eitaa logo
رفیق جان ‌3>
1.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
275 ویدیو
19 فایل
﷽ ࡅ߳ࡐ‌ ܝ‌ܦ̇ࡅ࡙ࡐ߳ ܭࡐ‌ܥ݆ࡐ‌ܠࡐ‌ܨ ܩࡅ߭ࡅ࡙✿ ܭܝ݆ߺܨ ܢ̣ߊ ܥ̇‌‌ܭܝ‌ ܩࡅ߭ܢ̣ܫ ܩܥܼߊ‌ܝ̇‌◉ ܩܝ‌ܢܚܨ ܭܘ ܣܢܚࡅ߳ࡅ࡙♡
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق منو توی زندگیت داری ولی بازم غمگینی؟! درکت نمیکنم واقعا=]😁♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
😸 اونایے ڪه میگن دیگہ مث من پیدا نمیڪنے🐊🌱 واقعا فڪ میڪنن بعد اونا میریم دنبال یڪے مث خدشون🌂🦄 @Rafigh_janan •🌼
رفیــق واقعی اونیه که حتی اگه هزار نفر وارد زندگیش شدن بازم تو رو یادش نره=]😍♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
بیا‌ و‌ بمآن بگذار رفاقتمان‌ بوی کُهنگی‌ بگیرد=]😍♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
فرشته ها وجود دارن، ولى بعضى مواقع بال ندارن و بهشون ميگن دوست=]😍♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
بعضی از رفــیقا یجوری تو قلبت میشینن که انگار از اول خونشون اینجا بوده=]😍♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
دست من نيست تموم زندگيم شدی رفـــیق=]😍♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
وقتی‌ با همیم‌ کوهی‌ نیس‌ که نتونیم‌ ازش‌ رد شیم رفـــیق=]😍♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
با خواهریت ست کنی💟💟 @Rafigh_janan
پروفایل😍 @Rafigh_janan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧آهنگ بیکلام فقط فورواردی✅ @Rafigh_janan
پروفایلمون😍 @Rafigh_janan
با خواهری ست کنی😜 @Rafigh_janan
واسه خوشحال کردنت هر کیو بگی ناراحت می کنم رفــیق=]😌♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
خوشبختی ینی یه رفیق داشته باشی که بخاطر تـو از همه خوشیاش دست بکشه=]😍♥️👭 @Rafigh_janan
میدونی چیه رفیــق؟! تنها کسی که همیشه پشتم بود تو بودی=]😍♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
آهـای رفــیق غیر از تُــو کسی در دلِ من جا شدنی نیست=]😍♥️👭 • @Rafigh_janan •💌
•|بـی‌اف‌اف‌ایرونی|•🇮🇷👭😍 • @Rafigh_janan •👩‍❤️‍👩
فور بده برای رفیق اینجوریت😂 @Rafigh_janan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق مرسی که تو هر شرایطی کنارمی❤️ @Rafigh_janan
داشتن یه♡رفیق♡خوب از یه دنیا برام بیشتر ارزش داره❤️ @Rafigh_janan
زنگ و نعره یک دفعه چراغ تلفن روشن شد و صدای زنگش توی اتاق پیچید. نشسته بودم و همان طور که برای زبان اسپانیایی ام درس میخواندم، یکی از فیلم های قدیمی تارزان را از تلویزیون تماشا می کردم و تازه از دخترِ همسایه‌مان هم مراقبت می کردم. حیف که پول هله‌هوله خریدن نداشتم، وگرنه یک آدامس هم گوشه لُپم بود. [تلفن داره زنگ میزنه بادی!] این را هایلی گفت. دختر همسایه بغلی‌مان. نشسته بود روی پله ها و نقاشی می کشید. نقاشیِ اسب های قهوه‌ای با یال های بلند و طلائی. موهای خودش هم مثل یال اسب هایش بلند و طلائی بود. من اینجوری بودم: هر موقع حال می کردم گوشی را برمیداشتم و جواب میدادم. بعضی وقت ها هم صبر میکردم تلفن برود روی پیغام گیر و صدای یاروی پشت خط را ضبط کند. تازگی ها یکی از بچه های مدرسه مدام زاغ‌سیاهم را چوب می زد، بدجوری رفته بود روی مخم. اسمش گاربو بود. راستش حرصم از کار هایش درمی‌آمد. مثلا همین تازگی ها رفته بود باشگاه وزنه برداری و سرشانه‌هایش ورزیده شده بود. فکر کردم باز هم خودش پشتِ خط است. وقتی تارزان، ارباب گوریل ها، نعره ی جنگلی‌اش را شروع کرد، تلفن دوباره زنگ زد. پریدم و گوشی را قاپیدم تا صدایش را خفه کنم. همان طور که جوگیرِ زبان اسپانیایی بودم، گفتم:[هولا!(سلام)] [بادی، پس چرا هیچ وقت گوشی رو برنمیداری؟] خواهر بزرگم بود لیز! [میدونستم خونه ای!] [فکر نمی کردم تو باشی.] [پس میخواستی کی باشه؟همون هم کلاسیت که عینک آفتابی میزنه و توی گروه تئاترتونه؟] [توی کلاس زبان اسپانیایی‌م هم هست. اصلا همه جا هست، هرجا که بگی.] اصکی ممنوع🚫 @Rafigh_janan