چشمانترابهمنقرضمیدهی؟
میخواهمببینم
چگونهدنیارادیدیکهازچشمانتافتاد♥️
#حاجقاسم🌿
#روایت_عشق🌸
@Revayateeshg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رو به سوریه کرد و گفت:
بیا #عروسک هایم مالِ تو حالا داداشم رو پس میدی..؟!
آخه خیلی دلتنگشم...
خواهر شهید🌸🥺
#شهیداحمدمحمدمشلب
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
#دلنوشته 💌
#سحرپنجم.... ❣
ساعتها خواب نمی مانند؛
این منم که عمریست در خواب زیستن را تجربه میکنم⏰
ساعاتها خواب نمی مانند...
هر سحر دور چشمان تو میگردند
و در جذبه مهربانیت چونان ظرفی فنا شده گم میشوند🌼
خواب مانده منم!!!!
که هر رمضان بوسه بارانم میکنی
و باز چونان اهویی رمیده
از اغوشت میگریزم💔
پنجمین سحر است؛✨
که آرام، پلکهایم را باز میکنی،
و خودت اولین لبخندی میشوی،
که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید😍
راستی من مانده ام....
تو بنده ی دیگری جز من نداری؟؟؟
که حتی یک نگاه هم رهایم نمی کنی؟؟؟
و من چنان فراموشت میکنم که گویی هزار دلبر عاشق پیشه جز تو احاطه ام کرده است😔👌🏻
مرا ببخش دلبر همه چیز تمام من💞
سجاده ام بوی عشق گرفته است...
بوی مغفرت تو را... 🌸
پنجمین سحر را به نام مغفرتت می گشایم
و نام تورا چنان جرعه جرعه سر میکشم که نور چشمانت تمام لجن های قلبم را به چشم برهم زدنی تار و مار کند
قنوت منو نام نامی تو🙏🏻
یا غفار... یا غفار... یا غفار... ❤️
#روایت_عشق
#ماهمبارکرمضان
@Revayateeshg
لینک دانلود صوت #جزء_پنجم قرآن کریم
با صدای استاد پرهیزکار🌱
هدیه به #شهیدحسنمختارزاده
🌸 http://j.mp/2b8RZm3
#ماه_رمضان
#روایت_عشق
@Revayateeshg
202030_2026973628.mp3
2.75M
#قرارصبحگاهی ☀️🌈
#روایت_عشق ❤️🌷
#امام_زمان 🦋
#دعایفرج 🤲🏻🍃
🌼بسم الله الرحمن الرحيم🌼
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.
⊰@Revayateeshg⊱
#زیارتنامهشهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
@Revayateeshg
فرزند حاج قاسم میگفت:
یکی از کارای همیشگی پدرم خوندن قرآن و نهج البلاغه بود و میگفت اگه مسئولان ما کتاب نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین
علی (علیهالسلام) را مطالعه کنند
در آداب حکومت و مملکت داری میتواند مؤثر باشد...🪴
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
روایت عشق🖤
#اللهمعجللولیکالفرج 💙
🌼 نم پس نمی دهد دل تنگم برایتان
🌼 جز قطره های اشک که ریزم به پایتان
🌼 دستی به چشمِ مانده به راهم نمیکشید؟!
🌼 دستم دخیلِ پنجره های عبایتان...
#امام_زمان
#روایت_عشق
@Revayateeshg
بھـش گفتم:
تـو دیگـھ برگـــرد.
بهم گفت:
من هنوز غیرتےنجنگیدمــ ...
موند و شـھیـد شد...
#شهید_سعید_خواجه_صالحانے
#روایت_عشق
#شهیدانه
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
#شهید_حسینعلی_اکبری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
بوی عطر عجیبی داشت
نام عطر رو که میپرسیدیم جواب سربالا می داد..
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم...
هروقت میخواستم معطر بشم از ته دل میگفتم:
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین❤️
@Revayateeshg
فاطمه خانم دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گلدار خرید، گفت:
«خانم این چادر را برای دخترمان بدوز، بگذار بهمرور با چادر سر کردن آشنا شود.»
از آن به بعد هر وقت پدر و دختر میخواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد میگفت:
«نمیخواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه میدوید و چادر سر میکرد و میدوید جلوی بابا و میگفت «بابا خوشگل شدم؟»
باباش قربانصدقهاش میرفت که خوشگل بودی، خوشگلتر شدی عزیزم، فاطمه ذوق میکرد.
یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود، گفتم:
«امروز بدون چادر برو» فاطمه نگران شد گفت:
«بابا ناراحت میشود» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون، وقتی آقا جواد نماز میخواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن میکرد و همان چادر را سَر میکرد و به بابایش اقتدا میکرد و هر کاری بابایش میکرد، او هم انجام میداد.
#شهیدجوادمحمدی
#روایت_عشق
#حجاب
@Revayateeshg
🍃نماز،قبل افطار🍃
قبل از افطار،نماز می خواندند.می گفتند:نزدیک افطار،عطش انسان برای آب و غذا زیاد میشود؛در این لحظه ها اجر این نماز بیشتر است.💕
#حاج_قاسم
#ماه_رمضان
#نماز_اول_وقت
@Revayateeshg
اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم :
روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده؟؟؟ 🤔
حتما میگه: ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهمون محبت میکنه .😌🍃
حالا اگه سر افطار سرمون رو بالا بگیریم و به #امامزمان (عج) عرض کنیم : آقاجون روزه تون قبول ، مطمئن باشید آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقمون مستجابه .😍❤️
#روایت_عشق
#ماهرمضان
@Revayateeshg
روایت عشق🖤
اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم : روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده؟؟؟ 🤔 حتما
اقاجان!😍❤️
قبول باشه نماز و روزتون...:))
التماس دعا آقا...!
مارو یادتون نره یه وقت!🙏🏻
اللهمعجللولیڪالفرج 🌸
#امامزمان
#روایت_عشق
#ماهمبارکرمضان
@Revayateeshg
#دعایسلامتیامامزمان🌹
#قرارهرشبمون🧡
#روایت_عشق 🌸
بسمالله....🌼
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
@Revayateeshg
امروز روز پنجم است
که در محاصرهایم،
آب را جیره بندی کردهایم
عطش همه را هلاک کرده ،
همه را جز شهدا که حالا کنار هم
در انتهای کانال خوابیدهاند
دیگر شهدا تشنه نیستند!
فدای لب تشنهات ای پسر فاطمه...💔
#شهیدانه
#روایت_عشق
@Revayateeshg
بعضی شب ها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نـور موبایلش #قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است.
او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه ۳ بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه بیست بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند...
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت.
صدا کرد:
مادر، برایم چای میآوری؟
برایش چای ریختم و بردم.
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.
پرسیدم:
چه خبر؟
در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم «الله» بیرون آورد.
پرچم خاکی و پاره بود.
اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت:
«این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی.
هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».
خیلی ناراحت شدم، گفتم:
«خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت:
«این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است»
وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».
نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود....
راوی: مادر
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg