•••📖
#بخش_پنجم
#کتابآنبیستوسهنفر📚
یک روزِ بارانی در سنگر نگهبانی نشسته بودم و چهارچشمی نیزار را کنترل می کردم.🤨 دوردست ها، سمت راست جاده، گنبد سبز زیارتگاهی دیده می شد که لابد هیچ زائری نداشت. افتاده بود میان دو جبهة ما و عراقی ها؛ تک و تنها.😔💔
سپس یوسف را دیدم که تفنگش را به دوش انداخته بود و به سنگر نگهبانی نزدیک میشد.😯 از شیب تند خاکریز بالا آمد و داخل سنگر شد. نشست روی گونی شن، پشت قبضة تیربار. توی دستش کاغذی بود که گرفتش طرف من و گفت: «نامه یهته؛ ای موسی!»✉️😃
با خوشحالی نامه برادرمان، موسی، را گرفتم.🤩 موسی آن روزها مسئول آموزش و پرورش قلعه گنج بود. بعد از شرکت در عملیات کرخه نور، رفته بود آنجا برای خدمت.😅 با همان خط قشنگش نوشته بود: «برادران عزیزم، ما به شما افتخار میکنیم.❤️ شما ثابت کردید هرگاه دین خدا در خطر بیفتد قلمهای مدرسه را با تفنگ های جبهه عوض میکنید و از کشوراسلامیمان دفاع میکنید ...»😌💚
دست خط قشنگش مرا به یاد انگشت های کشیده و ظریفش انداخت.😍 همیشه از شهر که میآمد ساکش را باز می کرد و کتاب هایش را میگذاشت جایی که توی دید نباشد.📚💼📦
به مادرمان میسپرد کتابها را کسی نباید ببیند!😬 بعد، از لای مجلهای رنگی، که معمولاً عکس یکی از هنرپیشهها روی جلدش بود، کاغذهایی دست نویس و کپی شده بیرون میآورد و برای ما میخواند.📃🗣
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
↳| @Razeparvaz|🏴
•••📖
#بخش_ششم
#کتابآنبیستوسهنفر📚
اعلامیه های امام خمینی بود که در پاریس نوشته می شد.😯🤩
یک بار که آمد عکسی هم با خودش آورده بود؛ عکس سیاه و سفید سیدی با عینک گرد که در حال خواندن نوشته ای بود.🧐🤷🏻♂
پشت عکس با همان خط قشنگش نوشته بود: «مرجع عالی قدر عالم تشیع، حضرت آیت الله العظمی سید روح الله خمینی».🧡😌
او با همان خط خوشش برای ما نامه نوشته بود و ما را «رزمنده بی باک» خطاب کرده بود و کلی تشویق و تعریف.😍😎⛓ نامه اش دلتنگم کرد. یادم آمد یک سال عید، وقتی آمد، غیر از عکس و اعلامیه، توی ساکش وسایل ورزشی هم داشت.🤽♂⛹♂ یک فنر سه رشتهای آورده بود که وقتی فنرها را در جهت مخالف میکشید باز میشدند و روی سینهاش قرار میگرفتند.🤓 این کار را چند بار تکرار میکرد. بعد فنر را میداد به دست ما که زورمان را امتحان کنیم.😂🤦🏻♂ یوسف و محسن از عهده اش برمیآمدند؛ ولی من نه.🙉
موسی، وقتی تلاش بیحاصل مرا برای کشیدن فنرها می دید، یکی از آن ها را باز میکرد و به این ترتیب من هم می توانستم فنر دورِشتهای را باز و بسته کنم.😂💪
یک حلقة پلاستیکی نرم و سیاه هم داشت که آن را میگرفت توی پنجهاش و باز و بستهاش میکرد؛ به علاوه یک جفت میل زورخانهای آبی رنگ و یک طناب پلاستیکی با دسته های چوبی.😟🤐
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
↳| @Razeparvaz|🏴
•••
عیبکارماهمیناست
ماخودمانراکسیمیدانیم
بہصفتمان،بهعلممان،
بہریاستمان،مینازیمو
خودراشخصیتیمیبینیم
شیخنخودڪیمیفرمودند:
خودراکسیندان..!💭
| #آیـتاللهمجتهدےتهرانی |
↳| @Razeparvaz|🏴
•••
حقیقتا سوختم و باید بگویم آه
از غمی کہ تازه شود با غمی دگر...💔
#شـهدایخانطومـان
↳| @Razeparvaz|🏴
4_5764893018100336460.mp3
4.53M
🎼 میدونیازبچگیتویهیئتتبودم ...
🎙 #کربلاییحمیدعلیمی
🎧 شوراحساسیبسیارزیباودلنشین♥️
↳| @Razeparvaz|🏴
••••
+شغلت چیه؟
بسیجۍ_امنیتۍ
+یعنۍچیڪار میڪنۍ؟
روزاۍ عادۍفحش میخوریم، روزاۍ شلوغ گلوله... ⛓
↳| @Razeparvaz|🏴
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
↳| @Razeparvaz|🏴
•🖤•
ڪدامدلـےاسٺڪہ
بایاد
اونتپد...؟! 🍃
مردگانرارهاڪن؛سخن
از‹زندگانعشـق›میگویم...! :)💔
#شهیدسیدمرتضےآوینے
↳| @Razeparvaz|🏴
•••🕊
فعالیت امروز کانال متبرک به نام شهید
#محمـدحسـینمحمـدخانے🌿🌻
تاریخ تولد: ۱۳۶۴/۴/۹
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۸/۱۶
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متاهل با یک فرزند
مزار شهید: بهشت زهرا(س)_قطعه ۵۳
#روزی۵صلوات♥️
↳| @Razeparvaz|🏴
•[✨💌]•
بچهها میگفتند:
ما صبحها کفشهایمان را واکسخورده میدیدیم
و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟!
بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند
واکس را برمیدارد و هر کفشی که
نیاز به واکس داشته باشد ، واکس میزند.
مشخص شد این فرد همان #فرمانده ما،
شهید عبدالحسین برونسی بوده است.♥️=)
📔|•کتابخاکهاینرمکوشک
↳| @Razeparvaz|🏴