✨ #یڪروایتعاشقانہ💍
همسر شهید روحُاللّٰہ قربانے:↓
وقتے روحاللّٰہ شهید شد
چند وقت بعد کہ
خیلے دلم براےِ روحاللّٰہ
تنگ شدهـ بود🥀
بہ خونہ خودمون رفتم
وقتے کتابے کہ روحُاللّٰہ
بہ منـ هدیہ دادهبود را بآز کَردم
دیدم کہ روحاللّٰہ
روے برگ گل رُز برام نوشـتہ بود:
#عشق مَن دلتنگ نبآش😍❤️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_شانزدهم
#کتابآنبیستوسهنفر📚
اولین روزهای سال 1361 بود.📆
در حالی که از مقابل ساختمان بسیج جیرفت رد میشدم، فکر میکردم چطور باید عقب افتادگی تحصیلی را جبران کنم📚 و خودم را به هم کلاسیها برسانم.👨🏻🎓
در همین حال صدای آهنگران، مثل آهن ربایی قوی، مرا از خیابان فرمانداری تا پشت میز برادر نوزایی، فرمانده بسیج، کشاند.🔊😍
توی ساختمان بسیج حال و هوای خاصی وجود داشت. بچه های جبهه رفته با صورت های نورانی خود به دیگران انرژی مثبت میدادند.🤩💚
لحن سرشار از ادب و متانت، وقار و سنگینی، و لبهای متبسمشان را که میدیدی میگفتی برای کار کوچکی از بهشت به شهر آمدهاند و الان است که برگردند.😂🤩
آهنگران میخواند: «سر راهم مگیر مادر، مکن تو التماس دیگر، که دارم می روم جبهه.»😢☺️
به یاد مادرم افتادم و بغضی شیرین در گلویم نشست.🙁
آن طرفتر، توی حیاط، ماشینهایی میآمدند و می رفتند🚗🚙🚕 راننده ها در تکاپو بودند. توی سالن ساختمان بسیج صحبت از جبهه و اعزام بود.👝👋🏻
«اعزام» کلمهای بود که آن روزها هزاران معنی داشت؛ معنی خداحافظی، معنی مادر، معنی عملیات، معنی شهادت، و خیلی معانی دیگر.🙂
شنیدن واژه «اعزام» آدم را تکان می داد.😵
وقتی میشنیدی «فردا اعزامه»، همه آن معانی در ذهنت ردیف میشد.💔
میدیدی که ایستادهای جلوی مادرت و میگذاری دستان مهربانش را دور گردنت حلقه کند و مادرانه ترین بوسه های دنیا را روی صورتت بگذارد.😘🧡
خودت را غرق تفنگ و قطار فشنگ و نارنجک میدیدی و دست آخر تابوت خودت را، که روی دست مردم شهر میچرخد.⚰🇮🇷
با شنیدن کلمه "اعزام" همه این تصاویر میریخت تو کله آدم.⚡️
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_هفدهم
#کتابآنبیستوسهنفر📚
این تأثیر شنیدن کلمه «اعزام» بر رزمنده ها بود.💙
در دیگران هم این کلمه اثرات خودش را داشت.🧐 در همسران و مادران آواری از دلهره بود.😟
روزهای اعزام چه بسیار بودند پدران و مادرانی که عشق به فرزند دل آشوبشان میکرد.😔🖤
اگر میتوانستند، همه راه های اطلاع رسانی را کور میکردند تا کاروان ها بروند و میوه دل آن ها کنده نشود.😞😭
آن روز، توی ساختمان بسیج جیرفت همه چیز بوی عملیات میداد و بوی اعزام؛🚎 عملیاتی که سال قبل نصیب ما نشده بود.☹️
سه ماه فقط آموزش نظامی دیده بودیم و نگهبانی داده بودیم. وقت آن رسیده بود عقده دو ماه نگهبانی دادن در جبههای خاموش را با شرکت در عملیاتی پر سروصدا از دل باز کنم.🤨😅
اما اول باید مطمئن میشدم عملیاتی در کار است.👀
اصلاً نمیخواستم دوباره به جبهه برگردم و روزگار مشابهی را بگذرانم.😒 اگرچه از آن دو ماه که در جبهه نورد بودم خاطراتی خوش برایم مانده بود،🙃 به جای تکرار آن وضعیت، ترجیح میدادم در جیرفت بمانم و به درس و مدرسهام برسم.😌📚 مگر اینکه عملیات در کار بود.🤓
فقط در آن صورت حاضر بودم به جبهه برگردم و آن سال قید درس و مدرسه را بزنم.🤨☝️
به اتاق برادر نوزایی رفتم.🚪
نشسته بود پشت یک میز چوبی ساده.😇 عینکی با دسته های سیاه و شیشه های قطور روی چشمانش داشت.👓 ریش انبوه و سیاه و لباس سبز با آرم روی جیب ظاهر یک پاسدار را به او داده بود...
ایستادم جلوی میزش. سلام کردم و به او گفتم که تازه از جبهه برگشته ام و تصمیم دارم بنشینم پای کتاب و درسم را بخوانم و حاضر نیستم به جبهه بیعملیات برگردم.😅🤷🏻♂
گفتم: «برادر نوزایی، تو رو خدا راستش رو به من بگید. این باری عملیات هست یا نیست؟»🙁🤩
نوزایی گفت: «کاکا، حالا حتماً باید عملیات باشه تا شما برید جبهه؟»😖🤦🏻♂
گفتم: «ها. اگه عملیات نباشه، نمی رم. باید برم مدرسه.»😂😁
آقای نوزایی انگار مجاز به افشای اسرار نظامی نبود. با این حال، در مقابل اصرارم گفت: «به امید خدا به زودی یه خبرایی می شه!»😎🤭
حرفش را گرفتم. او نمی توانست جار بزند که قرار است عملیات شود.🤐 چون به گوش منافقان میرسید و آن ها هم میگذاشتند کف دست عراقیها و عملیات لو میرفت.😱😑
با خودم گفتم حتماً عملیات در راه است؛ وگرنه چه خبرهایی ممکن است در جبهه بشود؟🤔
از این گذشته، نوزایی، غیر از اینکه گفته بود به زودی خبرهایی میشود، با نگاه و لبخند و نحوه بیان همان جمله کوتاه انگار هزار بار گفته بود: «قطعاً عملیات داریم. اگر واقعاً راست می گویی، برو آماده باش!»😂😁😎
جوابم را گرفته بودم باید تصمیمم را میگرفتم.🤓
گرفتم😎💙
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
انتـظـار به معنـاۍ این
است که ما باید خـود
را بـراے سـربازی
#امامزمان آمادهڪنیم.
#مقاممعظمرهبری♥️
#زندگیتوامامزمانۍڪن🌱
@Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•
#السلامعلیڪیآاباعبدالله✋🏻
.
تسلّی میدهی خود را
که شاید قسمتت دوریست
ولی گرمای دلتنگی
تبش هرگز نمیمیرد...🙃🧡
@Razeparvaz|🕊•
•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید #حسنرجاییفر🌿🌻
تاریخ تولد: ۱۳۵۴/۴/۴
محل تولد: شهر خشرودپی_شهرستان بابل
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۷
محل شهادت: خان طومان_سـوریه
وضعیت تأهل: متأهل و سه فرزند
مزار شهید: روستای زادگاهش
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🕊•
●°•🕊
کاری ڪه انجام میدهید ،
حتی نایستید که کسی بگوید
خستـــه نباشیــد . . . !
از همان درِ پشتی بیرون بروید
چون اگر تشڪر ڪنند ،
تو دیگر اجرت را گرفتهای
و چیزی برای آن دنیایت نمیماند ...:)))
#پدرموشڪیایران
#شهیدحسنطهرانیمقدم♥️
@Razeparvaz|🕊•
[• #صدقه💌 •]
امامرضا﴿؏﴾:
صدقہ، بݪای قطعے را از
صدقہدهنده دور مےکند🙂💛
📚فقهالرضا؏؛ص۳۴۷
#حدیثبیستوسوم
#چهلحدیثزندگےساز
@Razeparvaz|🕊•
جدی گرفتهایم زندگیِ دنیایے را
و شوخے گرفتیم قیامت را..
کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند
بیدار شویم..!!
#شهیدحسینمعزغلامی
#آه . . .💔
@Razeparvaz|🕊•
بعضےها فکر مےکنند اگر
ظاهرشان را شبیه شھدا
کنند، کار تمام است!🤦🏻♂
نـه!🙄
بایدمانندشھدازندگےکرد . . .🙂🍂
#شهیدابرهیمهمت🌱
@Razeparvaz|🕊•
●°•
بعضےها
از آبِ گلآلود ،
ماهے ... نه !
راه معراج مےگیرند ...✨
@Razeparvaz|🕊•
آن ڪس ڪه بگیرد به دِلَــم
جــاۍ تو را ڪیست؟
چون تنــگ برایت شده دل،
جای ڪسۍ نیســت...
#شهیدحاجقاسمسلیمانے♥️
@Razeparvaz|🕊•
•••✨
#عاشقانهشهدا💞
برای خرید عقد برای آقاجواد ساعت خریدم🙂
بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست. پرسیدم چرا ساعت را دستت #نبستی؟🙄😕
گفت: راستش رو بگم ناراحت نمی شی؟!🙁
گفت: توی قنوتنماز نگاهم به ساعت
مےافتاد و فکرم مےاومد پیش تو...🙈
...مےدونی که باید اول #خدا باشه بعد #خانواده..😅
#شهید_جواد_محمدی♥️
@Razeparvaz|🕊•
|💌°.•
•
اگر میخواهی گناھ و معصیت
نکنی، همیشہ با وضو باش😇،
چون وضو انسـان را پاك نگہ
میدارد و جلویمعصیترا میگیرد :)♥️
#شهیدعباسعلیکبیری🌱
@Razeparvaz|🕊•
●
یہ استادے میگفت↯
اگر رفتگرے شهر رو بہ این
نیت جارو بزن کہ شهر
#امـامزمــان(عج) تمیز باشہ قربش
بہ حضرت، از طلبہ اے
کہ سرگرم بازے شده بیشترهـ🌿...!
@Razeparvaz|🕊•
ایندنیاڪوچہۍبنبستہ ؛
آخرشپشیمونیمونمیخورهبہ#سنگِݪحد !
اونوقتتازهپشیمونمیشیم ؛
میگیمخدایاماروبہدنیابرگردون ):
اماخطابمیرسہ
کلّا ... ساڪتشو❗️
#حواسمونهست؟!
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_هجدهم
#کتابآنبیستوسهنفر📚
آن روز که جلوی میز برادر نوزایی از احتمال عملیات قریب الوقوع در جبهه های جنوب مطلع شدم هیچ خبری از حسن نداشتم.👀🤷🏻♂
قبل از تحویل سال رفته بود به جبهه.🚌 گمان میکردم او هم مثل ما به درد «نگهبانی» مبتلا شده است.🤕🤦🏻♂ اما، چند روز بعد، عده ای از دوستان مشترکمان از جبهه برگشتند و یکی از آن ها خبر شهادت حسن را به خانوادهاش داد.😞😳
با شنیدن خبر انگار آسمان از آن بالا افتاد روی سرم.😭
راوی خبر میگفت با چشم خودش دیده حسن مجروح شده و تانک عراقی از روی بدنش رد شده😱؛ آن هم نه یک بار، بلکه چندین بار.😭🖤
او این واقعه را آن قدر با اطمینان روایت کرد که همه گمان کردند لابد جنازهای هم از حسن نوجوان باقی نمانده است.☹️😭
خانواده حسن در تدارک مراسم ختمش بودند که از طرف بسیج روز اعزام مشخص شد و من، که خودم را رفتنی میدیدم، با شنیدن خبر شهادت مظلومانه حسن، دیگر ذرهای درنگ نکردم و با نام نویسی در بسیج رفتنیتر شدم.✌️🏻😔
حسن، غیر از اینکه پسرداییام بود، رفیق روزهای کودکی و مدرسهام هم بود.😢هم اتاقی روزهای محصلیام در جیرفت هم بود.😭
حسن، میان اقوام و خویشان، به مهربانی شهرت داشت💗 و خبر شهادتش، آن هم با آن وضع فجیع که تعریف میکردند، دل همه را به درد آورده بود.😭🖤
قبل از اعزام، دلم میخواست از مادرم برای جبهه رفتن رضایت بگیرم.😬
گمان میکردم راضی کردن او، به خصوص بعد از شنیدن خبر شهادت حسن، کار سختی باشد.😫😵
به روستا رفتم. مادر، مثل همیشه، گرم در آغوشم کشید.❤️
بچه کوچکش بودم. دلم می خواست خواهش کنم یک بار دیگر قصه زندگیاش را برایم تعریف کند؛ قصهای که صدها بار تعریف کرده بود و هنوز برایم شنیدنی و البته غم انگیز بود.🙂☹️
مادرم، با هشت بچه صغیر و قد و نیم قد، وقتی من شش ماهه بودم، مرد زندگی اش را از دست داده بود.😓💔
اما توانسته بود، به اتکای ماتَرَک پدر، زندگی ما را آبرومندانه اداره کند.😅 داستان اداره آن زندگی، با کودکانی که فاصله سنی آنها فقط دو سال بود، همان چیزی بود که همیشه مشتاق شنیدنش بودم.🤩☺️🧑🏻🧒🏻👦🏻
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_نوزدهم
#کتابآنبیستوسهنفر📚
اما آن روز از جیرفت به روستا رفته بودم که حرف دیگری از مادرم بشنوم؛ نه اینکه بگوید: «بره ننه. شیرم حلالت.»😲 همین!😍
وقتی موضوع اعزام را با مادرم در میان گذاشتم، دلش انگار پر از غم و غصه شد.🙁
آهی کشید و گفت: «ننه ندرت بهم. ئی روزن تو جبهه بکش بکشِن!😨 تو هم که تازه ای جبهه ورگشتی. برارونت، محسن و یوسف و موسی، هم که هر کدوم یه دفه رفتن.😔 تو حالا بمون. چند ماه دگه بره!»😢🙁
نشستم به زبان ریختن.😁
از جبهه ها گفتم؛ از هزاران رزمنده ای که بعد از مدت ها حضور در خط مقدم باید برگردند و سری به خانواده و زن و بچه و پدر و مادرشان بزنند، از سرمای سنگرهای خیس، از هر چه که فکر می کردم به راضی شدن مادرم کمک میکند.💁🏻♂☹️
وقتی شنید او تنها مادری نیست که جنگ جگرگوشهاش را به خود میخواند، کمی به فکر فرورفت.🤔
به حرف که آمد همچنان بر موضع خودش ایستاده بود و بر این باور بود که اگر جبهه رفتن ادای دِین به دین و مملکت است، با یک بار رفتن، من دِینم را ادا کرده ام و اگر دیگران هم وظیفه شان را انجام بدهند، دیگر نیازی نیست یکی مثل من، هنوز از جبهه برنگشته، دوباره به جبهه برگردد.😕🤦🏻♂
مادرم راست میگفت.😪
موسی دو ماه قبل در عملیات کرخه نور شرکت کرده بود. من و یوسف و محسن هم تازه از جبهه برگشته بودیم.😅 اصرار بیش از آن را بی فایده دیدم. شاید اگر بیشتر چانه می زدم، می توانستم رضایتش را جلب کنم. اما هرگز نخواستم دل شکستگی اش را، وقتی از رفتن من مطمئن می شود، ببینم.☹️❤️
بنابراین، موضوع را، نیمه تمام و بی نتیجه، رها کردم و با گفتن «حالا ببینم چی می شه.» به بحث فیصله دادم.😕🤔
وقتی از مادرم جدا میشدم هیچ خللی در تصمیمم برای شرکت در عملیات ایجاد نشده بود.😎😐
اما مادرم فکر میکرد ایجاد شده است.😁 ترجیح دادم بی خبر بروم.🙊 این طوری حداقل چشم های اشکبارش را نمی دیدم و وجودم آتش نمیگرفت.😞
نامردی بود. اما من این نامردی را روا دانستم و در حالی که مادرم مطمئن شده بود حرف هایش روی من اثر گذاشته و من آن دو ماه نگهبانی را ادای دین دانستهام و دیگر به جبهه بر نخواهم گشت، با عزم جزم به جیرفت برگشتم.🤨✌️🏻
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•✌️🏻
این خونها چی میشه؟!
ما جواب این خونها رو چی بدیم؟!
#صدایشهید🎙
#شهیدمحمدابرهیمهمت🌱
@Razeparvaz|🕊•
●•°
سیدصالحموسوی مےگفت↯
هروقت اسلحہ ژ_3 را روی دوشش مےانداخت..؛
نوک اسلحہ به روی زمین ساییده مےشد!
.
آن نوجوان ۱۲ سالہ آن روز به وظیفہاش عمل کرد و درس و مدرسہ را رهـا کرد و رفت از شهرش دفاع کند!♥️🕊
.
#شهیدبهناممحمدیراد🌱
#سالروزشهادت✨
#درحالحاضربهوظیفہتعملمےکنے؟(:
@Razeparvaz|🕊•
مۍگفتــ ↓
جنگمعاملهباخداستـــ
خداخریدار
مافروشنده
سندقرآن
بهــــاءبهشتـــــ.
#شهــیدحسینخرازۍ🌱
@Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•