میگنچندسالبعدشهادتخانم..
حضرتعباسوآقاجانمونامامحسن
درحالگذرکردنازکوچهبودن...
تااینکهرسیدنبهیهکوچه
روایت...دیدنآقاامامحسنافتادروزمین
هیخودشومیزنهبهدیوار
هیمیزنهتوصورتش
آقاحضرتعباسگفتنچیشده؟
چراتارسیدیماینجااینجوریمیکنید؟
ناراحتیپیشاومده؟اینجاکهکسینیست((:
ٖؒ﷽ریحانة الحسین(ع)﷽ؒ
میگنچندسالبعدشهادتخانم.. حضرتعباسوآقاجانمونامامحسن درحالگذرکردنازکوچهبودن... تااینکهرسید
آقاروآروممیکنن...
چنددقیقهمیگذره...
میگهنبودی..نبودیببینی...مادرموزدن
یهوعباسقرمزشدصورتش
ازجابلندشد...هیرفت..هیاومد...هیرفت..
هیاومد...
-نبودیببینیبعدسیلیاوننامرد...
چشاشتارمیدید...دستشوآوردجلو
صدامکرد...حسن...کجایی؟
دستشوگرفتم...گفتراهبیوفتجلو
پشتسرتمیام...راهخونهروبهمنشونبده..
گوشهچادرموبگیر...پارهشده..سوخته..
ٖؒ﷽ریحانة الحسین(ع)﷽ؒ
آقاروآروممیکنن... چنددقیقهمیگذره... میگهنبودی..نبودیببینی...مادرموزدن یهوعباسقرمزشدصورتش ازجابل
قسممداد...گفتجلوحیدربابام...چیزینگم
گفتحرفنزنم...ساکتشم((:
وللهدلمنمیگیرهروضهبخونم...
نمیشهاصلا...نمیکشم...
حسمیکنمقلبممیکوبهتوسینم
ازیهجابهبعدفقطمیزنمروصورتم...
ولیخوشبهحالآقایونا...
میتونندادبزنن...میتوننبلندبلندگریهکنن((:
دیگهبدون...مُردی...
بدونبیچارهای((:
هیمیکوبیروسینتمیگیایبیمعرفتدل...
چرانمیمیری...چراازسینهبیروننمیای((:
اصلامثلبچههامیخوامبهتبگم
ببخشید...معذرتمیخوام((:
ولیمنبیشترازایننمیتونم...
ینیمیخواما...ولیسینمدردمیگیره(:
آتیشمیگیرهکهمیشنوموچیزینمیگم((:
یادمهسالقبلبود...
توهمینایام..
یهشبانقدرحالمبدبود
هیمیگفتمکاشبودماونجا
اگهبودمنمیزاشتم...
چندروزهمینبودحرفرویزبونم...
یادتهشبشدیدمجلودریهخونهم...
آتیشجلویدریادته؟((:
نشونمدادی...جیغمیزدم...دادمیزدم
گریهمیکردم...میخواستمبرمجلو
دستتوبگیرم...نمیشد...
انگاربهپاهاممیخزدهبودنکهازجاشکندهنمیشد
ولیاینصداخیلیتوسرمه
بلندبلند:نزنید...نامردانزنید((:
وقتیبیدارشدمفقطاشکبود...
نفسمگرفتهبودهیمیزدمروصورتم
میگفتمکاشواقعینباشه...
ینیاونجوریزدن؟ینیسیلیودیدم
نتونستمکاریکنم((:؟
ٖؒ﷽ریحانة الحسین(ع)﷽ؒ
یادمهسالقبلبود... توهمینایام.. یهشبانقدرحالمبدبود هیمیگفتمکاشبودماونجا اگهبودمنمیزاشتم
بهمنشوندادی...عذابکشیدم...
آتیشزددلم...آتیش((:
مردموزندهشدم((: