eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
•••📖 📚 یک روزِ بارانی در سنگر نگهبانی نشسته بودم و چهارچشمی نیزار را کنترل می کردم.🤨 دوردست ها، سمت راست جاده، گنبد سبز زیارتگاهی دیده می شد که لابد هیچ زائری نداشت. افتاده بود میان دو جبهة ما و عراقی ها؛ تک و تنها.😔💔 سپس یوسف را دیدم که تفنگش را به دوش انداخته بود و به سنگر نگهبانی نزدیک می‌شد.😯 از شیب تند خاکریز بالا آمد و داخل سنگر شد. نشست روی گونی شن، پشت قبضة تیربار. توی دستش کاغذی بود که گرفتش طرف من و گفت: «نامه یهته؛ ای موسی!»✉️😃 با خوشحالی نامه برادرمان، موسی، را گرفتم.🤩 موسی آن روزها مسئول آموزش و پرورش قلعه گنج بود. بعد از شرکت در عملیات کرخه نور، رفته بود آنجا برای خدمت.😅 با همان خط قشنگش نوشته بود: «برادران عزیزم، ما به شما افتخار می‌کنیم.❤️ شما ثابت کردید هرگاه دین خدا در خطر بیفتد قلم‌های مدرسه را با تفنگ های جبهه عوض می‌کنید و از کشور‌‌اسلامی‌مان‌ دفاع می‌کنید ...»😌💚 دست خط قشنگش مرا به یاد انگشت های کشیده و ظریفش انداخت.😍 همیشه از شهر که می‌آمد ساکش را باز می کرد و کتاب هایش را می‌گذاشت جایی که توی دید نباشد.📚💼📦 به مادرمان می‌سپرد کتاب‌ها را کسی نباید ببیند!😬 بعد، از لای مجله‌ای رنگی، که معمولاً عکس یکی از هنرپیشه‌ها روی جلدش بود، کاغذهایی دست نویس و کپی شده بیرون می‌آورد و برای ما می‌خواند.📃🗣 ..🖇 🖨 ❗️ ↳| @Razeparvaz|🏴
•••📖 📚 اعلامیه های امام خمینی بود که در پاریس نوشته می شد.😯🤩 یک بار که آمد عکسی هم با خودش آورده بود؛ عکس سیاه و سفید سیدی با عینک گرد که در حال خواندن نوشته ای بود.🧐🤷🏻‍♂ پشت عکس با همان خط قشنگش نوشته بود: «مرجع عالی قدر عالم تشیع، حضرت آیت الله العظمی سید روح الله خمینی».🧡😌 او با همان خط خوشش برای ما نامه نوشته بود و ما را «رزمنده بی باک» خطاب کرده بود و کلی تشویق و تعریف.😍😎⛓ نامه اش دلتنگم کرد. یادم آمد یک سال عید، وقتی آمد، غیر از عکس و اعلامیه، توی ساکش وسایل ورزشی هم داشت.🤽‍♂⛹‍♂ یک فنر سه رشته‌ای آورده بود که وقتی فنرها را در جهت مخالف می‌کشید باز می‌شدند و روی سینه‌اش قرار می‌گرفتند.🤓 این کار را چند بار تکرار می‌کرد. بعد فنر را می‌داد به دست ما که زورمان را امتحان کنیم.😂🤦🏻‍♂ یوسف و محسن از عهده اش برمی‌آمدند؛ ولی من نه.🙉 موسی، وقتی تلاش بی‌حاصل مرا برای کشیدن فنرها می دید، یکی از آن ها را باز می‌کرد و به این ترتیب من هم می توانستم فنر دورِشته‌ای را باز و بسته کنم.😂💪 یک حلقة پلاستیکی نرم و سیاه هم داشت که آن را می‌گرفت توی پنجه‌اش و باز و بسته‌اش می‌کرد؛ به علاوه یک جفت میل زورخانه‌ای آبی رنگ و یک طناب پلاستیکی با دسته های چوبی.😟🤐 ..🖇 🖨 ❗️ ↳| @Razeparvaz|🏴
••• عیب‌کار‌ما‌همین‌است ما‌خودمان‌را‌کسی‌‌میدانیم بہ‌صفتمان،به‌علممان، بہ‌ریاستمان،‌مینازیم‌و خودرا‌شخصیتی‌میبینیم شیخ‌نخودڪی‌میفرمودند: خود‌راکسی‌ندان..!💭 | | ↳| @Razeparvaz|🏴
••• حقیقتا سوختم و باید بگویم آه از غمی کہ تازه شود با غمی دگر...💔 ↳| @Razeparvaz|🏴
4_5764893018100336460.mp3
4.53M
🎼 میدونی‌از‌بچگی‌توی‌هیئتت‌بودم ... 🎙 🎧 شور‌احساسی‌بسیار‌زیبا‌و‌دلنشین♥️ ↳| @Razeparvaz|🏴
•••• ‏+شغلت چیه؟ بسیجۍ_امنیتۍ +یعنۍچیڪار میڪنۍ؟ روزاۍ عادۍفحش میخوریم، روزاۍ شلوغ گلوله... ⛓ ↳| @Razeparvaz|🏴
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 ↳| @Razeparvaz|🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
•🖤• ڪدام‌دلـےاسٺ‌ڪہ‌ با‌یاد‌ او‌نتپد...؟! 🍃 مردگان‌را‌رهاڪن‌؛سخن‌ از‌‹زندگان‌عشـق›می‌گویم...! :)💔 ↳| @Razeparvaz|🏴
•••🕊 فعالیت امروز کانال متبرک به نام شهید 🌿🌻 تاریخ تولد: ۱۳۶۴/۴/۹ محل تولد: تهران تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۸/۱۶ محل شهادت: حلب_سوریه وضعیت تأهل: متاهل با یک فرزند مزار شهید: بهشت زهرا(س)_قطعه ۵۳ ۵صلوات♥️ ↳| @Razeparvaz|🏴
•[✨💌]• بچه‌ها می‌گفتند: ما صبح‌ها کفش‌هایمان را واکس‌خورده می‌دیدیم و نمی‌دانستیم چه کسی واکس می‌زند؟! بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر‌میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته‌ باشد ، واکس می‌زند. مشخص شد این فرد همان ما، شهید عبدالحسین برونسی بوده است.♥️=) 📔|•کتاب‌خاک‌های‌نرم‌کوشک ↳| @Razeparvaz|🏴