.
#حکایت #ابلیس و اسارت آدمی
🍁مردی کنار بیراههای ایستاده بود...
ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است.!
کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس، این طنابها برای چیست؟!
جواب داد: برای اسارت آدمیزاد...
_طنابهای نازک برای افراد ضعیفالنفس و سست ایمان،
_طنابهای کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه میشوند...
_سپس از کیسهای طنابهای پاره شده را بیرون ریخت و گفت: اینها را هم انسانهای باایمان که راضی به رضای خدایند و #اعتماد_به_نفس داشتند، پاره کردهاند و اسارت را نپذیرفتند...
مرد گفت: طناب من کدام است؟
ابلیس گفت: اگر کمکم کنی که این ریسمانهای پاره را گره زنم، خطای تو را به حساب دیگران میگذارم...!!
مرد قبول کرد...
ابلیس خندهکنان گفت: عجب!!
‼️با این ریسمانهای پاره هم می شود انسانهایی چون تو را به بندگی گرفت...
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
.
🌾معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او #اعتماد_به_نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند.
🌱روز بعد، #معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
🌱معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و #باهوش بودن را حفظ کند.
🌱آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
کتاب زندگانی _دکتر ملک حسین
🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra