پارت ۱۰
خاله نفیسه منو در آغوش کشید و صورتمو بوسید .از آغوشه گرمش بیرون اومدم و به سمت اتاق مهشید قدم برداشتم.در اتاقشو باز کردمو وارد شدم.
+سلام سارا
_سلام.نگاه کردی؟
+نه منتظر تو بودم
+اول از خودتو نگاه کن
_میترسی؟باش
+اره میترسم
_خب
مهشید بسم الله ای گفت و وارد سایت سنجش شد.مشخصات خودشو زد و منتظر به صفحه لپتاب خیره شدیم که.....
+واای ساراااا این ماله منهههههههه....وااای خداااا...
کمکم داشت گریه میشد که از استرس و شادی لبخندی زدم و اروم زدم پشت کلش
_وای مهشید تورو خدا اول از منو نگاه کن بعد خوشحالی خودتو ادامه بده
اشکاشو تندتند پاک کرد و با لبخند گفت:باشه باشه
•پنج دقیقه بعـد•
مهشید باغم نگاهشو از صفحهی لپتاپ گرفت و گفت:سارا؟اممم...نگاه منم اصلا نفهمیدم چی شد قبول شدم،تو هم که تمام سعیتو کردی
+چی میگی مهشید؟چی نوشته مگه؟
مهشید:نشد دیگه...باشه برا سال بعد
بغض کردم و نگاهی به صفحهی لپتاپ کردم،اشکام اجازه نمیدادن درست ببینم چی نوشته
زدم زیر گریه که یهو صدای انفجار خندهی مهشید اومد!
همینجور که با دستام اشکای روی صورتم رو پس میزدم گفتم:چیه؟
مهشید بازومو محکم گرفت و گفت:خیلی کوری احمق خانوم،اسمتو نمیبینی رو مانیتور؟اسکل
و با لبخند به چشماشو بست و گفت:باور میکنه...دختر دوتامون باهم مثل همیم...پزشکی تهران بشه خیلی خوبه،نه نه...رتبمون نمیخوره به اونجا.همینجا ور دل خونواده بمونیم!
خندید که تازه دوهزاریم افتاد!
این چند دقیقه انگار برام یک ساعت گذشته بود
مهشید از رو تخت بلند شد و از خوشحالی بالا و پایین میپرید و هی جیغ میزد:خدایاشکرت خدایا شکرت
بلند شدم و بعد از چند دقیقه توی سروکلهی هم زدن بیخیال این شوخیش شدم.
مامان مهشید اومد تو اتاق و مهشید بغلش پریدواز خوشحالی جیغ میزد و مامان مهشید میخندید،در همین لحظه ها یادم اومد که به مامان زنگ نزدم و حتما تا الان سکته کرده
گوشیمو از جیب مانتوم بیرون آوردم وزنگ زدم به مامان.از خوشحالی صدام میلرزید
+سلااام مامانی
_چی شد؟
+قبول شدم،همون که میخواستم
صدای مامان از پشت تلفن میومد که خداروشکر میکرد.مطمئن بودم الان دنیارو بهش داده بودن،به هر حال اون مادر بود!
+مامان من تا نیم ساعت دیگه میام خونه،خدانگهدار
_خداحافظ عزیز دلم
تلفنو قطع کردم که دیدم مهشید و مامانش به من خیره شدن و یهو خاله نفیسه به طرفم اومدو منو در آغوشه مادرانش گم کرد...
با صدای زنگ درخونه از هم جداشدیم و به مهشید نگاه کردیم،مهشید دوید سمت در اتاقش و از پله ها پایین رفت.
خاله نفیسه پرده پنجره رو کنار زد و به خیابون نگاهی انداخت و با ذوق به من گفت:پارساست
هول شدم،نمیدونستم چطور رفتار کنم که زایه نباشه.
خاله نفیسه گفت:سارا جان قراره آخر هفته بریم خاستگاری واسه پارسا
حس کردم یه پارچ آب یخ ریختن رو سرم.حالم خیلے بد شد،خیلے بدتر از بد،تونستم جوابشو فقط با یه لبخند الکی بدم.از جام پاشدم و گفتم:خاله جون من دیگه برم
_کجا ساراجان؟
+برم دیگه،مامان منتظره
_باشه،سلام به زهرا(مامان)برسون
+چشم خدانگهدار
_به سلامت عزیزم
از اتاق مهشید بیرون رفتم که با چهره خوشحال پارسا و مهشید روبه رو شدم.به علامت سلام سرمو تکون دادم و از مهشید خداحافظی کردم و از خونه بیرون رفتم.
برای خواندن این رمان جذاب به کانال زیر بپیوندید
@Revolutio
تیکه ای از این رمان زیبا که قرار بزارمش 😍😍😍😍😍😍
پس ما را به دوستانتون هم معرفی کنید 🌸🌸🌸
تا در آمار ۲۲۰ قرارش بدم
#ناشناس
شما
سلام ممنون از کانال خوبیت هم راهکار هایی که میگذری خیلی به درد می خورن هم مطالب مذهبی که می گذاری یک سوال دارم چرا اسم کانالت دختران انقلابی هست بیشتر مطالب مال درس این چیز هاست چرا اسمش را نمی گذاری برنامه ریزی یا...... یک چیزی توی همین مایه ها خیلی ها می بینن کانالت مطالب مذهبی داره اسم و پروفایل کانالت این هست عضو نمیشن
جواب ما
سلام عزیزم انشالله همیشه راضی باشی
ما درس می خوانیم که به آرزو هامون برسیم بعضی از این آرزو ها به نفع ملت و انقلاب مون هست کلیپ پایین را نگاه کن عزیزم حتما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس می خوانم به عـــــــشــــــق..........
#رهبرانه
اصلا خودش انگیزه هست♥
@Revolutio
باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم
#به_نیت_حاج_قاسم
#مرد_میدان
#سرداردلها_اقتدار_امنیت_آرامش
#رستاخیز_کریمان
@Revolutio
•〔💔🖇〕•
🥀| #حاج_قاسم
✨| #قهرمان_من
-
آشوبِجھانوجَنگِدٌنیابہڪِنار.،
بٌحࢪانِنَدیدَنٺوࢪامَنچہکٌنم..؟!シ✋🏻
#دِلتَـنگِحـٰاجقـٰاسِم🚶♂
-
@Revolutio
°✿فدک✿°:
【👁🗨📓】
︰
°خیلـے ها مـے پرسن:
°"ڪے گفته
° محجبه ها فرشتهاند؟!🧐
°امیرالمومنینـ♥️
° علـے علیه السلام :💎
(◄ همانا عفیف و پاکدامنـــ،
فرشتهاےازفرشتههاست🥰)
︰
#چـادرانــھ
------------•☕️❤️•--------------
@Revolutio
توهمینعکـسا📸
اینعکـسایسـیاهوسـفید🎞
هنـوزمغوغـایچشـمایتـوࢪو✨
میشهدید♥
چشمـاییکهایـندنـیاࢪودید🌍
دلبریـد . . .🌱
دلبریـد . . .🙂
#داداشبابک🌷
#شهیدانه
@Revolutio
‹🖇️💜›
قَلبمگِرفتدَرحـٰآلوهَوـٰاۍاینشَھرپرگناه..
حـٰالوهَوـٰاۍجَمـعشَھیـٰدـٰآنمآرِزوسـتシ..!🙂
#شهیدانه
@Revolutio
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°✿فدک✿°:
‹🖤🎼›
فرقاستمیـٰانڪسۍکہ :
دَرانتظآرِشھـٰادتاَٮـت ..
وآنکہشھـٰادتبہانتظـٰارِاوست!🌿
-بہقولحضرتآقا:
مامدّعیـٰانصفاوّلبودیم:)
ازآخـرِمَجلِسشھـدارآچیدَند... 🖐🏾
#شهیدانه
@Revolutio
نیستۍڪہببینۍٖ
چگونہعطـر طٌ
درعمقلحظہهاجارۍٓاست🥺
#عزیزبرادرم💜
#شهیدبابڪنوࢪے❤️
قابل توجه کسانی که میگن بفرست واسه چند نفر تا حاجت بگیری
@Revolutio
سلامممممممم عشقااااااا♥😍😜
چطورین می دانم دیگه چیزی نمانده تا امتحان ها تمام بشه
خب یک پیشنهاد عالی
من می خوام مواد درست کردن یک شیرینی را بدم
خیلی ساده هست و مواد کمی می خواد نگران نباشید
شما تهییه کنید تا توی بهمن ماه اون را باهم درست کنیم
حالا اون هایی که نمیتوانن هر چیزی حتی یک دسر هم که باشه می توانه باش بعد پایان امتحان درست کنن و عکس فیلم یا هر چیز دیگه را برای من بفرستن
مثلا فیلم بگیرید از مراحل پخت البته اونی که فرق داره و نمی خواهد هماهنگ
با ما چیزی را درست کنه تا من بفرستم توی کانال ما هم یاد بگیریم
موافقین رای بدید
👇👇👇👇👇
سه دقیقه در قیامت.pdf
2.15M
خب
دخمل ها
یک سوپرایز معنوی
#سوپرایز_یهویی
@Revolutio
سلام دخمل های گل یک نفر دیگه رای بده بشه ۱۰رای تصمیم می گیرم تا اینجا با پیشنهاد موافقت شده
نظر سنجی تا فردا شب ادامه داره لطفا هر چه زود تر رای بدهید
ببخشید نتم تمام شده نمی توانم فعالیت کنم
ادمین ها امروز به جای من فعالیت کنن آمدم دیدم کانال بدون فعالیت هست ادمین ها بر کنار می شون پس زود باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر رهبر انقدر خفن 😮
کی به نظرتون؟!
#دختر_رهبر_خفن
#پست_ویژه
دقت داشته باشید چون جز آنچه برایش آمدید هست کپی نشه
ادمین های کانال های دیگه همچنین مدیر ها حواستون باشه
@Revolutio