eitaa logo
منتظران ظهور³¹³
429 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
33 فایل
وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُم و هر که به تو پناه بَرَد در امان است.. ❤️‍🩹 بیمارتوام کاش‌که‌تجویز‌کنی‌آمدنت‌را... تولدمون:[1401/3/25] کپی؟ فورر قشنگ تره 🥰(استفاده شخصی با ذکر صلوات)
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتۍڪہ‌نگاه‌میڪنیم‌! بہ‌آیدۍهـٰاۍ‌خیلۍاز‌بچہ‌مذهبۍهـٰا‌میبینیم‌؛ آخر‌آیدۍزدن313🚶🏾‍♂️" عجیب❗ تعدادمون‌خیلۍبیشتر‌از‌اون‌313نفرھ🖐🏽!' یـٰاد‌بگیریم‌ڪہ‌‌باطنن‌یـٰار‌امام‌زمانمون‌بشیم؛ نہ‌ظاهرن..!(:🔗💔" ..!! '! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اعضای جدید خیلی خوش اومدید بمونید🤍
: محفل روضه ای بود در گوشه ای از حرم، بین صحن گوهرشاد و جمهوری، به گمانم داخل بست شیخ بهایی، معروف بود به «اتاق اشک» آن اتاق شاید با دو سه قالی سه در چهار فرش شده بود. غلغله میشد. نمیدانم چطور آن همه ادم داخل ان جا میشدند. فقط اقایان را راه میدادند و میگفت روضه خاص است. عده ای محدود، آن هم بچه هیچکی ها خبر داشتند که ظهر ها اینجا روضه برپاست. اگر میخواستند به روضه برسند، باید نماز شکسته ظهر و عصر شان را با نماز شهر حرم میخواندند، این طوری شاید جا میشد از وقتی در باز میشد تا حاج محمود، خادم آنجا، در را میبست، شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمیکشید. خیلی ها پشت در می ماندند، کیپِ کیپ میشد و بنده خدا در را به زور میبست. چند دفعه، کمی دورتر، اشتیاق جماعت را نظاره میکردم که چطور دوان دوان خودشان را می رساندند. به محمدحسین گفتم:« چرا فقط مرد ها رو راه میدن؟ منم میخوام بیام!» ظاهرا محمدحسین با حاج محمود سر و سرّی داشت. رفت و با او صحبت کرد. نمیدانم او چطور راضی اش کرده بود. میگفتند تا آن موقع پای هیچ زنی به انجام باز نشده. قرار شد زود تر از اقایان تا کسی متوجه نشده بود بروم داخل. فردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدم. اتاق روح داشت، میخواستی همان وسط بنشینی و گریه کنی. برای چه نمیدانم! معنویت موج میزد. @Refiggggg
شیطان از سجده‌ی طولانی می‌ترسد! چون می‌گوید : این همانى است ك به خاطرش به این روز افتاده‌ام و اینها هم از آن دست نمی‌کشند و اینقدر طول می‌دهند.. -آیت‌الله‌بهجت-
گاهی به مرگ فکر کن؛! شاید از بعضی کارها منصرف شدی...(:
گاهي اوقات تنها كسي كه بهت اعتقاد داره خودت هستی و همین هم برات کافی هست...
«نحنُ‌أحنّ‌مِن‌أن‌نَردّالأذىبالأذى»
منتظران ظهور³¹³
«نحنُ‌أحنّ‌مِن‌أن‌نَردّالأذىبالأذى»
ما مهربان‌تر از آنیم ك رنجیدن را با رنجاندن تلافی کنیم . . 📻'🌱 ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ ‹'.@Refiggggg
وخدا‌ در‌‌ تک‌ تک‌ لحظه‌‌های زیبا‌ جاریست . .‹'🗞› ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ ‹'.@Refiggggg
منتظران ظهور³¹³
#قسمتی‌از‌کتاب‌قصه‌دلبری‌روایت‌زندگی‌‌شهید‌محمدخانی‌از‌زبان‌همسر : محفل روضه ای بود در گوشه ای از
میگفتند چندین سال،ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز می شود، تعداد زیادی انجا می آیند روضه میخوانند و اشکی میریزند و میروند. در قفل میشد تا فردا. حتی حاج محمود مستمعان را زود بیرون میکرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاید . انتهای اتاق دری باز میشد که انجا را آشپزخانه کرده بود. به زور دو نفر وایمیستادند پای سماور و بعد از روضه چایی میدادند. به نظرم همه کاره انجا حاج محمود بود. از من قول گرفت که به هیچکس نگویم که اومدم اینجا. در ان اشپز خانه پله های اهنی بود که میرفت روی سقف اتاق، شرط دیگری هم گذاشت:«نباید صدایت بیرون بیاید، خواست گریه کنی، چیزی بگیر جلوی دهنت.» بعد از روضه باید صبر میکردم که همه بروند بعد که اب ها از اسیاب افتاد، بیایم پایین. اول تا اخر روضه انجا نشستم و طبق قولی که داده بودم، چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود. آن پایین غوغا بود. یک نفر روضه را شروع کرد باءبسم الله را که گفت، صدای ناله بلند شد، همینطور این روضه دست به دست میچرخید. یکی گوشه ای از روضه قبلی را میگرفت و ادامه می داد. گاهی روضه در روضه میشد. تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم.
منتظران ظهور³¹³
میگفتند چندین سال،ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز می شود، تعداد زیادی انجا می آیند روضه میخوانند و ا
حتی حاج محمود در اشپزخانه همانطور که چایی میریخت با جمع هم ناله بود. نمیدانم به خاطر نفس روضه خوان هایش بود یا روح آن اتاق، هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم. توصیف نشدنی بود، فقط میدانم صدای گریه ی اقایان تا اخر قطع نشد، گریه ای شبیه مادر جوان از دست داده. چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود میرسید و صدای سیلی هایی که به صورتشان میزدند، به گوشم میخورد. پایین که امدم به حاج محمود گفتم:«حالا که انقدر ساکت بودم، اجازه بدید فردا هم بیام!» بنده خدا سرش پایین بود. مکثی کرد و گفت:«من هنوز خانم خودم رو نیاوردم اینجا! ولی چه کنم!» باورم نمیشد قبول کند.
'مۍگفت:..! هرڪسۍروز؎"𝟑"مرتبہ خطآب‌بہ‌حضرت‌مھد؎"؏ـج‌"بگہ بابۍانت‌وامی‌یـٰااباصـٰالح‌المھد؎ حضرت‌یہ‌جورخـٰاصی‌برـٰاش‌دعـٰامیڪننシ..! ••شھیدبـٰابک‌نورۍهریس🌼 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازعالمی پرسیدند: بالاترین وزنه چند کیلو است.. ڪه یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟! گفت: بالاترین وزنه یه پتوی یک کیلویی است ڪه هنگام نمازصبح بتواند از روۍ خود بلند ڪند..؛ هر کی این وزنه رو بلند کند پهلوان است!(: !
˹🕊˼ گفٺند شهید گمنامہ ، پلاڪ هم نداشٺ💔! اصلا هیچ نشونہ ايـے نداشٺ ؛ ‌امیدوار بودم روے زیر پیرهنیش اسمش رو نوشٺہ باشہ ‌نوشٺہ بود: ‌اگر براے خداسٺ، بگذار گـمنام بمانم . . . !
میگفت‌من‌یہ‌چیزوفهمیدم خداشهآدتوهمیشہ‌بہ‌ آدمایی‌داده‌که‌توکار سختڪو‌ش‌بودن ... !💔🌿 •شهیدمحمودرضابیضائی !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-شبتـون‌بـه‌گرمی‌تآبستون..💚🌱" آروم؛زیبـٰا؛بۍ‌دغدغـه‌؛پرستـآره‌وبخیـر:)
هدایت شده از منتظران ظهور³¹³
‹ بِھ نـٰام خالـق مِھربانـے‌ها 💛'☁️›
enc_16906776222454256981732.mp3
3.54M
کاشکی‌کربلا،باشه‌تو‌ایوون‌طلا‌..💔
آقایِ امام حسین بزار محقق بشه خوندنِ مداحیِ سلام آقا ؛ که الان روبه روتونم(: نذار حسرتش به دل نوکرت بمونه . .
38.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با حوصله ثانیه ثانیه این دوازده دقیقه را دقیق ببینید. دیدن و نشر دادنش تکلیف منتظران است 🎙استاد راجی ♡اللـ℘ـم‌؏ـجل‌‌لولیڪ‌الفـࢪج♡