eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
465 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
✨هرکسی در این جمع حضور پیدا کند برای او یک افتخار است و دلیلش هم این است که شما یک ویژگی های برجسته ای دارید و آن اینکه اولا برای خدا هجرت کرده اید. ✨نفس مهاجر فی سبیل الله یک کار ارزشمند است که انسانی اگر در این مسیر حتی در راه هم بمیرد، شهید است. هر کسی برای خدا مهاجرتی انجام بدهد، از آنجایی که این مهاجرت برای خداست ولو اینکه در میدان جنگ هم شهید نشود، شهید است. ✨نکته دوم اینکه شما مجاهد هستید و برای جهاد آمده اید. این یک اجر بالایی دارد و کسی نمی تواند آن را قیمت گذاری کند و اجر ویژه ای دارد. 💫خداوند فرموده است: که جهاد یک دریچه خاص برای اولیای خدا است. ✍ سخنرانی سردار سلیمانی در جمع مدافعان حرم آبان 94 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
اسمش یوسف بود. یوسف قربانی...بچه ی زنجان؛ شش ماهگی پدرش و از دست داد و یتیم شد. شش سالگی مادرش را از دست داد و با برادرش برای ادامه زندگی به خانه ی مادربزرگ رفتن. دبستان بود که مادر بزرگش به رحمت خدا رفت و تنها دلخوشیش برادر بزرگترش بود که در دوران نوجوانی او را در سانحه ی تصادفی از دست داد و تنهای تنها شد. رفت جبهه. تو اطلاعات عملیات بود. غواص هم بود؛ تو کربلای پنج شهید شد.چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله... ‌همرزم یوسف: هر روز میدیدم یوسف گوشه ای نشسته و نامه می نویسد. با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز! یک روز گفتم: یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می نویسم، کسی را ندارم. 🌷شهید یوسف قربانی🌷   یاد امام و شهدا با صلوات🌷 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم؟! گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی می‌زنے؟؟ گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم. می‌گفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم حضـرت عـباس (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنی‌هاشم (ع) عهـد کردم. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم. عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت. 📎پ ن : تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد.. . ...🌿🌺🌸🌺🌿 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
مسابقه ی نمازخواندن یادم هست یک دفعه شب 21 رمضان بود که به من گفت: «بیا مسابقه بگذاریم😐. هر کس بتواند 100 رکعت نماز بخواند، برنده می شود.» من 10، 20 رکعت خوندم، خسته شدم، آمدم نشستم. بعد خودش ایستاد و تمام 100 رکعت را خوند. فکر کنم 12 سال بیشتر نداشت.☺️ راوی:خواهرشهید https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم 🌷 بسیجی مدافع حرم شهید حمید قاسم پور 🌷 تولد ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۲ آباده استان فارس 🌷 شهادت ۱۳ فروردین ۱۳۹۵ خانطومان سوریه 🌷 سن موقع شهادت ۲۳ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ همیشه یادمان باشد ما در این دنیا آمده ایم که آماده باشیم برای آخرت ✅ آماده شویم برای اینکه ثابت کنیم از نسل و تبار امیر المومنین علی علیه السلام هستیم. ✅ همیشه بایستی آماده برای دفاع از این آرمان باشیم. ✅ اما توصیه کوچکی به دوستان و هم‌سنی های خودم دارم که تمام این عزیزان را سفارش به تقوا و علم آموزی می کنم امروز می بایستی سنگرهای علم را فتح کنیم. ✅ همیشه یادمان باشد که جبهه کفر، دشمن ما بوده و خواهد بود. ✅ همیشه در خاطرمان باشد که امام عصر (عج) در میان ما هست و ناظر به اعمالمان هست، کاری نکنیم که باعث ناراحتی آن حضرت گردد ✅ خدا را شاکر باشیم که در زمانی زندگی می کنیم که رهبری فرزانه شجاع و مومن داریم. پس بر همه ما وظیفه است که درهمه حال یاریش نماییم 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان می‌باشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
❤️ هوالعشـــق ❣❤️❣❤️❣❤️❣ _ نه عزیزم! اتفاقا نیای دلخور میشم.اخر هفتس...یہ ذره ام پیش شوهرت بیشتر میمونی دیگه! درضمن امشب نه سجاد خونس.نه باباشون....راحت ترم هستی 💞 گیره سرم راباز میکنم و موهایم ۸ روی شانه ام میریزد. مجبور شدم لباس از فاطمه بگیرم.شلوار و تےشرت جذب! لبه تختش مینشینم... _ بنظرت علےاکبر خوابید؟ _ نه!مگه بدون زنش میتونه بخوابه؟ _ خب الان چیکارکنیم؟ فیلم میبینے یا من برم اونور؟ _ اگه خوابت نمیاد ببینیم! _ نچ!نمیاد! جیغے از خوشحالے میڪشد، لب تابش را روی میز تحریر میگذارد و روشنش میکند. _ تا تو روشنش کنی من برم پایین کیف و چادرمو بیارم. سرش را به نشانه " باشه " تکان میدهد. آهسته از اتاق بیرون میروم و پله ها را پاورچین پاورچین پشت سرمیگذارم. تاریکی اطراف وادارم میکند که دست به دیوار بکشم و جلو بروم.کیفم و چادرم را در حال گذاشته بودم. چشمهایم را ریز میکنم و روی زمین دنبالش میگردم که حرکت چیزی را در تاریکی احساس میکنم. دقیق میشوم...قد بلند و چهارشانه! تو اینجا چیکار میکنی؟ پشت پنجره ایستاده است و به حیاط نگاه میکند.کیفم را روی دوشم میندازم و چادرم را داخلش میچپانم. آهسته سمتش مے روم. دست سالمم را بالا مےآورم و روی شانه اش میگذارم که همان لحظه او را درحیاط میبینم!!! پس... فرد قد بلند برمیگردد  نگاهم میکند!سجاد!!! نفس هر دویمان بند مےآید.من با وضعیتےڪه داشتم و سجاد که نگاهش بہ من افتاده بود و او که درحیاط لبه حوض نشسته است و نگاهمان میکند!! سجاد عقب عقب میرود و در حالیکه زبانش بند آمده از حال بیرون میرود و به طرف پله ها میدود. یخ زده نگاهم سمت حیاط میچرخد...نیست!!!!همین الان لبه حوض نشسته بود! برمیگردم و از ترس خشک میشوم.باچشمهایـےعصبـے بہ من زل زده است ڪےاینجا اومدی؟نفسهایش تند و رگ های گردنش برجسته شده.مچ دستم رامیگیرد... _ اول ته دیگ و تعارف!بعد دوغ و دلسوزی...الانم شب و همه خواب...خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده..آره؟ تقریباً داد میزنـد...دهانم بسته شده و تمام تنم میلرزد! _ چیه؟؟چرا خشک شدی؟؟..فکر کردی خوابم آره؟نه!!..نمیدونم چه فکری کردی؟...فکر کردی چون دوست ندارم بی غیرتم هستم؟؟؟؟ _ نه.. _ خب نه چی....دیگه چی!!!بگو دیگه..بگووو...بگو میشنوم! _ دا..داری اشتباه... مچم را فشار میدهد.. _ عهه؟اشتباه؟؟...چیزی که جلو چشمه کجاش اشتباس؟ انقدر عصبی بود ڪه هر لحظه از ثانیه بعدش بیشتر میترسم! خون به چشمانش دویده و عرق به پیشانی اش نشسته. _ بهت توضیح...م..میدم _ خب بگو راجب لباست...امشب..الان...شونه سجاد!شوکه شدنت...جاخوردنت..توضیح بده _ فکرکردم... چنان درچشمانم زل زده که جرات نمیکنم ادامه بدهم.ازطرفی گیج شده ام...چقدر مهم است برایت!! _ فک کردم..تویی! _ هه !...یعنی قضیه شام پارکم فکر کرده بودی منم اره؟ این دیگر حق باتوست!گندی است که خودم زده ام.نمیخواستم اینقدر شدید شود... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بگذاشتــےام!!..غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو وفادار تر است ❣❤️❣❤️❣❤❣ ✍ ادامه دارد ... «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
❣❤️❣❤️❣❤️ ❤️ هوالعشـــق ❣❤️❣❤️❣❤️❣ دیگر کافی بود! هر چه داد و بیداد کرد! ڪافیست هر چه مرا شکست و من هنوز هم احمقانه عاشقش هستم! نمیدانم چه عکس العملی نشان میدهد اما دیگر ڪافیست برای این همه بی تفاوتی و سختی! دستهایم را مشت میکنم و لبهایم را روی هم فشارمیدهم. کلمات پشت هم از دهانش خارج میشود و من همه را مثل ضبط صوت جمع میکنم تا به توان بکشانم و تحویلش دهم. لبهایم میلرزد و اشک به روی گونه هایم میلغزد... _ تو بخاطر تحریک احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟؟؟ این جمله اش میشود شلیک آخر به منی که انبوهی از باروتم! سرم را بالا میگیرم و زل میزنم به چشمانش! دست سالمم ر ا بالا می آورم و انگشت اشاره ام را سمتش میگیرم! _ تو؟؟؟!!! تو غیرت داری؟؟؟داشتی که الان دست من اینجوری نبود!!...آره ...آره گیرم که من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفای طی شده...تو چی!توام بخاطر یہ مشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟ چشمهایش گرد و گردتر میشوند. و من در حالیکه از شدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدهم _ تو هنوز نفهمیدی ! بخوای نخوای من زنتم!شرعاً و قانوناً... شرع و قانون حرفای طی شده حالیش نیست! تو اگر منو مثل غریبه ها بشکنی تا سرکوچه ام نمیبرنت چه برسه مرز برا جنگ!...میفهمی؟؟ من زنتم...زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم که تو یہ روزی میری...اما قرار نزاشتیم که همو له کنیم...زیر پا بزاریم تا بالا بریم! توکه پسر پیغمبری..آسید آسید از دهن رفیقات نمیفته! تو که شاگرد اول حوزه ای...ببینم حقی که ازمن رو گردنته رو میدونی؟اون دنیا میخوای بگی حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چه جالب! چهره اش هرلحظه سرخ تر میشود صدایش میلرزد و بین حرف میپرد.. _ بس کن!..بسه! _ نه چرا!! چرا بس کنم  حدود یک ماهه که ساکت بودم...هر چی شد بازم مثل احمقا دوست داشتم ! مگه نگفتی بگو...مگه عربده نکشیدی بگو توضیح بده...اینا همش توضیحه...اگر بعداز اتفاق دست من همه چیو میسپردم به پدرم اینجور نمیشد. وقتی که بابام فهمید تو بودی و من تنها راهی کلاس شدم بہ قدری عصبانی شد که میگفت همه چی تمومه! حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدی... ولی من جلوشو گرفتم و گفتم که مقصر من بودم.بچه بازی کردم...نتونستی بیای دنبالم...نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی...آره تو!اما من گذشتم باغیرت! الان مشکلت شام پارکو لباس الان منه؟؟؟ تو که درس دین خوندی نمیفهمی تهمت گناه کبیرس!!! آره باشه میگم حق باتوعه ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❣❤️❣❤️❣❤️ ✍ ادامه دارد ... «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🎞 شهید♥️‌اهل‌بیرون‌رفتن‌نبودن🚶🏻‍♂ بیشتر‌توی‌خونه‌خودشونو‌با‌کامپیوترو گوشی‌سرگرم‌میکرد📱 مثل‌پسرای‌هم‌سن‌خودشون‌شیطنت‌نداشت🖐🏻 آروم‌و‌حرف‌گوش‌کن‌بود🙂 خصوصیتش‌که‌شهادتوبراش‌رقم‌زد🌱 عشق‌به‌امام‌حسین‌و‌دخترش‌و🌸 اخلاصش‌توی‌این‌راه‌بود🕊 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋