بچه‌ها می‌آورند. جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم. فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بی‌جان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند. راوی: 📚 کتاب خاطرات دردناک شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 ما خویش را نثار کردیم تا شما رنگ گیرد . ما و دشواری را بر خود پذیرفتیم تا راه شما شود . ما خود را چون جرقه ای در این راه دادیم تا آسمان شما شود . و اینک اگر از این پس پدید آمد باید بر شما خورد . بر شما باید . مراقب خود و جامعه خود و وظیفه و خود باشید تا شما را از بیرون نکنند و قدرتمندتان را از شما نگیرند . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313