#استادپناهیان🌱↯
.
اگر بیقرارِ "امامزمان" هستید این
نشانھیِ سلامتےروحے شماست:)
.
#اللهمعجللولیڪالفرج☔️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_صد_و_سی_و_پنج
#کتابآنبیستوسهنفر📚
صبح روز بعد،☀️ برای عراقیها همه چیز طبق معمول پیش میرفت. اما برای ما بنا نبود همه چیز طبق معمول پیش برود.😤☹️
سینی صبحانه را آوردند.🥗 معمولاً یک نفر میرفت و آن را از دست سرباز عراقی میگرفت.🚶🏻♂
ولی آن روز هیچکس از جایش تکان نخورد.🤔
سرباز تشر زد:😠«صبحانه!»
هیچکس بلند نشد. تعجب کرد.😳❗️ سینی را گذاشت کف زندان.
به صالح گفت:«صالح، اینها چهشان شده؟»🤨
صالح گفت:«نمیدانم والله.🤷🏻♂ میگویند نمیخوریم.»
سرباز گفت:«چرا نمیخورند؟ از آنها بپرس!»
صالح به ما گفت:«میگه چرا صبحونه نمیخورین؟»🤦🏻♂
جواب ندادیم؛ برای اینکه قرار نبود دلیل اعتصاب غذایمان را به کسی غیر از ژنرال قدوری بگوییم.😎😌
صالح نگاهی به سرباز عراقی انداخت و سکوت ما را با سکوت ترجمه کرد.😶🤐 سرباز داشت از تعجب شاخ درمیآورد. در زندان را تندی بست و به اسماعیل، که رئیس نگهبان ها بود، خبر داد.💬
با هم برگشتند.اسماعیل از صالح و صالح از ما پرسید که چرا صبحانه نمیخوریم و ما طبق قرار سکوت کردیم.😁🤐
بقیه نگهبانها هم آمده بودند جلوی در تا ببینند داخل زندان چه خبر است.🤨🧐
سؤال های مکرر اسماعیل بدون پاسخ ماند.⁉️ در را بست و رفت که ماجرا را به ابووقاص گزارش بدهد.📜
نیم ساعت نگذشته بود که ابووقاص سراسیمه آمد توی زندان. به صالح گفت:«جریان چیه صالح؟»❓🤔
صالح گفت: «سیدی، میگن غذا نمیخوریم.»🤦🏻♂
ـ چرا؟😐
ـ نمیدونم.🤷🏻♂میگن اعتصاب غذا کردیم.»
صالح از عبارت «اعتصاب غذا» استفاده کرده بود و ابووقاص معنای آن را نمیفهمید.😑
گفت:«یعنی چی اعتصاب غذا؟»
صالح گفت:«یعنی اینکه مخصوصاً غذا نمیخورن. میگن خواسته هایی داریم.»
ابووقاص، یک دفعه، انگار کشف مهمی کرد. جا خورد.😳😂
گفت:«اعتصاب غذا یعنی اضراب عن الطعام؟»
صالح تأیید کرد. ابووقاص بهزور بر عصبانیتش غلبه کرد و گفت:«خب، برای چه؟»😑😤
صالح گفت:«میگن به غیر از ژنرال قدوری به هیچکس توضیح نمیدن.»?
ابووقاص، همان بعثی مرموز، که ما هیچ وقت متوجه نشده بودیم درجهاش چیست، او که روز رفتن به ملاقات صدام با شنیدن نامش همه راه ها به سمت کاخ🕍 الزوراء باز میشد و افسران گارد حفاظت صدام به احترامش پا👣 میکوبیدند، او که در کاخ صدام هم دوستان صمیمی داشت، در آن لحظه مقابل ما ایستاده بود و میخواست بداند دلیل اعتصاب غذایمان چیست.😌
اما ما او را به حساب نمیآوردیم و فقط میخواستیم با ژنرال قدوری حرف بزنیم!😎😏
لحظهای سکوت افتاد روی زندان.🔇 صالح ترسیده بود. ما دلهره داشتیم.😥😰 ابووقاص شده بود مثل بشکه باروت.😤 خندهای خشمگین زد و گفت:«صالح، بهشون بگو شما میدونید مجازات اعتصاب توی عراق مرگه؟😐😬 متوجه کارتون هستید؟ بهشون بگو توی عراق هر کسی اعتصاب کنه میآرنش استخبارات؛ حالا شما توی استخبارات اعتصاب غذا کردین؟»😠
بعد، برای اینکه ماجرا ادامه پیدا نکند و بالاتری هایش متوجه نشوند، از در مهربانی درآمد و گفت:«خب، حالا عیب نداره.🙄😕حالا که فهمیدید عقوبت اعتصاب غذا چیه غذاتون رو بخورید و دیگه از این حرفا نزنید.»
این را گفت و سینی صبحانه را با پایش هل داد جلو. کسی از جایش تکان نخورد.😌🤪😎
بشکه باروت داشت آماده انفجار میشد. مثل گنجشک عقاب دیده، دل هایمان میتپید.😅😬
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_صد_و_سی_و_شش
#کتابآنبیستوسهنفر📚
ابووقاص دست🖐🏾 کرد توی جیبش. بسته سیگار و فندکش را بیرون آورد. سیگاری گیراند🚬 و گفت:«شما مثل اینکه زبون خوش سرتون نمیشه.»🤨😡
سپس برگشت به سمت صالح و گفت:«صالح، حالیشون کن. ولله العلی العظیم، اگه بخوان برای من مشکل درست کنن، به سختی عقوبتشون میکنم.»🤨
این حرف را زد و یک گام به سمت در زندان برداشت و ادامه داد:«من میرم. نیم ساعت دیگه برمیگردم. وقتی اومدم، باید غذا🍛 خورده باشید؛ وگرنه به شرفم قسم دستور میدم ببرنتون زیر آب جوش! پس بهتره مسخره بازی رو بذارید کنار.»😠😤
بعد از این تهدید، ابووقاص در زندان را محکم کوبید به هم و رفت.
صالح سرش را گرفت میان دست هایش. غمگین و پریشان نشست روی تشکش و زیر لب به عربی چیزهایی گفت.😞
با خودم فکر کردم کاش قبل از آن از صالح درباره شکنجه⛓⚙ با آب جوش چیزی نشنیده بودم! میگفتند در استخبارات عراق زندان وهمناکی هست که آنجا، برای اعتراف گرفتن از زندانیان، آنها را زیر آبجوش میبرند.
فقط فکر کردن به اینکه ممکن است ابووقاص ما را به آن زندان ببرد کافی بود تا وحشت😱😨 وجودم را پر کند.
میدانستیم دست زدن به اعتصاب، آن هم در زندان استخبارات، کار خطرناکی است، اما نمیدانستیم در عراق مجازات این کار مرگ است.⚰برای مرگ هم آماده بودیم؛ اما، واقعیت، از شکنجه شدن با آب جوش خیلی ترسیدیم.😱
پنج دقیقه از رفتن ابووقاص گذشت؛ پنج دقیقه سرشار از ترس و دلهره. بیست و پنج دقیقه دیگر وقت داشتیم که انتخاب کنیم. شکستن اعتصاب😤 یا رفتن زیر آب جوش. در باز شد. شاکر آمد داخل. میخواست بداند تهدیدها اثر گذاشته است یا نه. پرسید:«غذا میخورید؟»🍛
هم صدا گفتیم:«نه!»
شاکر فحش داد، در را بست، و رفت.ثانیه ها به سختی میگذشت. زندان شلوغ همیشگی شده بود ساکت؛ مثل قبرستان.🙍🏻♂
صالح تندتند آه میکشید و ذکر میگفت. هر چه دعا حفظ بودیم زیر لب زمزمه کردیم. نگهبانها دقیقه به دقیقه از دریچه داخل را میپاییدند👀 که ببینند دست به غذا میبریم یا نمیبریم. نمیبردیم.❌
هر چه به پایان هشدار ابووقاص نزدیکتر میشدیم ضربان قلبهایمان الاتر میرفت.
نیم ساعت تمام شد. در باز شد. ابووقاص آمد داخل. نگاهی👀 کرد به ظرف دست نخورده صبحانه و به چهره یِکایِک ما.
پک محکمی زد و سیگارش🚬 را انداخت روی پتو و با پا لهش کرد و گفت:«نمیخورید؟»🙄
گفتیم:«نه!»
بشکه باروت منفجر شد.💣 ابووقاص دیوانهوار نعرهای زد و ده پانزده نفر را از میان جمع نشان کرد و گفت:«باالله بیرون!»👋🏿
من انتخاب نشده بودم. آخرین نفر که بیرون رفت و در زندان بسته شد، ناگهان انگار باران گرفت.🌧 ده ها سرباز کابل به دست، که از قبل بیرون به انتظار دستور ایستاده بودند و ما آن ها را ندیده بودیم، هجوم برده بودند به سمت بچهها و با کابل⚡️ میزدنشان؛ یک ریز و بیوقفه.
ریختیم پشت در زندان. ایستادن و گوش دادن به فریاد دیگران سختتر از کتک خوردن است.👂🏼☹️
مجید ضیغمی لگد محکمی کوبید به در. یکی از نگهبانها وحشت زده آمد پشت در. مجید از دریچه فریاد زد:«ما رو هم ببرید بزنید!»😫👊🏼
نگهبان در را باز کرد، یقه مجید را گرفت، و کشیدش بیرون. تا توانستند بچهها را کوبیدند و بعد همهشان را ریختند داخل سلول.
نوبت گروه بعدی شد.👥 شاکر این بار فقط دو نفر را برای کتک خوردن انتخاب کرد؛ من و عباس پورخسروانی. با اشاره کابل او، از زندان خارج شدیم.🚶🏻♂
ریختند روی سرمان. به هر جا که فرار میکردیم سربازی کابل به دست جلویمان درمیآمد.😫
فرار کردیم به سمت اتاق نگهبانها، که دو سه تا تخت دو طبقه داخلش بود. اتاق کوچک بود و فقط دو تا از عراقیها میتوانستند کابل هایشان را در هوا بچرخانند و بکوبند بر سر و کله ما.🙆🏻♂
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
مےگفت..(:⇩
•
ما یه نگاه کردن داریم یه دیدن..💁🏻♂؛
من شايد تو خيابون ببینم..،
اما "نگاه" نمےکنم👓°¡
•
#شهیدعباسبابایی🌱
@Razeprvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•
●|👤°•.
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام
شـهید
#یوسفکابلی🍂
تاریخ تولد: ۱۳۳۵/۰۸/۲۹
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۸
محل شهادت: شلمچه
وضعیت تأهل: متاهل
مزار شهید: تهران
#روزی5صلوات♥️
@Razeparvaz🕊|•
مَنکزینْفاصلهِغارَتشُدهیِچِشمِتواَم'♥️'
چُونبهِدیدارِتواُفتَدسَروکارَمچهِکُنم'🤕'
#السلامعلیکیااباعبداللّه✋🏻
@Razeparvaz|🕊•
#وصیتنامه 📝
.
باور کنید که ..↻
.
شھادت از عسݪ شیریݧتر است🍯..!
اگر در بطݧ کلمھ شھادت بروید..،
متوجھخواهیدشد کھ چقدر کشتھ
شدݧ در راھ خدا شیریݧ است(=🧡•°
.
#شهیدمحمودخادمسیدالشهدا🌱
@Razeparvaz|🕊•