عاشق این سریالیم که دارم میبینم. انقدر هیجانش زیاده که گاهی خودم صدای قلبم رو میشنوم که داره تند تند میزنه. خیلی خوبه.
دوستام ازم میپرسن چجوری توی سه چهار روز رسیدی فصل سه؟! من وقتی یه سریال رو شروع میکنم دیگه رسما با اون سریال زندگی میکنم. تو راه میبینم. خوابیده میبینم. دارم ظرف میشورم گوشی رو میذارم جلوم میبینم. وقتی دارم با مامان حرف میزنم میبینم. انقد میبینم تا تمومش کنم.
اصلا صبر ندارم که روزی یه قسمت ببینم یا دو سه تا، اینکه دلم میخواد بفهمم چی میشه مخمو میخوره اگه تند تند نبینم.
تازه الان که همزمان با زهرا دارم سریال رو میبینم خیلی بهتره. هعی فیکشن های مربوط به شیپ های مورد علاقمون رو برام میفرسته و من هعی بیشتر دوست دارم تمومش کنم که بتونم فیکشن های بیشتری بخونم.
[ریــح]
عاشق این سریالیم که دارم میبینم. انقدر هیجانش زیاده که گاهی خودم صدای قلبم رو میشنوم که داره تند تن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شخصیت مورد علاقم تا اینجای کار قطعا استایلزه و احتمالا تا آخرش هم همین میمونه. اصلا عاشق کرکتر هاییم که هیچ چیزی رو جدی نمیگیرن و همش در حال شوخی کردنن.
داشتم فکر میکردم من تو سال گذشته هیچ کاری نکردم. ولی بعد شروع کردم به نوشتن. دیدم دوبار مسافرت با دوستام رفتم. دوبار تهران رفتم. چند بار قم رفتم. با خانواده، با دوست، با خاله سعیده. مشهد رفتم. اینا همش کلی مسافرته. فهمیدم تونستم یکم از افسردگی نجات پیدا کنم و دوز داروم رو کم کرد دکتر. کارای جدید رو امتحان کردم. موهامو رنگ کردم. کلی پیاده روی رفتم. تنهایی، با خاله، با راحیل با زهرا. چند شب پشت سرهم خونه زهرا اینا موندم. درکل پارسال نصفه شو خونه زهرا اینا بودم. و مهم تر از همه توی ۱۴۰۳ رابطم با بابام خیلی بهتر شد. ترمیم شد. اصلا فکر نمیکردم سال پر باری بوده باشه. دوستش نداشتم تا قبل از اینکه اینا به چشمم بیان. ولی الان دیگه دوستش دارم.
یچیز دیگه هم که یادم رفت این بود که، ما با زهرا شاپ رو سرپا نگه داشتیم. واقعا کار سختی بود. توی اطرافیانم دیدم که مدام کارهای جدید شروع میکردن و بخاطر تورم و شرایط اقتصادی سربع از پا میوفتادن. ولی من و زهرا هرجوری بود این بچه رو نگه داشتیم. با اینکه حتی الان هم اوضاع خوبی نداره ولی اینجوری نمیمونه و درستش میکنیم. مطمعنم.