eitaa logo
ریحانه بهشتی
842 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
22 فایل
اين كانال تلاشی است برای ترويج عفاف و حجاب از طریق فضای مجازی . انتشار مطالب مفید و تاثیر گذار کانال واجب... https://eitaa.com/Reyhaneha1
مشاهده در ایتا
دانلود
❉্͜͡ ᭄❀ چـون‌حجـاب‌دآری...¦•• هـروقـت‌دلـت‌گرفـت‌ازطعنـہ‌هـا...🙃💔¦•• قـرآن‌روبـازڪن.. ¦•• وسـوره‌ رونـگاه‌ڪن...🌱¦•• آنـان‌ڪه‌آن‌روزبـه‌تـومۍخندنـد فرداگـریانـند‌‌ وتـوخنـدان...🙂❤️¦• ❉্͜͡ ᭄❀
¦→📙••• •‌‌‌ وقتے با چادر سیاهم در خیابانها، میان این عروسک هاي رنگے راه میروم… طعنه ها، چادرم را نشانه میگیرند!🏹 اما چادرمن محڪم تراز این حرفهاست...😇 ڪـه با این طعنه ها، خراش بردارد!🙃 چادر مـن؛♥️ ازیاد نبرده چفیه هایي را ڪـه برای... چادرے ماندنم خونے شده‌اند!🖤 •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/Reyhaneha1
¦→📙••• •‌‌‌ وقتے با چادر سیاهم در خیابانها، میان این عروسک هاي رنگے راه میروم… طعنه ها، چادرم را نشانه میگیرند!🏹 اما چادرمن محڪم تراز این حرفهاست...😇 ڪـه با این طعنه ها، خراش بردارد!🙃 چادر مـن؛♥️ ازیاد نبرده چفیه هایي را ڪـه برای... چادرے ماندنم خونے شده‌اند!🖤 •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/Reyhaneha1
چه زود اینا فراموش شد؟
✨﷽✨ ✍حاج آقا مجتهدی تهرانی می فرمودند: مرحوم شیخ محمدرضا تنکابنی پدر مرحوم آقای فلسفی دفتر ازدواج داشت. وقتی شناسنامه‌ها را برای ثبت پیش ایشان می‌آوردند، اگر طرف خانم بود، ایشان انگشت شست را می‌گذاشت روی عکس خانم تا چشمش به عکس خانم نیفتد. این تقوا و خداترسی این‌ها بود. نظیر این داستان از آقای نجابت نقل‌شده که استادشان آیت‌الله سید علی آقا قاضی می‌فرمود: من بیست سال از این چشم‌هایم مواظبت کردم که به نامحرم نگاه نکنم. ( در فضایی مثل نجف که زنانش پوشیه می‌زدند. ) در اثر این مراقبت از چشم، خداوند یک خدا ترسی در من ایجاد کرده‌است که به‌محض ورود نامحرم پلک من خودبه‌خود بسته می‌شود. یکی از ویژگی‌های حاج‌آقا رحیم ارباب از زبان خودشان این است که: من هیچ‌وقت غیبت نکردم و دوم این‌که به نامحرم نگاه نکردم. در ادامه فرمودند: بیست سال در منزلی بودم که خواهر خانم من هم در آن‌جا زندگی می‌کردند، ولی در این مدت یک‌بار هم چهره‌ی او را ندیدم. 📚کتاب/ص ۷۸ و ۷۹ 🖊اثر استاد ادیبی لاریجانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔷رسول خدا (ص):زنای چشم نگاه به نامحرم است. ⛔️نگاه هایمان را کنترل کنیم هر چیزی را نبییند.
💠داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد💠 ✅ بعضیها فکر میکنن که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راه‌های نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم، 🔲 این داستان را «ابن جوزی» نقل می‏کند که: در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی می‏کرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت. همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم. دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده‏ اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم. در راه پیر مردی را در مغازه‏ای دیدم که تعدادی در اطرافش جمع‏اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است، با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم. او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید، پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟ سیده می‏گوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانه‏اش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم. در نیمه‏ های شب شیخ مسلمان شهر در خواب دید، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد. در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص)فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو می‏رود و پیامبر(ص) از او روی می‏گرداند عرض می‏کند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض می‏کنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید. پیامبر(ص)فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟ در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود می‏زد و می‏گریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است. شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمی‏گذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: می‏خواهم این هزار دینار را به او بدهم. گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمی‏پذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیده‏ای من هم دیده‏ام من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است. سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان ‏شده ‏ایم 📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج‏2، ص: ۴۴۵ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌