حاج قاسم سلیمانی:
خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما
📚فرازی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*شهید آوینی و احترام به خانواده*
*عادت آقا مرتضی این بود که اگر در یک جمع یا مهمـانی قرار میگرفت و خوردنی و یا شیرینی می آوردند، یکـی کـه بـر می داشت، نمی خـورد! و به صاحب خانه می گفت: «می تونم یکی هـم اضافه با خودم ببرم؟!» و بر می داشت.*
*می گفت: «می بـرم تـا بـا خــانواده بخـورم.»*
*می گفت: «آدم نبـاید اهـل تک خـوری باشد! باید سـعی کند که شـیرینی های زندگی اش را با خانواده اش سهیم باشد. این امر در ایجاد اُلفت بین زن و شوهر خیلی مؤثـر است.»*
*از جمله چیزهایی دیگری که در ایجـاد اُلفت بین زن و شوهـر مؤثـر می دانست؛*
*برگـزاری نمـاز جمـاعت خـانوادگـی بـود.*
*📚 همسفر خورشید*
*🌹شهیدسیدمرتضی آوینی*
*اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
◾️ فرمانده یگان امداد استان فارس سحرگاه امروز در درگیری با قاچاقچیان کالا به درجه رفیع شهادت نائل گردید .
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
خوشاانان که باشهادت رفتند
سالروز شهادت
🕊🌹شهید مدافع حرم
#محمدرضا_حسینی_مقدم
شهید مدافع حرم «محمد رضا حسینی مقدم» در تاریخ 10 فروردین 1333 درتربت حیدریه چشم به جهان گشود. وی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس با سمت معاون اطلاعات عملیات لشکر نصر 5 ایفای نقش کرد و سرانجام در تاریخ 16 بهمن 1393 در دفاع از حرم مطهر امامین عسکریین(ع) و درگیری با تروریستهای تکفیری داعش در شهر مقدس سامرا به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
وقت سفر بود و انتظار در چشمان روزگار میدرخشید، انگار قرار ما در قلمرو عشق جا مانده بود. در سرزمین خورشید، در امتداد بلند نور سایهای از محبت بود و نگاهی که حکایت سفر داشت. لحظهها در گذرگاه انتظار مانده بودند، چشمها همچنان اسیر گذر روزگار و در توالی رفتن همه به نوبت ایستاده بودند... ما در برابر تاریخ قد کشیدیم، بزرگ شدیم، مرزهای با هم بودن را در نوردیدیم و در کنار هم جان دادیم. چه کسی میداند معنای با هم بودن چیست، در کنار هم جان دادن و پرواز کردن چه معنی دارد... این هنری بود که تو یادمان دادی و یادمان دادی که میتوان عاشق بود، دوست داشت، جنگید و در معبود غرق شد و چه زیباییها که دیدیم و کسی از غیر از ما ندید.....
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۳۱ و ۳۲
یه لحظه جا خوردم،...
با بهت نگاهش کردم، مستقیم به چشمام نگاه کرد اما با کمی حالت خشم با همون ولوم بالاش که تا حالا نشنیده بودم ازش ادامه داد:
_چرا اینکارو کردین؟؟ من از شما اینو خواسته بودم؟؟ آخه چرا؟؟
بعدم نگاهشو ازم گرفت و بلند شد ایستاد و در حالی که جلوم راه میرفت سرزنش وار جملاتش رو بر سرم می کوبید:
_آخه من نمیفهمم شما چرا باید همچین کاری کنین، من ازتون خواسته بودم کمکم کنین اما شما چی...دقیقا کاری رو کردین که خواسته ی مادرم بود.. اینجوری قرار بود کمکم کنین؟؟؟
راه میرفت و سرزنشم میکرد..من دلم گرفته بود ازش، دیگه نمیتونستم جلوی ریزش اشکامو بگیرم، دونه های اشکم سرازیر شدن...اما عباس انگار حواسش به من نبود که همونطوری که با حرص راه میرفت
و نگاهش به کفشاش بود حرفاشو میزد:
_من نمیتونستم مخالفت کنم، در برابر مامان بابام خلع سلاح بودم، هیچی نمی تونستم بگم دوتا خاستگاری قبلی رو تونستم بپیچونم این یکی نمیشد..تمام امیدم به شما بود، اما شما چیکار کردین، زدین همه چیزو خراب کردین .. شما جلوی رفتنمو با این کارتون گرفتین ...
از حرکت ایستاد..
منم بلند شدم درحالی که کل صورتم از اشک خیس شده بود دیگه تحمل سرزنشاشو نداشتم .. دلم نمی خواست کسی که سرزنشم میکنه عباس باشه ..
با ایستادنم در حالی که سرشو بالا میاورد تا به صورتم نگاه کنه ادامه حرفاشو میزد:
_آخه من نمیفهمم شما ...
تا نگاهش به چشمام افتاد جملش ناتمام موند، مبهوت به صورت خیس از اشکم نگاه می کرد ..حالا نوبت من بود، دیگه باید یه چیزی میگفتم .. با دست اشکامو از جلوی چشمم پاک کردم و گفتم:
_من همه ی این کارا رو فقط ... فقط به خاطر شما کردم ...
دیگه نتونستم تحمل کنم اشکام باز سرازیر شدن اما عباس همونجا ایستاده بود و تو بهت اشکای من بود،
دویدم سمت خونه،،،
با وارد شدنم به هال با اون حال آشفته و گریه همه جا خوردن، وای که من حضور همه رو فراموش کرده بودم .. دیگه اتفاقی بود که افتاده بود، دویدم سمت اتاقم و خودمو رو تختم انداختم و تمام بغض هامو رو بالشتم خالی کردم..
بابا .. باباجون مگه کنارم نیستی پس چرا ناآرومم ...آرومم کن ...
نمیدونم چند دقیقه بود که گریه می کردم ولی چند بار صدای باز و بسته شدن در و شنیده بودم..
آروم از جام بلند شدم که چشمم خورد به مهسا که کنارم نشسته بود و با نگرانی نگاهم میکرد
- چیشده آبجی؟!
سعی کردم لبخندی رو بزور رو لبام بنشونم آروم گفتم:
_هیچی عزیزم
رفتم دستشویی و صورتمو با آب سرد شستم،،،به اتفاقات چند لحظه پیش فکر کردم، وای خدا حالا جواب بقیه رو چی بدم،
هنوز یه ساعت از محرمیتمون نمیگذشت که منو با اون حال دیدن،الان فکر می کنن چیشده که من گریه میکردم، خدا کمکم کن ..
وضو گرفتم و زیر لب فقط صلوات میفرستادم ..از دستشویی که اومدم بیرون با ملیحه خانم روبرو شدم، منتظر من بود اینجا..
سرمو به زیر انداختم که اومد دستامو گرفت و گفت:
_معصومه جان عباس چی گفت بهت که ناراحتت کرد؟
نگاش کردم، چشماش نگران بود،،اون مادر بود نباید از پسرش دلگیر میشد، اصلا چرا از عباس، مگه مقصر من نبودم که بدون مشورت با عباس این تصمیم رو گرفتم ..
آهی کشیدم و گفتم:
_نه ملیحه خانم من باعث ناراحتی عباس شدم تقصیر من بود، من کاری کردم که اون سرزنشم کنه و گریه ام بگیره، تقصیر من بود
مهربانه نگاهشو بهم دوخت و گفت:
_امان از دست جفتتون .. دوتاتون عین همین
سوالی نگاهش کردم که گفت:
_عباس هم دقیقا همینو گفت، گفت تقصیر خودشه و تو رو ناراحت کرده، والا آخرشم نفمیدم چیشده و کی کیو ناراحت کرده
لبخندی رو لبم نشست،،، راستش هر چقدر زمان بیشتر می گذشت و عباس رو بیشتر می شناختم تازه می فهمیدم که واقعا مردِ من عباس بود!
💜ادامه دارد....
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۳۳ و ۳۴
تمام شب بیدار بودم و خوابم نمی اومد. همه خواب بودن،
به اتفاقات امروز فکر می کردم. به لحظه ای که عباس اونجوری باهام حرف زد، چقدر از رفتارش جا خورده بودم، شاید کمی بچگانه رفتار کردم ...
اصلا حالا که فکرشو میکنم بهش حق میدم،
حق میدم که بخواد سرزنشم کنه باید قبل عقد باهاش هماهنگ می کردم و همه چیو بهش می گفتم، قبول داشتم که کمی سر خود عمل کردم،
دست انداختم و موبایلم رو از رو عسلی برداشتم تا ببینم ساعت چنده .. نمیدونم چرا امشب بی خوابی زده به سرم
ساعت نزدیک چهار صبح بود!!
چند تا پیام و تماس از دست رفته داشتم،
باز گوشیم رو سایلنت بود، کدوم بدبختی بوده که بهم زنگ میزد ..
یک تماس از شماره ناشناس! بی توجه به تماس وارد لیست پیام ها شدم، از همون شماره ناشناس چهار تا پیام، باز کردم
"سلام معصومه خانم، امیدوارم منو ببخشین من رفتار درستی نداشتم با شما، حلالم کنین "
.
عباس بود، شمارمو از محمد گرفته یعنی؟!!
معصومه خانم میشه دلیل این کاری رو که کردین بدونم، واقعا ذهنم آروم نیست ... درگیرم"
.
و پیام بعدیش ...
"خب اگه از دستم ناراحتینو جواب نمیدین، اشکالی نداره حق میدم بهتون، ولی منم حق دارم بدونم چرا جواب منفی ندادین بهم"
نمیدونم چرا داشت خنده ام میگرفت تا جایی که من تو فیلما و داستانا دیده بودم
پسرا شاکی میشن از این که دخترا چرا جوابشونو مثبت ندادن و حالا عباس شاکیه که چرا جواب منفی ندادم !!!
پیام آخرشم فقط یه شب بخیر بود،
همش برای ساعت یازده دوازده شب بود نمیدونستم جوابشو بدم یا نه حتما تا الان خوابیده..
بالاخره تصمیم گرفتم جواب بدم، تا جایی که تونستم تو پیام براش توضیح دادم و فرستادم ..
خواستم گوشی مو بزارم که پیامی بهم ارسال شد
"ممنون که جواب دادین، تا الان منتظر بودم، باید حتما حضوری باهاتون حرف بزنم "
چشام از تعجب گرد شده بود با سرعتی که اون جواب داد انگار گوشی دستش بود،
این آدم تا الان بیدار بود واقعا!!
نکنه عباس هم امشب بی خوابی زده به سرش، مثلِ من؟!!
💜ادامه دارد....
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#کشتهی_راه_خدا
#شهیداست
#فرقی_ندارد_از_چه_دیاری_باشد
یاران چه غریبانه
رفتند ازاین خانه
وچه مظلومانه بچه های فاطمیون پرمیکشند وهیچ جایی
نامی، یادی ازان عزیزان نیست
این تصویر مربوط به 4 تن از شهدای لشکر پر افتخار فاطمیون است که در حملات تروریست های آمریکایی به خاک سوریه شهید شدند.
🕊🕊🕊🕊
#روز_شمار_شهدایی
💠امروز #سه_شنبه ۱۷ بهمن ماه ۱۴۰۲ مصادف با ۲۵ رجب المرجب
📿 ذکر روز سه شنبه: یا ارحم الراحمین
💐ذکر امروز را هدیه میکنیم به:
🌸حضرت زين العابدين (ع)
🌸حضرت باقر(ع)
🌸حضرت صادق(ع
#شهیدسیدعلی_حسینی ، #شهیدسیدمحمدرضا_ساداتعلوی ، #شهیدسیدحمزه_علوی
#شهیدمحمدعلی_اکبری
✅ ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات میشود.
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
♡قرار امام زمانی ♡
هرشهیدیدرسینهاش...
زنیرابهمیدانجنگمیبرد
آمارشهدایِجنگهمیشهغلطبوده
هرگلولهدونفرراازپادرمیآورد
شهیدوعشقیکهدرسینهاشمیتپد!💔
همسر_شهید
#امام_زمان #دهه_فجر #انتخابات
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
•♡🕊♡•
کلام شهدا
شهادت فقط
درجبهههای
جنگنیست
اگرانسانبرای
خداکارکند
وبه یاداوباشد
وبمیردشهیداست:)
شهیدهزینبکمایی🌹🕊
•♡🕊♡•
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌹راز عدد ۲۷ کد تیپِ «محمد رسول الله» چیست؟
به «حاج احمدِ متوسلیان» گفتند این عددِ «۲۷» چیه که تیپِ «محمد رسول الله» را بغلِ کرده و در مجموع «تیپ ۲۷ محمد رسول الله» را تشکیل داده؟!
حاج احمد گفت: “حکمت داره؛
اولاً «۲۷»، یادآوره ۲۷ رجب، عیدِ مبعثِ حضرتِ رسول اکرم(صلوات الله علیه و آله) هست؛ ثانیاً «۲» را در «۷» ضرب کنید، میشود «۱۴» و چهارده، عددِ معصومینِ ما علیهم السلام است؛
ثالثاً «۲» را از «۷» کم کنید، میشود «۵» و عددِ ۵ به پنج تنِ آل عبا بر میگردد و خامسِ آلِ عبا هم امام حسین است؛
رابعاً «۲» را به «۷» اضافه کنید، میشود ۹ و تسعه المعصومین من ذریه الحسین؛
خامساً عدد ۲۷ را بالعکس کنید میشود «۷۲» و عددِ ۷۲ هم معرفِ حضورِ کربلائیها و عاشورائیان هست! 🌱☑️
🔥اسراییل ۸۰سالگیش را نخواهد دید🔥
🇮🇷ای قدس سپاه محمد می اید🇮🇷
#جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان
#امام_زمان
.شادی روح همه شهدا صلوات...
اللـهم عجل ولیـک الــــــ♡ــــــفرج
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
هفدهم بهمن، چهلویکمینسالتشکیل تیپ۲۷محمدرسول الله ص بهفرماندهی حاجاحمدمتوسلیان مبارک
دراثنایعملیاتمحمد رسولالله'ص'محسن رضاییدیداریاز منطقهپاوهومریوان داشت واین بازدید باعثآشنایی باحاج احمدمتوسلیانوحاج ابراهیمهمت'شد. ایشانمیگوید:برای پیاده کردن طرح عملیاتی موسوم به «فتح المبین»نیازبه بکارگیری تیپهای زیادی داشتیم ولیدر عملتاآنزمانبیشاز چهارتیپ در اختیار نداشتیم.لذا ما راه افتادیم وسعیکردیم برادرهایقابل و با صلاحیتخودمانرا پیداکنیموبهآنها بگوییم کهوقتآن رسیده تاشمابیاییدو یگانهایرزمیبیشتری برای نیروی زمینی سپاه تشکیل بدهید.
ازجمله کسانیکه در اینرابطهذهنمرابه خودشانمشغولکرده بودندحاجاحمد متوسلیان فرمانده سپاهمریوانوحاج ابراهیمهمت'فرمانده سپاه پاوه بودند.
دراینزمینهگفتگوهای زیادیبینفرمانده سپاه وبرادران متوسلیان وهمت انجام شد واین اولین گام برایتشکیل تیپ درزمستانسال۱۳۶۰ بود.
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄