eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.4هزار دنبال‌کننده
52.8هزار عکس
34.9هزار ویدیو
609 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/16669409652024 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
نام تو زندگی من چرا آراسب به این زودی شما رو انتخاب کرد؟ دلیل اومدن شما به شرکت چی بود؟ قطره اشکی از ترس روی گونه ام سرازیر شد. نگاهی به آقا و خانوم فرهودی کردم. نگاهشون تغییرکرده بود! قدمی به عقب برداشتم که روی نیمکت افتادم. - جواب سوال ما سکوت نیست خانوم! سرم و زیر انداختم. - من متهم نیستم. - از کجا معلوم که شما همدست نباشید؟ اخمی کردم و سرمو بالا گرفتم. - از اون جایی که من آقا آراسب رو آوردم بیمارستان. احسان و آرسام پوزخندی زدند که آرسام گفت: - برای رد گم کردن و این که کسی به شما شک نکنه فکر خوبیه! با خشمی از جام بلند شدم و نگاهمو به هر دو دوختم. - آقا آراسب من اصلا نمیشناسم. دو سه روز بیشترنیست که من با ایشون آشنا شدم. آقا آراسب خود شون از من خواستند که توی شرکت شون کار کنم. چرا من بخوام آسیبی بهشون برسونم؟! - به شما نمی خوره این قدر خودمونی بشید کسی رو که دو سه روز نیست می شناسید، به اسم کوچیک صدا کنید؟ آهی کشیدم و در جواب حرف احسان گفتم: - اون از من خواسته بود. خود آراسب از من خواسته بود.
7 تا پارت از رمان نام تو زندگی من تقدیم نگاه های قشنگتون شرمنده به خاطر اینکه این چند وقت نتونسته بودم رمان بزارم:)))✨💜
خدایا به قلب کوچکم وسعت ده تا بتوانم بزرگیت را درک کنم و در دریای بزرگی و پاکی  و مهربانی تو غرق شوم  و به بالهایم توانی ده  تا بتوانم به سوی تو پرواز کنم تو که آشنا ترین آشنایی شبتون پر از مهر خدا:)))✨
هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|بسم ࢪب القلوبِ المُنکَسِرَه| السلام عݪیڪ یا رجاء لِقُلوبی، یا‌مهدی‌!-'🖤'-
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحنه عجیبی که مهدی_باکری هنگام شهادت دید. 🌺خوشاآنان که الله یارشان بی...😭😭 🌺 شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🗞🔗」 رفـتے ُ بۍ‌سـر ُ‌ پــٰاهآ همگےشـیر‌شـُدند ! 【🔗🌿】
هرگزبہ‌ڪس‌وناڪسی‌ارباب‌نگفتیم.. زیرافقط‌این‌لفظ‌سـزاوارحسین‌است(: 🦋💭↬ ‌‌ ••
از شایعہ تـــا واقعیت🚫
سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحري بهش مي‌رساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحري دادن‌ها به گوش سرلشكر ناجي رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه‌ي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به روزه گرفتن!» و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه. ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييك‌ها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا مي‌كردند سرلشكر ناجي سر برسد. ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكي به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و مي‌بايست چند صباحي توي بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتند.☺️😅
'♥️𖥸 ჻
ریحانه زهرا:))🇵🇸
'♥️𖥸 ჻
دل کھ مشتاق باشد هوای ِ یار میگیرد ، اما امان از فاصلھ . . تعجیـل‌در‌ظهـور صلـوات
هرجا کاشته شدی شکوفه کن'''!¡🌸^
‍ _هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ!🙂 یھ ټسبیح بگیࢪ دسټټ ۅ بگۅ "اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج"♥️ هم ڊݪِ خۅڊټ آࢪۅم میگیࢪھ هم‌ڊݪِ آقا ڪھ‌یڪۍ ڊاࢪھ بࢪا ظهۅࢪش ڊعا میڪݩھ:)
باحجاب آری؛خواهرم.. جواهرات را فقط در پوششی گرانبها میگذارند. باور کن تو ارزشت زیاد بوده که الله متعال حجاب رابرایت لایق دیده است! . . مروارید در صدف گنج در گنجه طلا در صندوق و دختر پاک در چادر است...