eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
465 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨یک زمانی شهید حسن طهرانی مقدم و تیم موشکی‌اش کل دنیا را با تولید اولین محصولات راکتی و موشکی «سوخت جامد» در سال ۶۵ حیرت زده کردند! 🔹نیل تا فرات را قبرستان صهیونیست ها خواهیم کرد..! 🌷۲۰ آبان ماه سالروز شهادت پدر موشکی ایران گرامی باد! @shohadarahshanedamadarad🌷
رسیدم خانه... امیر رضا با بچه ها حسابی سرگرم بودند سبزه ای که کاشته بودند سبز شده بود و برای سفره ی هفت سین در حال درست کردن ماهی پلاستیکی و مشغول رنگ کردن تخم مرغ ها ... با همین اخلاق خوبش مرا مجذوب خودش کرده بود! تا آنها مشغول بودند من پروژه ی استریل سازی را انجام دادم تا با خیال راحت به جمعشان بپیوندم... نشستیم و کلی برنامه ریزی کردیم که حالا با چنین شرایطی روبه رو شدیم و بخاطر کرونا خبری از خانه ی مامان بزرگ و بابا بزرگ و بزرگترها نیست حداقل بچه ها خوشحال باشند! چقدر امسال سال متفاوتی خواهد شد در تمام طول عمرم! سجاد نگاه باباش کرد و گفت: بابا امسال اهواز میریم راهیان نور! امیررضا دستی کشید به سرش و گفت: نه سجاد جان خودت که می بینی اوضاع چه جوریه! من گفتم: آقازاده فعلا که خبری از مسافرت نیست تا ان شاالله این ویروس منحوس تموم بشه! طلبکار نگاهم کرد و گفت: پس چرا بابا می خواد بره مسافرت! خوب هممون با هم بریم! ابروهام بهم گره خورد و نگاهی به امیر رضا کردم و‌گفتم: بابا! مسافرت! بعد سرم را در حالی که نمی فهمیدم منظور سجاد چیه تکان دادم و گفتم: نه مامان جان، بابا که مسافرت نمیره مثل من هر روز میره کمک کنه و میاد! سجاد یه حالت مردونه به خودش گرفت و گفت: نخیر مامان خانوم بابا صبحی خودش گفت چهارده روز نیست و من مرد خونه ام! نگاهم متمرکز امیر رضا شد... امیررضا شروع کرد سرفه زدن یکدفعه بچه ها چنان از جاشون پریدن و فاصله گرفتن و داد و بیداد که بابا سرفه زد! بابا کرونایی! بابا سرفه زد! من که منظور امیر رضا را از نوع سرفه زدنش فهمیدم که خواست بحث را عوض کند گفتم: امیررضا سجاد چی می گه! با خنده گفت: اول فاصله ی اجتماعیت را با من رعایت کن بعد برات توضیح میدم! گفتم من که می دونم سرفه زدنت الکی بود بگو ببینم قضیه چیه؟ گفت: بخاطر همین میگم فاصله رو رعایت کن یه وقت لنگه دمپایی نخورم! گفتم: خیلی بدجنسی من اصلا زدن بلدم! بچه ها داشتن نگاه میکردن و وقتی دیدن باباشون داشته شوخی می‌کرده کم کم اومدن جلو و یکدفعه با صدای امیر رضا که نقطه ضعف من را خوب می دونست بلند گفت: بچه ها حمله... و هجوم به سمت من از دست جواب دادن فرار کرد و فرصتی به من نداد... زیر دست و پای بچه ها هر چی من بال بال میزدم خفه شدم رحم کنید انگار نه انگار! ساجده که آویزان سرو گردنم بود امیررضا و سجاد هم با انگشتهاشون مثل دریل پهلوهام را سوراخ میکردن! من هم نخواستم لحظات شادی بچه ها خراب بشه حداقل اینجوری نبودم توی خونه در این موقعیت کمی جبران می شد... امیر رضا هر جوری بود تا شب با حربه ی بچه ها از زیر جواب دادن تفره رفت! و من هم ترجیح دادم تا خودش چیزی نگفته سوالی نپرسم. شب که بچه ها خوابیدن من مشغول تایپ کردن خاطرات این روزهایم شدم که اومد نشست کنارم... نگاهم به لپ تاپ بود... گفت: سمیه! بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: جانم! می دونستم اینجوری راحت تر می تونه حرفش را بزنه! هر چند که حرفش را سجاد گفته بود فقط اومده بود درستش کنه! ادامه داد: امروز اسمم رو نوشتم فقط اینکه... ولحظاتی ساکت شد... نفس عمیقی کشید و بعد ادامه داد: فقط اینکه گفتن بخاطر خانواده هاتون این چهارده روز را بهتره خونه نیایم همانجا برامون کانکس گرفتن! دست از تایپ کردن برداشتم، بدون اینکه مستقیم نگاهش کنم گفتم: امیررضا این حرف برای خانواده هایی که هیچ جا نمیرن! نه امثال من که بیست روزه دارم میرم غسالخونه و میام! گفت:... نویسنده: کپی بدون اجازه از نویسنده محترم جایز نیست @shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تصاویر شهید سید مجتبی علمدار آقا سید برای شفای مریضامون دعا کن 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ زمیڹ بہار را بہانہ مي‌ڪند، و زنده مي‌شود... و مڹ براے زندگي تو را بہانہ مي‌ڪنم و چشمـانم را ڪہ هر صبــح براے زودتر دیدنت، بیـدار مي‌شوند. سلام بہانہ زندگي‌ام طلوع ڪڹ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐خواستگارى حضرت مادر (س) از من... 🌷جلسه اولى كه اومدن خونمون خواستگارى بهم گفت: تنها نیومدم.... مادرم حضرت (زهرا سلام الله علیها) همرام اومدن. 🌸من از كل اون جلسه فقط همين يه جمله شو يادمه. وقتی رفتن، من فقط گريه مى كردم. 🌷مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید: مگه چی بهت گفت که اینجوری گریه مى كنى؟! 🌸گفتم: یادم نیست چی گفت! فقط یادمه که گفت: با مادرش حضرت زهـرا (س) اومده خواستگارى. جوابم مثبتِ. تا اینو گفتم؛ خونوادمم زدن زیر گريه.... 🌷من اون شب واقعاً حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حس مى كردم.... 🌷مدام ذکر بی بی رو لباش بود. مداح نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) مى خوند. 🌸 ارادت قلبی سیّـد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر پهلو شکسته ش با اصابت ترکش به پهلو به شهادت برسه. راوى: همسر 🌹شهيد_سيد_اسماعيل_سیرت‌_نیا 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 @shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊زائر کوچک حاج قاسم🕊 🌸نامش: تینا. از ترکیه آمده بود. وقتی دسته گل را ازخادمین گلزار شهدا گرفت، جا خورد، باور نمیکرد که اینگونه گرم از زائر پنج ساله ی حاج قاسم استقبال کنند. دسته گل به دست، از لابه لای قبور شهدا با گام های کوچک، آرام و متین، به طرف مزار حاج قاسم راه افتاد. بالای مزار که رسید، اول پرچم کشورش، ترکیه را بر روی سنگ مزار گذاشت و بعد دسته گل اهدایی را. سپس در آرامش کامل با دستهای کوچکش شروع کرد زیر لب حرف زدن. حتما با حاجی حرف میزد. شاید هم دعا میخواند.چند دقیقه ای همه ی زائرین او را نگاه می کردند و دستهای کوچک او را که رو به آسمان بال گشوده بودند.... 🌺...حالا بایدبا دختری که با چهار زبان زنده ی دنیا، سخن می گفت، بیشترآشنا می شدیم. وقتی از او پرسیده شد:برای چه به زیارت حاجی آمده‌ای؟ گفت:حاج قاسم را دوست دارم او قهرمان زندگی من است. شنیدن این جمله، کاملا بر دل همه زائرین نشست. او را تحسین کردند. وقتی نفسی تازه کرد در جواب اینکه ترکیه کجا و کرمان کجا؟...حاجی را از کجا می شناسی؟گفت: همه،حاج قاسم را می شناسند او با داعش مبارزه کرد...نگاهی به مرد و زن زائر انداخت و آهسته ادامه داد: درمنزل ما پدر و مادرم خیلی از او یاد می کنند... ما فقط به عشق حاج قاسم آمده ایم کرمان...یک روز انتقام خونش را می گیریم. دخترک با این کلمات، بزرگتر از سنش نشان می داد.وقتی هدایای گلزار را تحویل گرفت، از همه تشکر کرد. ❤️حالا.. طپش قلب زائرکوچک ما، در کنار حاج قاسم ، کاملاً شنیدنی تر شده بود... 🔹ظهردوشنبه ۱۹آبان۹۹ @shohadarahshanedamadara
حَضرَتِ عِشقْ عَجَبْ كربْ و بَلايى دارَدْ شَبِ جُمعه حَرَمَشْ حـال و هَوايى دارَدْ ♥️ @shohadarahshanedamadarad🌷
🥀در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای دعا کند🤲 سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را میکند. 📜بخشی از وصیتنامه: 📝شما چهل روز باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. 📝نمازهای واجب خود را دقیق و بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود👌 📝سوره را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید🚷 زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. 📝اگر درد دل داشتید و یا خواستید بگیرید بیایید سر مزارم🌷 به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود. خداوند سریع الاجابه است✅ پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید🙏 ان شاءالله به یاد این شهید ❣و همه شهدای مدافع حرم 🌱 و درگذشتگان «یک حمد به همراه پنج صلوات » قرائت میکنیم 🍂 شهید سجاد زبرجدی - @shohadarahshanedamadarad🌷