eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی گره های کور به شما رو آورد، با ذکر صݪوات سیلے راه بیندازید؛ تا مشکݪات را با خود ببرد...!♥️ ﴿ࢪه﴾✨ ↳| @Razeparvaz|🏴
بهایے ڪه پرداختیم واسه امنیت خیلے زیاد بود :) 🕊 ↳| @Razeparvaz|🏴
ولی خیلی درد دارهـ بعدهـ چهار سال چند تیکه استخون بذارن داخـل تابوت..، بگـن: بفرمایین! هـمسرتون.. همه زندگیتون.. مَردهـ خونتون.. پدرتون.. ↳| @Razeparvaz|🏴
•••📖 📚 موسی جوان خوش‌ذوقی بود.😅 آدم از همنشینی با او سیر نمی‌شد.🤩❤️ همیشه چیزی برای یاد دادن به دیگران داشت. سال های آخر رژیم شاه در دانشسرای کرمان درس می‌خواند.📚 یک روز که به روستا آمده بود به من گفت: «احمد، بیا تا با کاغذ یه قوری برات درست کنم.»😁🤞🏻 با خوشحالی از وسط دفترچه صدبرگم یک برگه سفید کندم و به او دادم. با همان انگشتان کشیده اش شروع کرد به تا زدن کاغذ.📃 بیست بار آن را تا زد و در آخرین حرکت، با یک فوت محکم به داخل کاغذِ تاخورده، در چشم بر هم زدنی، یک قوری سفید، که دو تا دسته هم دو طرفش داشت، درست کرد.😟😦😍 هنوز تعجب من از درست کردن آن قوری قشنگ تمام نشده بود که موسی گفت: «تازه، چای هم می شه داخلش دم داد.»😎😋 گفتم: «شوخی می‌کنی!»😮 گفت: «راست میگم.»😂🤷🏻‍♂ گفتم: «دم بده ببینم!»😏😳 موسی مقداری چای خشک ریخت توی قوری، تا نیمه اش آب جوش ریخت، و گذاشتش روی چراغ والور.😯 من هاج و واج نگاهش می کردم.😲 وقتی تعجبِ مرا دید، برایم توضیح داد که آتش زیر قوری اجازه نمی دهد آبْ کاغذ را از بین ببرد و از طرفی آب هم نمی گذارد که آتشْ قوری کاغذی را بسوزاند.🤯🤩 تعامل آب و آتش برای حفظ قوری کاغذی برایم جالب بود.😁👏 موسی، در سیزده روز تعطیلات عید، صبح ها ورزش می‌کرد و در ادامه روز یکی از کتاب هایش را برمی‌داشت و میان سبزه های نوروزی و گل های زرد قدم می‌زد.🙂🌿 مرا هم با خودش می‌برد.☺️ به غیر از آن روز، که دسته چوبی طنابش را شکسته بودم و او به رویم نیاورده بود و من داشتم از خجالت آب می‌شدم😓، باقی روزها پشت سرش راه می‌افتادم و او بلند بلند شعر می خواند.🎼🗣 ..🖇 🖨 ❗️ ↳| @Razeparvaz|🏴
•••📖 📚 یک روز شعر «بت تراش» نادر نادرپور را برایم خواند.✨ ●{پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده‌ام ••• تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم ناز هزار چشم سیه را خریده‌ام گاهی}● شعرها را برایم معنا می‌کرد و گاهی درباره شاعر اطلاعاتی می‌داد.📝 ●{ آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی }● وقتی این بیت فرخی یزدی را برایم خواند، داستان زندگی و ماجرای دوخته شدن لب های شاعر، به دستور حاکم یزد، را برایم تعریف کرد😑🗣 و این بیت او را هم برایم خواند: ●{شرح اين قصه شنو از دو لب دوخته‌ام تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام💔}● قصه فرخی یزدی را ته باغ برایم تعریف کرد؛ کنار نیزار خودرویی که حسن، برادر بزرگمان، هیچ‌وقت نتوانست ریشه کنشان کند.😒💣 از آن روز بهاری چند سال گذشته بود و من در حاشیه نیزاری دیگر بودم. تا چشم کار می‌کرد جلوی سنگر آب بود و نیزار، نیزار، نیزار.👀😕 ..🖇 🖨 ❗️ ↳| @Razeparvaz|🏴
🌱 داشتم میگفتم : این کوفیان چه کردند با حسین ؟! یاد خودم افتادم... گناهایم چه کردند با قلب حسین💔 ↳| @Razeparvaz|🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🕊 تحویل لباس شهدای خان طومان به خانواده های بزرگوارشان🥀 ↳| @Razeparvaz|🏴
. طرف‌تو‌حرمِ‌آقا‌علی‌بن‌موسی‌الرضا‌قدم‌میزد دید‌لبه‌ےقالی‌برگشته.. با‌خودش‌گفت‌با‌پا‌برش‌گردونم،‌بعد‌گفت: نه‌حرم‌اربابه،‌بزار‌دولا‌بشم‌با‌دست‌برگردونم.. ـ ـ شب‌تو‌عالم‌رویا‌خواب‌آقا‌علی‌بن‌موسی‌الرضا‌رو‌دید امام‌رضا(ع)گفت‌ما‌ادب‌تو‌رو‌دیدیم‌لبه‌ے قالی‌ما‌رو‌با‌پا‌برنگردوندے... "این‌دستگاه‌شھدا‌و‌دستگاه‌اهل‌بیت، دستگاهِ‌دقیقیه! :) " 🌼 ..💛•• ↳| @Razeparvaz|🏴
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 ↳| @Razeparvaz|🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
•••🕊 فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید 🌿🌻 تاریخ تولد: ۱۳۵۸/۵/۱ محل تولد: قزوین_آوج تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۶ محل شهادت: سوریه وضعیت تأهل: متاهل با یک فرزند مزار شهید: شهید جاویدالاثر ۵صلوات♥️ ↳| @Razeparvaz|🏴