eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
7.2هزار ویدیو
296 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود رفیق‌شهیدمْ‌یه‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ حرفتو👇بزن https://daigo.ir/secret/67889490 جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر ✌️💛✌️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دختَرش گفته بود وَقتی گره‌هایِ بزرگ به کارتون افتاد از خانوم فاطِمه‌زَهرا(س) کمک بِخواید.. گِره‌های کوچیک رو هَم از شُهدا بخواید براتون باز کُنند.. جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
یک هفته قبل از شهادتش از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه جهاد می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت می‌کند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد می‌خواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی می‌گفتی؟ چرا اینقدر بی قراری می‌کردی؟چی‌شده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من به‌خاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز می‌خواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !. راوی: مادرشهید
این قدر به زور و بازویتان متکی نباشید رزق را باید از جای دیگر بدهند شما دائماً اهل طهارت و پاکی باشید رزق تان وسیع خواهد شد..! 🪴 جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما در بیان زندگی‌ نامه‌ شهیدان سعی کنیم سبک زندگی این‌ها را تبیین کنیم، این مهم است... این شهیدی که شما از فداکاری و شهادت او در میدان جنگ به هیجان می‌آیید، در داخل زندگی خانوادگی چه‌ جوری مشی می‌کرده؟ اینها خیلی مهم است. مقام معظم رهبری به روایت همسر شهید: بهم میگفت ۱۵ سال اول زندگیت خونه پدرت بودی، ۱۵ سال بعدی رو خونه ی من، خودم بزرگت کردم بچه ی خودمی راست میگفت خودش بزرگم کرد.. جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍عذاب وجدان گرفته بود و حس می کرد سنگدل شده. روی لبه ی تخت نشست و پرسید: _ترانه، تو اگه بودی، توی این شرایط نوید رو ول می کردی و بری قهر؟ _کدوم شرایط؟ ببخشیدا انگار حواست نبود که خود شوهرت خیلی محترمانه داشت بیرونت می کرد! _اون عصبی بود یه چیزی گفت، اما تو نباید سکه یه پولش می کردی ترانه چشمانش را گرد کرد و جواب داد: _به! تازه یه چیزیم بدهکار شدیم... آدم قرار نیست وقتی عصبی میشه دست از دهن بکشه ها. اونم جلوی غریبه هایی مثل اون پسر وکیله _بهرحال دل نگرانم. اگه حالش بد بشه چی؟ ارشیا یه لیوان آبم نمی خوره وقتی تنهاست. از طرفی الانم موقعیت خوبی نیست برای قهر و... ترانه کنارش نشست و پرسید: _چرا؟ آهان منظورت از شرایط، حامله بودنته؟ حالا توام اینهمه سال بچه دار نشده بودیا! _ترانه! _والا خب راست میگم دیگه، به قول خانوم جون خدا بیامرز، نونت نبود دختر، آبت نبود دختر، دیگه الان... این بار تقریبا فریاد زد: _بس کن ترانه! _چته بابا چرا داد می زنی سکته کردم؟ جنبه نداری حرف نمی زنم دیگه باهات اه... ناراحت شده بود، بلند شد و رفت سمت در. اما هنوز دستش روی دستگیره بود که ریحانه با بغض گفت: _آخه تو... تو هیچی نمی دونی ترانه... هیچی! و بغضش ترک خورد و شکست. اما انگار نمی توانست ساکت بماند که بین گریه ها شروع به گفتن کرد: _ده ساله که این راز مونده تو قلبم و به هیچکس حرفی نزدم. تنها کسی که می دونست خانوم جون بود که بعد مرگش داغش رو برام سنگین تر کرد. _از چی حرف می زنی؟ مگه چیزیم تو زندگی ما بوده که من ازش بی خبر باشم؟! با پشت دست اشک هایش را پاک کرد،نگاهش را دوخت به ساعت دیواری و شروع کرد به گفتن: _تو هنوز بچه بودی و با دخترای طیبه خانوم خاله بازی می کردی که من فهمیدم بدبختی هوار شده روی سرم... تازه هجده سالم بود! یه دختر جوان با کلی امید و آرزو. تازه کنکور داده بودمو منتظر جوابش نشسته بودم که... سکوت کرد، صدای نفس عمیقش توی گوش خودش پیچید، انگار باید قوای رفته اش را بر می گرداند برای توضیح دادن. نگاه کرد به چشم های ترانه و رازش را برملا کرد بالاخره: _من بچه دار نمی شدم! خواهرش که تکیه داد به در، فهمید ضربه کاری بوده! اما حالا مطمئن بود که او درکش می کند... _دکتر گفته بود مگر اینکه معجزه ای بشه تا تو آینده بچه دار بشی وگرنه... هعی! نمی تونی تصور کنی خانوم جون چی کشید و من اون وسط نمی دونستم باید غصه ی آینده ی مبهمو نامعلوم خودم رو بخورم یا قلب ضعیف مادرم؟ برای یه دختر چه نقصی بالاتر از اینکه بفهمه هیچ وقت ممکن نیست مادر بشه؟ که بچه ای رو که از وجود خودشه بزرگ کنه و به ثمر برسونه... خانوم جون صبح که می شد می گفت: این دکترا کی تشخیص درست درمون دادن مادر که ایندفعه بدن آخه؟ اوووه اونم چیزی رو که نه به باره نه به داره. نبینم بیخودکی چنبره زدی یه کنجی و غم به دلته ها. من که نمردم، تازه هزاریم که درست گفت باشن تا تو درست تموم بشه و شوهر کنی و بری سر خونه زندگیت، علم پیشرفت می کنه و صدتا قرص و داروی جدید می ریزن تو بازار اما شب که می دیدم با چشمای به خون نشسته آه می کشید و همون جوری که با گوشه روسری بلند نخیش اشکاش رو پاک می کرد می گفت:" امروز یه سفره حضرت ابوالفضل نذر کردم برات مادر، مگه میشه آقا دست گداییمو پس بزنه؟ باب الحوائجه... مراد میده. توام از ته دلت بخواه که حاجت بگیری" دلم گر گر براش می سوخت، می فهمیدم چه سخته براش درک کردن اوضاع... اما کاری هم از دستم برنمیومد. به قدری بد شده بود همه چیز که من حتی به فکر جواب کنکور و درس و دانشگاه و هیچی نبودم! دقیقا همون موقع هام بود که طاها، مادرش رو فرستاده بود خواستگاری... ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍ترانه با جیغ پرسید: _طاها؟! پسر عموی خودمون؟ _آره... پسرعموی خودمون _شوخی می کنی! اینجوری نگاه نکن، خب آخه باورم نمیشه _می دونم حق داری _خب؟ حالا میگی داستان چی بوده یا دق کنم از فضولی؟! _داستان! آره بیشتر گذشته ی من شبیه قصه و داستانه... می فهمیدم طاها چند وقتیه که منو زیر نظر داره اما می دونی اون موقع ها مثل الان نبود، حداقل چشمو گوش من یکی بسته بود! اوایل اصلا برام مهم نبود که هیچ تازه تو دلم مسخرش هم می کردم. اما دقیقا از وقتی مشکلم رو فهمیدم انگار دنیا برام رو دور معکوس می چرخید... _وای ریحانه! خدا بگم چی کارت نکنه دختر... انگار دارم خواب می بینم تموم این حرفا رو. یعنی طاها عاشق تو بوده؟ بعد تو مسخرشم می کردی؟! همانطور که نخ های دور شالش را به دور انگشت می پیچید و باز می کرد ادامه داد: _دهه اول محرم بود و هیئت خونه ی عمو مثل حالا پابرجا بود. با خانوم جون رفته بودیم برای پاک کردن برنج و سبزی شب عاشورا... بعدم همون شب موندیم برای مراسم. فاطی داشت تو مجلس زنونه چایی می داد و نرگس قند پخش می کرد! هرسال باهم این کارا رو می کردیم اما اون موقع اوضاع من فرق کرده بود، افسرده شده بودم و مثل تازه یتیم شده ها نگاهم فقط به سیاهی های در و دیوار بود تا یکم دلم روشن بشه به دیدن اسم امام حسین... نفس عمیقی کشید و با لبخند دست روی دست ترانه گذاشت: _شاید کار خود امام حسین بود، نمی دونم! با اینکه غم به این بزرگی چنبره زده بود رو سرنوشتم و کلی می تونستم در حق خودم دعا کنم اما یهو آه کشیدمو با همون دل شکسته فقط گفتم:" یا باب الحوائج! یعنی میشه بیام کربلا و آروم بشم؟" _راستکی چه دعای عجیبی کردی! _اوهوم... خب می دونی یه جاهایی آدم انقدر وا می مونه که از خودش می گذره حتی. میزنه به سیم آخر. منم دقیقا همینجوری بودم. از بچگی پای دیگ های نذری خونه عمو و هیئتش به هرچی خواستم رسیده بودم. انگار اون گوشه ی توی حیاط، روی پله های سیمانی با بوی شمعدونی های آب خورده دنیامو با امام حسین معامله می کردم هر سال. _آخی، چقدرم جات خالی بود امسال، هم تو هم طاها! زیرلب تکرار کرد: _طاها! انگار دیروزه، چادر گلدارم رو پیچیده بودم دورم، نشسته بودم رو همون پله ها سرم رو به نرده تکیه داده بودم. به شلوغی های توی حیاط نگاه می کردم، تنها کسی که حواسش بهم بود خانوم جون بود که براش مثل کف دست بودم. از بوی خوش قیمه ی بار گذاشته گیج بودم و بخار برنج هایی که توی آبکش های ردیف شده می ریختن انگار تمام قاب رو به روم رو رویایی می کرد. به این فکر می کردم که چرا من؟! مگه چه گناهی کرده بودم؟ حتما یه عذابی بود که نازل شد بهم... مگه عذاب چه شکلیه؟ که یهو یکی از نزدیک گفت: _خوبی ریحانه؟ چشمم پر از اشک بود وقتی سر برگردوندم و طاها رو دیدم! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
یَا مَنْ هُوَ بِمَنْ عَصَاهُ حَلِیمٌ❤️ الهی اگر با روی سیاه و دستان پر از گناه، باز هم روبروی تو می‌نشینم و درد دل می‌گویم و دعا می‌کنم و باز هم آرزوها و خواسته‌هایم را می‌شمارم، از سرِ بی‌خیالی و پررویی نیست! چون کسی را جز تو ندارم. دری جز در خانه تو نمی‌شناسم! خدایا، از خواب برمیخاستم، و در زندگی دوباره‌ای که تو هدیه دادی، گناه می‌کردم؛ خوراکی که صبح روزیِ من بود و بر سفره تو می‌نشستم، نعمت تو را میخوردم، باز گناه می‌کردم؛ تشنه می‌شدم، بهترین نوشیدنی که تو آفریدی می‌نوشیدم و باز گناه می‌کردم؛ همیشه تا وقت خواب بر سر خوان نعمت تو ارتزاق می‌کنم و باز گناه... الهی نه نعمتی گرفتی که نتوانم زندگی کنم و نه به بلایی گرفتار کردی که معصیت‌هایم را بشوید! الهی بیش از آنچه کیفر دادی، بخشیده‌ای. نه آبرو بردی نه نعمت بریدی! «عجب صبری خدا دارد» معبود من! شرمسار و سرافکنده به درگاه تو انابه و لابه می‌کنم. ببخش و بپذیر و دستم را بگیر...🤲🏻 ، فراز۱۸
شبتون بخیر
۰۸:۰۸
...سلام خدای خوبم... روز خود را با نام خدا وو سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام وشهدا آغاز مکنیم..🌅 بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا ❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن... سلام برادرهاےشهیدم سلام خواهرهای‌هاےشهیدم 🏳 زیارتنامه "شهــــــداء" 🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═✌️🍂🌺❤️🌺🍂✌️═┅┄
AUD-20210719-WA0049.mp3
1.78M
هر صبح بخوانیم دعای عهد و بخواهیم ظهور مولایمان مهدی (عج) ❤️ 🤝 🤲 جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
روز پنجشنبه به نام امام حسن عسکری(علیه‌السلام) است. در زیارت آن حضرت بگو:  السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِىَّ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَخَالِصَتَهُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَارِثَ الْمُرْسَلِينَ، وَحُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا مَوْلىً لَكَ وَلِآلِ بَيْتِكَ، وَهٰذَا يَوْمُكَ وَهُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَمُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ، فَأَحْسِنْ ضِيافَتِى وَإِجارَتِى بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَاهِرِينَ.  سلام بر تو ای ولی خدا، سلام بر تو ای حجّت حق و بنده‌ی پاک خدا، سلام بر تو ای پیشوای مؤمنان و وارث پیامبران و برهان محکم پروردگار جهانیان، درود خدا بر تو و اهل‌بیت پاکیزه و پاکت باد، ای سرور من یا ابا محمّد حسن بن علی، من دل‌بسته تو و اهل‌بیت توأم، این روز، روز پنجشنبه و روز توست و من در آن میهمان و پناهنده به توأم، پس به نیکی پذیرایم باش و پناهم ده، به حق خاندان پاکیزه و پاکت... پنجشنبه های امام حسن عسکری جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
با صدای استاد فانی🌹 لطفا این دعا رو در حق خودمون و بقیه بخونیم و دریغ نکنیم که ان شاءالله به امید تعجیل در و گره گشای مشکلات همه مون باشه ان شاءالله... 🤲💔🤲 پیشنهاد میکنیم که هرروز در منزل پخش کنید ان شاءالله با خلوص نیت ب امید فرج و گشایش در کارها و نابودی کرونا و آرامش قلبها 😔🥀😔 جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
پیغام ماهی ها۹۲.m4a
7.94M
کتاب : پیغام ماهی ها 🌹 سرگذشت استاد جنگهای نا متقارن محور مقاومت شهید حاج حسین همدانی 🌹 نویسنده : گلعلی بابایی🌹 قسمت : نود و دوم🌹 آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام @khateratdefae ایتا👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e واتساپ👇👇 https://chat.whatsapp.com/GZeookBrGMTEkraRvVXLXl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️صبحی دیگر آغاز شد. هنوز نقشی بر آن نرفته است🎨 وتو نقاش منتخب خدائی✍ این تو و این اعتماد خالق به تو😇 🌹بسم الله الرحمن الرحیم بگو ☘وبا الهی به امیدتو شروع کن
•‌‌☘🌻• پرواز ڪردن سخت نیست... عاشق ڪه باشۍ بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا پرواز ڪنے، آن هم عاشقانه.. وَاَلحِقنابهِم ...
چہ زیبا گفت این شیر مرد: یادمون باشه! که هرچی برای خُدا کوچیکی و افتادگی کنیم•• خدا در نظر دیگران بزرگمون میکنه...
سلام صبحتون پراز اتفاقهای ناب به رفیق شهیدم خوش اومدین ممنون ک همراه همیشگی ما بوده هستید و خواهید بود 😁✌️😁 💙❄️💙
‍ 💢 باشگاه گلف اهـواز شده بود پايگاه منتظران شهـادت ، يكی از اتاق های كوچكش را با فيبر جدا ڪرد ؛ محل استراحت و ڪار، روی در هم نوشت « 100% شناسايی، 100% موفقيت » گفت : « حتی با يه بی‌سيم كوچيك هم شده بايد بی‌سيم های عراقی را گوش كنيد. هرچی سند و نامه هم پيدا می‌كنيد بايد ترجمه بشه.».. از شناسايی كه می‌آمد، با سر و صورت خاکی می رفت اتاقش، ريز به ريز اطلاعات و ‌گزارش‌ها را روی نقشه می‌نوشت و گزارش‌های روزانه را می‌خواند ، اتاقش كه می‌رفتی، انگار همهٔ جبهه را ديده باشی ، تمام موقعیت‌های دشمن را روی نقشه‌ها مشخص می‌کرد، و این نقشه ها در طراحی عملیات‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت ، و به یقین می توان گفت که او بنیانگـذار واحد اطلاعات و عملیات در جنگ بوده است. جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۴:۴۴
طرح لبخند تو زیباستــــ بخنـــــد ای جانـا... 🔻ولادت: ۶۹/۱۱/۷ 🔻شهادت: ۹۵/۱/۲۱ سوریہ ریف جنوبے حلب ⚜اولین شهید ارتش