#دعایفرج
«قرار عاشقی...🕛♥️»
ِاِلهی عَظُمَ الْبَلاء✨
ُوَبَرِحَ الْخَفآءُ🍃
وَانْکَشَفَ الْغِطآء💫
ُوَانْقَطَعَ الرَّجآء🌱
ُو َضاقَتِ الاَْرْض🌏
ُوَمُنِعَتِ السَّمآء🌃
وَاَنْتَ الْمُسْتَعان🍃
ُوَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی💫
وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآء🌾
ِاَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَالِ مُحَمَّد✨
اُولِی الاَْمْر ِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ ✨
وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ🌿
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلا قَریباً🌸
کَلَمْحِ الْبَصَرِاَو ْهُوَ اَقْرَب🥀
ُیا مُحَمَّدُ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُ ✨
اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ ☘
و َانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ🌻
یا مَوْلانا یاصاحِبَ الزَّمان✨
ِالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 😞💔
اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی✨
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🤲🏻
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل🌸
َیااَرْحَمَ الرّاحِمینَ🙃💫
بِحَقِّ مُحَمَّد وَالِهِ الطّاهِرین🌺
@omid_aramesh114
🍃🌷
﷽
#خانواده_ی_برتر
میدونید چرا آیت الله مجتهدی در مهمانی، در یک وعده دوبار غذا خوردند؟؟؟؟!!!👇👇
یکی ازشاگردان آیت الله مجتهدی تعریف میکند که
یک روز با اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ البته برای من باعث افتخار و خوشحالیست...
استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر.
رفتم از همسرم پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی؟ کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم.
رفتم به ایشان گفتم خانومم باوضو بوده.
فرمودند اینکه کار همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟
رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم غذا میپختم کمی باخودم روضه سیدالشهدا سلام الله علیه رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم.
نزد استاد رفتم و اینرا گفتم.
لبخندی زدند و گفتند بله دلیل رفتارم این بود.
اگر نیت کنید ثواب اين غذاي امروز نذر يكي از ائمه ی معصوم ( ع) شود، آنوقت ، هم آشپزي برايت دلنشين تر است،هم اينكه خانواده هر روز سر سفره يكي از ائمه(ع) نشسته اند.
بزرگی برای خانمهای کدبانوی محترم، چند توصیه داشتند:
✅برای آشپزی هر روز به نیت معصوم آن روز غذا طبخ کنید مثلا روز جمعه که متعلق به امام عصر (عج)میباشد تمام وعده ها را به نیت آن حضرت آشپزی کنید
✅-ابتدا قبل از آشپزی وضو بگیرید
✅-هنگام وارد شدن به آشپزخانه بسم الله الرحمن الرحيم بگویید
✅-اگر دیدید کارهایتان زیاد است لاحول ولا قوه الا بالله بگویید
✅-هنگام روشن کردنِ اجاق گاز بگویید اللّهم اَجرنا مِنَ النّار (یعنی خدایا مرا از آتشِ دوزخت دور کن)
✅-هنگام استفاده از آب صلوات بر پیامبر (ص)بفرستید تا از شفاعتشان بهرمند گردید واز آب حوض کوثر بنوشید
✅-اگر از میوه و سبزیجات وگوشت استفاده می کنید بگویید اللّهم اَسئلکَ الجَنّه (از خدواند در خواست بهشت کنید)
✅-هرچه را که با چاقو قطعه قطعه می کنید ذکر سُبحانَ الله و الحمدُلله را بگویید
✅-هنگامی که کارهایتان به اتمام رسید شکر خدای متعال رابجا آورید
❤
✅واگر خسته شدید اَعوذُبالله گفته و بخدا پناه ببرید
که با این کار همیشه در حال ذکرخدواند هستید و کسی که در حال ذکر باشد مانند کسی است که در حال جهاداست که هم آشپزی می کنید و هم جهاد.
🍃🌸
@omid_aramesh114
⚠️این یک اعلام خطر است⚠️
هروقت دیدی حق با تو نیست اما قبول نمیکنی و بهانه تراشی میکنی احساس خطر کن ⛔
(چون هوای نفست داره مانع پذیرش حق میشه)
ای مومنین ! کاملا قیام به عدالت کنید ...
اگر چه به زیان خود شما ، یا پدر و مادر و نزدیکان شما باشد ... از هوی و هوس پیروی نکنید ، که از حق منحرف میشوید ...
نساء ۱۳۵
@omid_aramesh114
حقیقتانتظارفـرجچیست⁉️
حقیقتانتظارازسہعنـصراصلےتشڪیل شدهاسـت:
¹ـ عنصرعقیدتے:منتظربایدایمانراسخے بہحتمےبودنظھورمنجےداشتہباشد.
²ـ عنصرنفسانے:بایددرحالتآمادگےدائمے بہسـرببردوامیـدواروصبورباشـد.
³ـ عنصرعملے:منتظربایدبہقدرتوانایـے خودزمینہهاۍاجتماعےوفردۍرابراۍ ظھورمنجےفراهمنماید.
اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج💕
#امام_زمان
【 @omid_aramesh114 】
*چرانماز صبح از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است* :
«در حدیثی از امام صادق -علیهالسلام- آمده است :
سؤال شد «چرا کعبه را کعبه نامیدند؟» فرمودند: «چون مربع است و چهارگوش » پرسیدند: «چرا مربع شد؟» فرمودند: «چون مقابل بیتالمعمور در آسمان چهارم است و آن نیز چهارگوش است.» پرسیدند:«چرا بیتالمعمور مربع شد؟» فرمودند: «چون محاذی عرش خداست که آن نیز چهارگوش است» پرسیدند: «چرا عرش چهارگوش شد؟» فرمودند: «چون از ۴ کلمه ای که این کلمات ۴ ستون و ارکان بنای اسلام است، تشکیل شده.: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر»
میدانید وقتی داریم نماز میخوانیم، موقع ذکر تسبیحات اربعه، مرتبهی اولش در واقع داریم دور خانهی خدا طواف میکنیم؟ و دومین باری که تکرار میکنیم دور بیتالمعمور؟ و مرتبه سوم رسیدیم به عرش خدا و داریم عرشش را طواف میکنیم!؟
و اما کی میداند چرا آخر نماز سلام میدهیم؟
چون توی رکعات قبل نمازمان، رسیدیم به عرش خدا!
حالا آنجا، توی عرش داریم پیامبر -صلیالله علیه و آله- و بندگان صالح خدا را میبینیم و سلام میدهیم!
السلام علیک ایها النّبی و رحمة الله و برکاته.....السلام علینا و علی عبادلله الصالحین.....السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
«حالا میخواهم آن راز اصلی را بشما بگویم!»
در نماز ظهر، ۲ مرتبه؛ نماز عصر، ۲ مرتبه؛ نماز مغرب، ۱ مرتبه؛ نماز عشاء، ۲ مرتبه.
جمعا ۷ مرتبه. یعنی یک طواف کامل!
در شبانه روز یک مرتبه دور خانهی خدا طواف میکنیم!
هر طوافی هم که با نماز بعدش کامل میشود. اینجاست که آن دو رکعت نماز صبحمان، میشود همان دو رکعت نمازی که بعد از طواف، پشت مقام ابراهیم میخوانیم و اَعمالمان تکمیل میشود انشاءالله
عزیزان! مراقب باشیم نمازصبحمان قضا نشود
هرکس نماز صبحش عمدا قضا شود جزو غافلین محسوب میشود
گوهر معرفت
💝الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج💝
@omid_aramesh114
#تلنگــر☝🏻
هرگاهخواستۍگناهڪنۍ ،
یڪلحظہبایسـت
بھ نفست بگو
اگھ یڬباردیگھوسوسمکنے
شکایتتروبھامامزمانمیکنم💔
#السـلامعلیڪیـاصاحبالزمان 🌿
حـالااگـرتوانسٺۍحُـرمـت اقا رو بشکنی
برو گناه کن...💔
@omid_aramesh114
↻🎻🍊••||
وقتےپلیس به شما میگہ 🚔
گواھینامہ شما اگه پاسپورٺ،
شناسنامه و ڪارتملے رو هم
نشوݩ بدے بازم میگہ گواھینامـہ🔖
اون دنیا هم وقتـے گفتن #نماز
تو ھر چے دم از معرفٺ و انسانیٺ و ... بزنے ،
بهٺ میگݩ همہ ے اینا خوبہ✨
اما شما اصل ڪارےرو نشوݩ بده😎
#نماز
فک می کنی با نخوندن نماز کی ضرر می کنه خودت هیج کس ضرر نمی کنه .
پس نماز تو بخون که از هر عملی واجب تر است.
🍊⃟🎻¦⇢ #تلنگࢪانہ✌️🏻
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#قسمت_پنجاه_و_یک
اتاق عمل
دوره تخصصی زبان تموم شد ...
و آغاز دوره تحصیل و ڪار در بیمارستان بود ...
اگر دقت می ڪردی ...
مشخص بود به همه سفارش ڪرده بودن تا هواے من رو داشته باشن ...
تا حدے ڪه نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوے تازه وارد رو به رئیس بیمارستان
و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی ڪرد ...
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ...
همه چیز، حتی علاقه رنگی من ...
این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
از چینش و انتخاب وسائل منزل ...
تا ترکیب رنگی محیط و ...
گاهی ترس ڪوچیڪی دلم رو پر می ڪرد ...
حالا اطلاعات علمی و سابقه ڪارے ...
چیزی بود ڪه با خبر بودنش جاے تعجب زیادے نداشت ...
هر چی جلوتر می رفتم ...
حدس هام از شڪ به یقین نزدیڪ تر می شد ...
فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
توے دانشگاه و بخش ...
مرتب از سوے اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ...
و همچنان با قدرت پیش می رفتم و براے ڪسب علم و تجربه تلاش می ڪردم ...
بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ...
اون هم ڪنار یڪی از بهترین جراح هاے بیمارستان ...
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ...
تا اینکه وارد رختڪن اتاق عمل شدم ... رختڪن جدا بود ... اما ...
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#قسمت_پنجاه_و_دوم
شعله هاے جنگ
آستین لباس ڪوتاه بود ... یقه هفت ...
ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یڪی ...
چند لحظه توے ورودے ایستادم ...
و به سالن و راهروهاے داخلی ڪه در اتاق هاے عمل بهش باز می شد نگاه ڪردم ...
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی ڪه لباس رو تن پزشڪ می ڪرد ... مرد بود ...
برگشتم داخل و نشستم روے صندلی رختڪن ...
حضور شیطان و نزدیڪ شدنش رو بهم حس می ڪردم ...
- اونها ڪه مسلمان نیستن ...
تو یه پزشڪی ... این حرف ها و فکرها چیه؟
... براے چی تردید ڪردی؟ ...
حالا مگه چه اتفاقی می افته ...
اگر بد بود ڪه پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ...
خواست خدا این بوده ڪه بیاے اینجا ...
اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه اے ترتیب می داد ...
خدا که می دونست تو یه پزشڪی ...
ولی اگر الان نری توے اتاق عمل ...
می دونی چی میشه؟ ...
چه عواقبی در برداره؟ ...
این موقعیتی رو ڪه پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ...
شیطان با همه قوا بهم حمله ڪرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ...
سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توے صورتم ...
- بابا ... من رو ڪجا فرستادی؟ ...
تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ...
آتش جنگ عظیمی ڪه در وجودم شڪل گرفته بود ...
وحشتناڪ شعله می ڪشید ...
چشم هام رو بستم ...
- خدایا! توڪل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ...
از جا بلند شدم و رفتم بیرون ...
از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ...
پرستار از داخل گوشی رو برداشت ...
از جراح اصلی عذرخواهی ڪردم و گفتم ...
شرایط براے ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ...
از دید همه، این یه حرڪت مسخره و احمقانه بود ...
اما من آدمی نبودم ڪه حتی برای یه هدف درست ...
از راه غلط جلو برم ...
حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بڪشن ...
مهم نبود به چه قیمتی ...
چیزهای باارزش ترے در قلب من وجود داشت ....
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#قسمت_پنجاه_و_سوم
حمله چند جانبه
ماجرا بدجور بالا گرفته بود …
همه چیز به بدترین شڪل ممڪن …
دست به دست هم داد تا من رو خورد و له ڪنه …
دانشجوها، سرزنشم می کردن ڪه یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم …
اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی ڪردن …
و هر چه قدر توضیح می دادم فایده اے نداشت …
نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن …
دانشگاه و بیمارستان …
هر دو من رو تحت فشار دادن ڪه اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست …
و باید با شرایط ڪنار بیام و اونها رو قبول ڪنم …
هر چقدر هم راهڪار برای حل این مشکل ارائه می ڪردم …
فایده ای نداشت …
چند هفته توے این شرایط گیر افتادم …
شرایط سخت و وحشتناڪی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت …
وقتی برمی گشتم خونه …
تازه جنگ دیگه اے شروع می شد …
مثل مرده ها روی تخت می افتادم …
حتی حس اینڪه انگشتم رو هم تڪان بدم نداشتم …
تمام فشارها و درگیرے ها با من وارد خونه می شد …
و بدتر از همه شیطان …
کوچڪ ترین لحظه اے رهام نمی کرد …
در دو جبهه می جنگیدم …
درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می ڪرد …
نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون …
سخت تر و وحشتناڪ بود …
یڪ لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت …
دنیا هم با تمام جلوه اش …
جلوے چشمم بالا و پایین می رفت …
می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می ڪردم …
حدود ساعت 9 … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم …
پشت در ایستادم …
چند لحظه چشم هام رو بستم …
بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو …
در رو باز ڪردم و رفتم تو …
گوش تا گوش …
ڪل سالن ڪنفرانس پر از آدم بود …
جلسه دانشگاه و بیمارستان براے بررسی نهایی شرایط …
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت …
#ادامه_دارد...
*نویسنده متن👆*
*فرزند شهید سید علے حسینے*
@omid_aramesh114
قوی بودن...
باعث میشه که تورو...
به رویا هات نزدیک کنه ...
پس یاد بگیر قوی باشی ...💪😎
@omid_aramesh114
#دعایفرج
«قرار عاشقی...🕛♥️»
ِاِلهی عَظُمَ الْبَلاء✨
ُوَبَرِحَ الْخَفآءُ🍃
وَانْکَشَفَ الْغِطآء💫
ُوَانْقَطَعَ الرَّجآء🌱
ُو َضاقَتِ الاَْرْض🌏
ُوَمُنِعَتِ السَّمآء🌃
وَاَنْتَ الْمُسْتَعان🍃
ُوَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی💫
وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآء🌾
ِاَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَالِ مُحَمَّد✨
اُولِی الاَْمْر ِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ ✨
وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ🌿
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلا قَریباً🌸
کَلَمْحِ الْبَصَرِاَو ْهُوَ اَقْرَب🥀
ُیا مُحَمَّدُ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُ ✨
اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ ☘
و َانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ🌻
یا مَوْلانا یاصاحِبَ الزَّمان✨
ِالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 😞💔
اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی✨
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🤲🏻
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل🌸
َیااَرْحَمَ الرّاحِمینَ🙃💫
بِحَقِّ مُحَمَّد وَالِهِ الطّاهِرین🌺
@omid_aramesh114
انتخاب با خودمان است :
شاکر باشیم... زندگی مان سبز☘
نا سپاس باشیم... زندگی مان مرده🥀
@omid_aramesh114
✨⚖🌿چند عمل باعث
آسانی حساب است 🌿⚖✨
1_حساب خود را کردن قبل از روز حساب
2_خودداری از شهوت
3_خوبی و احسان به والدین
4_صلهٔ رحم
5_خوش اخلاقی
6_کم خوردن
7_شب صدقهٔ پنهانی دادن
8_دل مؤمن را شاد کردن✨
📚گنج های معنوی
﴿ٵڵݪھݥ ؏ڄݪ ۅݪےڪ أݪڦࢪڄ﴾
@omid_aramesh114
‹🌱✨›
[وَلَيَنْصُرَنَّاللَّهُمَنْيَنْصُرُه]
وبىشکخداوندكسانىكهاورايارىكنند،
يارىمیكند.
- حج/۴۰
+خدایابهتوتوکلمیکنموحسداشتنت پناهگاهیمیشودهمیشگی،دراوجِ
سختیهایم..💛
@omid_aramesh114
🌷🌷🌷
داستان کوتاه
حضرت موسی به عروسی دوجوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت وحجله عروس و داماد دید!!!از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی درمیان بستر این دوجوان خوابیده ومن باید در زمان ورود وهمبستر شدن آنها دراین حجله جان هر دو را به امر پروردگار دراثرنیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دوجوان نیکوکار و مومن قومش رفته وصبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت امادر کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا درحال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت وعمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شدو گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی=(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شمارا در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود وهمسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خودرا به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کردو گفت برای همسرم هم غذابدهید اونیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. باخجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و اودرهنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت باپیامبر خدا دراولین روز زندگی مشترکمان را کردو رفت.وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ماهردو دیشب را تااکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت.
@omid_aramesh114
↻🎻🍊••||
تیپمذهبۍدارۍخیلےامخوب ..
ولےاگہتونستےچندتاازدوستایغیر مذهبیتوهمبکشۍتوخط ..
اونوقتمَردۍ🕶!
🍊⃟🎻¦⇢ #تلنگࢪانہ✌️🏻
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
پله اول
پشت سر هم حرف می زدن …
یڪی تندتر … یڪی نرم تر …
یڪی فشار وارد می ڪرد …
یڪی چراغ سبز نشون می داد …
همه شون با هم بهم حمله ڪرده بودن …
و هر ڪدوم، لشڪری از شیاطین به ڪمڪش اومده بود …
وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار … و هر لحظه شدیدتر از قبل …
پلیس خوب و بد شده بودن …
و همه با یه هدف …
یا باید از اینجا برے … یا باید شرایط رو بپذیرے …
من ساڪت بودم …
اما حس می ڪردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم …
به پشتی صندلی تڪیه دادم …
– زینب … این ڪربلای توئه …
چی ڪار می ڪنی؟ … ڪربلائی میشی یا تسلیم؟ …
چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم هاے اونجا …
– خدایا … به این بنده ڪوچیڪت ڪمڪ کن …
نزار جاے حق و باطل توے نظرم عوض بشه …
نزار حق در چشم من، باطل…
و باطل در نظرم حق جلوه کنه …
خدایا … راضیم به رضای تو …
با دیدن من توے اون حالت …
با اون چشم های بسته و غرق فڪر …
همه شون ساڪت شدن … سڪوت ڪل سالن رو پر ڪرد …
خدایا … به امید تو … بسم الله الرحمن الرحیم …
و خیلی آروم و شمرده … شروع به صحبت کردم …
– این همه امڪانات بهم دادید …
ڪه دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید …
حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم … یا باید برم …
امروز آستین و قد لباسم ڪوتاه میشه و یقه هفت، تنم می ڪنید …
فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشڪالی داره؟ …
چند روز بعد هم … لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم …
چشم هام رو باز ڪردم …
– همیشه … همه چیز … با رفتن روی اون پله اول … شروع میشه …
سڪوت عمیقی ڪل سالن رو پر کرده بود …
#ادامه_دارد...
نویسنده این متن👆
*فرزند شهید سید علے حسینے*
*🌀از قسمت پنجاه از زبان دختر شهید نوشته شده🌀*
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
من یڪ دختر مسلمانم
سڪوت عمیقی ڪل سالن رو پر ڪرده بود … چند لحظه مڪث ڪردم …
– یادم نمیاد براي اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پاے ڪسی افتاده باشم و التماس ڪرده باشم …
شما از روز اول دیدید …
من یه دختر مسلمان و #محجبه ام …
و شما چنین آدمی رو دعوت ڪردید …
حالا هم این مشڪل شماست، نه من …
و اگر نمی تونید این مشڪل رو حل ڪنید …
ڪسی ڪه باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره … من نیستم …
و از جا بلند شدم … همه خشک شون زده بود …
یه عده مبهوت … یه عده عصبانی …
فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود …
به ساعتم نگاه ڪردم …
– این جلسه خیلی طولانی شده …
حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره …
هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید …
با ڪمال میل برمی گردم ایران …
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام ڪرد …
– دڪتر حسینی …
واقعا علی رغم تمام این امڪانات ڪه در اختیارتون قرار دادیم …
با برگشت به ایران مشڪلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر ڪنید؟ …
– این چیزی بود ڪه شما باید … همون روز اول بهش فڪر می ڪردید …
جمله اش تا تموم شد … جوابش رو دادم …
می ترسیدم با ڪوچڪ ترین مڪثی …
دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله ڪنه …
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم …
پاهام حس نداشت … از شدت فشار …
تپش قلبم رو توے شقیقه هام حس می ڪردم …
#ادامه_دارد...
*نویسنده این متن👆*
*فرزند شهید سیدعلي حسینے*
*🌀از #پارت_پنجاه از زبان دختر شهید نوشته شده🌀*
@omid_aramesh114
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#قسمت_پنجاه_و_ششم
دزدهاے انگلیسی
وضو گرفتم و ایستادم به نماز …
با یه وجود خسته و شڪسته …
اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا …
خیلی چیزها یاد گرفته بودم …
اما اگر مجبور می شدم توے ایران، همه چیز رو از اول شروع ڪنم …
مثل این بود ڪه تمام این مدت رو ریخته باشم دور …
توی حال و هواے خودم بودم ڪه پرستار صدام ڪرد …
– دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی …
در زدم و وارد شدم …
با دیدن من، لبخند معناداری زد …
از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی …
– شما با وجود سن تون … واقعا شخصیت خاصی دارید …
– مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی ڪردید …
خنده اش گرفت …
– دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می ڪنه…
اما ڪمڪ هزینه هاے زندگی تون ڪم میشه …
و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید …
ناخودآگاه خنده ام گرفت …
– اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید …
تحویلم گرفتید …
اما حالا ڪه حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم …
هم نمی خواید من رو از دست بدید …
و هم با سخت ڪردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید …
تا راضی به انجام خواسته تون بشم …
چند لحظه مڪث ڪردم …
– لطف ڪنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید …
برعڪس اینڪه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرڪ بودن شهرت دارن …
اصلا دزدهای زرنگی نیستن …
و از جا بلند شدم …
#ادامه_دارد...
نویسنده این متن👆
*فرزند شهید سیدعلے حسینی*
*🌀از #پارت_پنجاه توسط فرزندشهید نوشته شده🌀*
@omid_aramesh114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پر از توام
به تهی دستیام نگاه نکن
مگو هیچ نداری ...؛
ببین
تو را دارم
@omid_aramesh114
•🌷🤍•
#تلنگر♨️....
#عشق یعنے:♥️
خدا با اینکه این
همه گناه ڪردیم بازم
مثلہ همیشه،
انقدر آبرومون رو حفظ ڪرد
ڪه همه بهمون میگن↓
#اݪتماس_دعا
@omid_aramesh114