eitaa logo
◦•●◉✿ ـבختران انقلابے ✿◉●•◦
150 دنبال‌کننده
2هزار عکس
923 ویدیو
75 فایل
همه چی از۱۴٠٠/۴/۴شروع شد🌸 انقلابی ام منتظرفرمان سیدعلی✌ +خدآ‌‌چه‌دلبرونه‌میگه ولآتحزناِن‌َّالله‌معنـٰا:) -غمگین نشومن کنارتم❤ تبلیغات👇 @Revolutior کانال دیگه مون❣ @Revolutiod02 اللهم عجل لولیک الفرج♥ #آرزویم_رسیدن_توبه_رویایت🌿✨ ³⁰⁰......🛫.....⁴⁰⁰
مشاهده در ایتا
دانلود
با مهشید به سمت دخترا قدم برداشتم،به دخترا و پسرا سلام کردیم که مهشید به دخترا گفت:خب دخترا،شما خسته شدین!منو دوستم چای دم میکنیم،شما برید استراحت کنید یکی از دخترا گفت:نه ما خسته نیستیم مهشید:دیگه نوبت ماست،شماهم برید یکم استراحت کنید دخترا با غرغر از ما دور شدن مهشید نشست رو صندلی که منم نشستم کنارش مهشید:چرا نشستی؟ +خب توهم نشستی مهشید:من پام شکسته،تو برو کمک +من؟خب اگه قرار بود من تنها چای دم کنم که به اون دخترا چرا گفتی که برن؟ مهشید: عهههه...خودت دیدی که سارا جان!آخه مگه ندیدی دختره داشت به پارسا میگفت:پارسا؟ تو خودت روت میشه اینطور بگی به داداشم؟ نگاهی به پارسا انداختم واقعا خوشحال شده بود!چقد عجیبه این پسر مهشید:برو دیگه ناچار باشه ای گفتم و سمت پسرا که اونطرف آشپزخونه درحال ریختن چای درون استکان بودند رفتم. +سلام اون دوتا پسره با تعجب به من نگاه کردن،واای چه سوتی داده بودم چند دقیقه پیش بهشون سلام کرده بودم.سرمو انداختم پایین و به خودم لعنت فرستادم،که در کمال تعجب پارسا جواب سلاممو داد و به اون دوتا پسر که انگار دوستاش بودن اخمه ریزی کرد. اوناهم جواب سلامه منو دادن و من به مهشید نگاه کردم که با نیشه باز به من خیره شده بود.لبمو تر کردمو گفتم:خب من چیکار کنم؟ دوباره اون دوتا پسر به من نگاه کردن ولی پارسا هیچ عکس العملی نشون نداد و گفت:میتونید استکان های توی ظرفشویی رو بشورید؟ با اینکه اصلا دوست نداشتم این کاروبکنم به ناچار قبول کردم و گفتم:بله به سمت سینک ظرفشویی رفتم و شیره آبو باز کردم،شروع به شستن لیوان های داخل سینک کردم و هر از گاهی یکی از اون پسرا که فهمیده بودم اسمش "مهدی" به سمتم میومد استکان برمیداشت و میرفت. ‌‌ ‌ تاپایان مراسم چیزی نمونده بود و من تمام مدت ایستاده در حال شستن استکان ها بودم.واقعا خسته شده بودم،ناگهان حس کردم کسی کنارم استاده. سرمو بالا آوردمو دیدم پارسا چشم دوخته به زمین و میخواد چیزی بگه گفتم:بفرمایید؟ پارسا:بقیشونو خودم میشورم،شما خسته شدید بفرمایید با تمام شدن حرفش خوشحال شدم و نا خواسته گفتم:واقعا؟ پارسا با تعجب چند ثانیه به من خیره شد که زود سرشو انداخت پایینو گفت:بله از اینکه امروز سوتی های بدی داده بودم به خودم لعنت فرستادم و خیلی اعصابم از دسته خودم خورد بود. شیر آبو بستم و با یه بااجازه از کنار پارسا رد شدم و به سمت مهشید رفتم. ‌ ادامه دارد....
یک پارت از این رمان زیبا تقدیم نگاهتون
💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨ بیاین دست به دست هم بدیم کاری کنیم تا..... به جای نسل آشفته، نسل همبستگی شیم کاری کنیم از بقیه نسل ها... برای سرکوفتمون استفاده نکنن بیاین از نسل شهید هادی و شهید همت تجربه کسب کنیم.... تا نه اونا فراموش بشن، نه ما کاری کنیم تا دنیا هامون نابود بشن... و از بدی ها فراموش نشیم چه مذهبی، چه غیر مذهبی... چه نماز خون، چه چه غیر نماز خون بیایم یه بارم که شده لج نکنیم و دنیارو بسازیم، و محیای ظهورش کنیم ♡{دختران انقلابی}♡ @Revolutio
گویند رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون پس تو خود گوی که من در غم تو چگونه سرگردانم (عج) @Revolutio
مرضی دارم آقا💔 شفایش تنها دیدار توست💔 نامش فراغ💔 مدتش یک عمر شد💔 (عج) @Revolutio
به دنبال عسل رفتم نیش زنبور خوردم به سوی تو آمدم حاصلم فراغ شب های جمعه شد💔 (عج) @Revolutio
چند شعر به مناسبت نزدیک شدن روز مادر✨
دست هایش بر سرم طعم گل رخساره بود تا که چشم باز کردم جوانیش در بر من تباه شد ✨روز مادر مبارک✨ @Revolutio