وقتی گره های کور به شما رو آورد،
با ذکر صݪوات سیلے راه بیندازید؛
تا مشکݪات را با خود ببرد...!♥️
#علامهطباطبایے﴿ࢪه﴾✨
↳| @Razeparvaz|🏴
بهایے ڪه پرداختیم واسه امنیت خیلے زیاد بود :)
#حاجقاسم🕊
↳| @Razeparvaz|🏴
ولی خیلی درد دارهـ
بعدهـ چهار سال
چند تیکه استخون
بذارن داخـل تابوت..،
بگـن:
بفرمایین!
هـمسرتون..
همه زندگیتون..
مَردهـ خونتون..
پدرتون..
#دردنوشت
#شهیدتونچقدگرفته
#اینجاصحبتهعشقدرمیانست
↳| @Razeparvaz|🏴
•••📖
#بخش_ششم
#کتابآنبیستوسهنفر📚
موسی جوان خوشذوقی بود.😅 آدم از همنشینی با او سیر نمیشد.🤩❤️ همیشه چیزی برای یاد دادن به دیگران داشت. سال های آخر رژیم شاه در دانشسرای کرمان درس میخواند.📚 یک روز که به روستا آمده بود به من گفت: «احمد، بیا تا با کاغذ یه قوری برات درست کنم.»😁🤞🏻
با خوشحالی از وسط دفترچه صدبرگم یک برگه سفید کندم و به او دادم. با همان انگشتان کشیده اش شروع کرد به تا زدن کاغذ.📃 بیست بار آن را تا زد و در آخرین حرکت، با یک فوت محکم به داخل کاغذِ تاخورده، در چشم بر هم زدنی، یک قوری سفید، که دو تا دسته هم دو طرفش داشت، درست کرد.😟😦😍
هنوز تعجب من از درست کردن آن قوری قشنگ تمام نشده بود که موسی گفت: «تازه، چای هم می شه داخلش دم داد.»😎😋
گفتم: «شوخی میکنی!»😮
گفت: «راست میگم.»😂🤷🏻♂
گفتم: «دم بده ببینم!»😏😳
موسی مقداری چای خشک ریخت توی قوری، تا نیمه اش آب جوش ریخت، و گذاشتش روی چراغ والور.😯
من هاج و واج نگاهش می کردم.😲 وقتی تعجبِ مرا دید، برایم توضیح داد که آتش زیر قوری اجازه نمی دهد آبْ کاغذ را از بین ببرد و از طرفی آب هم نمی گذارد که آتشْ قوری کاغذی را بسوزاند.🤯🤩
تعامل آب و آتش برای حفظ قوری کاغذی برایم جالب بود.😁👏
موسی، در سیزده روز تعطیلات عید، صبح ها ورزش میکرد و در ادامه روز یکی از کتاب هایش را برمیداشت و میان سبزه های نوروزی و گل های زرد قدم میزد.🙂🌿
مرا هم با خودش میبرد.☺️
به غیر از آن روز، که دسته چوبی طنابش را شکسته بودم و او به رویم نیاورده بود و من داشتم از خجالت آب میشدم😓، باقی روزها پشت سرش راه میافتادم و او بلند بلند شعر می خواند.🎼🗣
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
↳| @Razeparvaz|🏴
•••📖
#بخش_هفتم
#کتابآنبیستوسهنفر📚
یک روز شعر «بت تراش» نادر نادرپور را برایم خواند.✨
●{پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام
•••
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریدهام گاهی}●
شعرها را برایم معنا میکرد و گاهی درباره شاعر اطلاعاتی میداد.📝
●{ آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی }●
وقتی این بیت فرخی یزدی را برایم خواند، داستان زندگی و ماجرای دوخته شدن لب های شاعر، به دستور حاکم یزد، را برایم تعریف کرد😑🗣
و این بیت او را هم برایم خواند:
●{شرح اين قصه شنو از دو لب دوختهام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام💔}●
قصه فرخی یزدی را ته باغ برایم تعریف کرد؛ کنار نیزار خودرویی که حسن، برادر بزرگمان، هیچوقت نتوانست ریشه کنشان کند.😒💣
از آن روز بهاری چند سال گذشته بود و من در حاشیه نیزاری دیگر بودم. تا چشم کار میکرد جلوی سنگر آب بود و نیزار، نیزار، نیزار.👀😕
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
↳| @Razeparvaz|🏴
#تلنگر🌱
داشتم میگفتم :
این کوفیان چه کردند با حسین ؟!
یاد خودم افتادم...
گناهایم چه کردند با قلب حسین💔
#شَرفالشَمس
↳| @Razeparvaz|🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🕊
تحویل لباس شهدای خان طومان به خانواده های بزرگوارشان🥀
↳| @Razeparvaz|🏴
.
طرفتوحرمِآقاعلیبنموسیالرضاقدممیزد
دیدلبهےقالیبرگشته..
باخودشگفتباپابرشگردونم،بعدگفت: نهحرماربابه،بزاردولابشمبادستبرگردونم..
ـ
ـ
شبتوعالمرویاخوابآقاعلیبنموسیالرضارودید
امامرضا(ع)گفتماادبتورودیدیملبهے
قالیماروباپابرنگردوندے...
"ایندستگاهشھداودستگاهاهلبیت، دستگاهِدقیقیه! :) "
#حاجحسینآقایڪتا🌼
#چهارروزتاشهادتامامرئوفع ..💛••
↳| @Razeparvaz|🏴
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
↳| @Razeparvaz|🏴
•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید
#مهدےعسگرے🌿🌻
تاریخ تولد: ۱۳۵۸/۵/۱
محل تولد: قزوین_آوج
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۶
محل شهادت: سوریه
وضعیت تأهل: متاهل با یک فرزند
مزار شهید: شهید جاویدالاثر
#روزی۵صلوات♥️
↳| @Razeparvaz|🏴