eitaa logo
بنٺ‌الحُسین|𝐛𝐞𝐧𝐭𝐨𝐥𝐡𝐨𝐬𝐢𝐧
53 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
254 ویدیو
17 فایل
بیا فرض کنیم چادر محدودیت است، من‌عاشقانه‌دوستت‌دارم‌ای‌زیباترین‌محدودیت‌دنیا 🏴ارتباط با مدیر کانال: @YYYYaas 🏴شرایط کپی و تبادل: @shorotBentolhosin 🏴آنچه دل تنگت میخواهد بگو: https://harfeto.timefriend.net/16477066002696
مشاهده در ایتا
دانلود
البته اگه دیدید یه روز نذاشتم بدونید که کلاس داشتم
215.png
20.9K
✨این هم به مناسبت ۱۰۰تایی شدنمون✨ ❣واسه ساخت اسکرین شات چت عالیه❣ 🌸بنت الحسین🌸 eitaa.com/riiihanh
negar_v2_2332.png
1.55M
✨این هم به مناسبت ۱۰۰تایی شدنمون✨ ❣واسه نوشتن تایپو عالیه❣ 🌸بنت الحسین🌸 eitaa.com/riiihanh
به مناسبت۱۰۰تایی شدنمون 🌸بنت الحسین🌸 eitaa.com/riiihanh
کاکتوس خوشگل🌵🌹 🌵🌹 🌸بنت الحسین🌸 eitaa.com/riiihanh
پنجمین شرکت کننده در چالش بچه ها تنور داغه بچسبونین🤩منظورم اینه شرکت کنید میخوام سورپرایزتون کنم به همین دلیل متن خاطره شون رو خط خطی کردم 🌸بنت الحسین🌸 eitaa.com/riiihanh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطراتتون👇🏻💝
دیگه وقت رفتن بود ، خیلی خوش گذشت ، کاش میشد بیشتر بمونیم ولی پارک بسته میشد . معرکه بود دلم برای همچین اردو هایی تنگ شده بود . وقتی حال و هوای کرونا بهتر شد مدرسه ما هم برامون اردو گذاشت یک اردو که دلی از عزا در بیاریم و کلیییی خوش بگذرونیم اول رفتیم مدرسه و بعدش با اتوبوس رفتیم بوستان نرگس😍😍خب خوبیش این بود که اونجا یک جای زنونه که مخصوص بانوان بود ، انجا میتوانستیم راحت بازی کنیم ، بدویم🏃‍♀️ ، چادرامون را برداریم و... وقتی رسیدیم بچه ها انگاری از قفس آزاد شده بودند روی هم آب میپاشیدند🚿 و خنک مشدند یکی - دو نفر از معلم های عزیزمون هم امدند و رومون آب پاشیدند ، بعد از بازی حسااابی خیس شده بودیم 😅😅 هوا خیلی گرم بود ، آفتاب 🌞با تمام قدرتش برامون گرما میفرستاد🤪👒 لپ های همه از گرما گل 🌹 انداخته بود و سرخ شده بود. یک دفعه با یک ظرف بزرگ آب دوغ خیار🥒🥙 که دسترنج زحمات صبح چندتا از معلم های مهربون بود مواجه شدیم🤩 توی اون گرماخیلی چسبید😃 جاتون سبز💚 همه یک کاسه خوردیم 😋خیلی خوشمزه ، کامل و پر بود توی آب دوغ خیار از خود ماست گرفتهههه تاااا نون 🥖تلیت شده و سبزی🥬 خورد شده و کشمش و خیار 🥒 بود دستشون درد نکنه🙏🏻 خیلی زحمت کشیدند و خیلی هم عااالی بود🌸 خلاصه ما که این فرصت را داشتیم میخواستیم حسابی از این وقت استفاده کنیم شاید دیگه از این فرصت های نـــاب و طلـــایی گیرمون نمی آمد😁😫 پس زمان را غنیمت شمردیم و همه با هم بازی کردیم معلم ها و بچه ها🧕🏻🧕🏻 رفتیم وسطی ، والیبال و...🏀🏸🏃‍♀️⛹️‍♀️ البته برای خودمون زنگ تفریح داشتیم 😉 و از خوراکی های خوشمزه خودمون را پذیرایی کردیم😋 از کیک 🍰 و هندونه🍉 و میوه 🍒🍎🍑🥭 و چیبس و پفک🍟😆 بوستان نرگس خیلی زیبا بود😍🌺 پر بود از گل های خوش بو✌️ بعضی جا ها نور و سایه باهم بود کِیف میداد برای عکاسی😍📸 کلی عکس های خوشگل با دوستم گرفتیم😊🤗 خلاصه روز خیلی خوبی بود بعد از دوسال اردوی محشری بود😃😃 و برای همه خاطرات خوبی به یاد موند🥰 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️😍😍😍😍😍😍 ❤️🧡💛💚💙💜💖 یادش بخیر 😂 کلاس دوم بودم بعد والدینم برای اولین بار برام سرویس گرفته بودن برا رفت و آمد چون یکم راه دور بود😉 روز اول که قرار بود برم سوار سویس بشم خانم راننده به همه بچه ها گفت دستتون بدین من بریم اونور خیابون سوار ماشین بشیم بعد من نفهمیدم😢 خانم راننده با بچه ها همه رفتن من هنوز تو حیاط مدرسه حیران😐😂 بعدش پیش خودم میگفتم چیشد کجا رفتن😳 بعد خانم راننده از زبون خودش میگفت که داشتم میرفتم به سمت خونه های بچه ها از تو آینه دیدم تو نیستی به بچه ها گفتم عه پس فلانی کو اونا هم گفتن نمیدونم😐😂 بعدش دوباره برگشتم دیدم تو تو حیاط مدرسه داری میچرخی🤣 آخه تو چرا دستت ندادی به بچه ها بیای خلاصه دیگه من هیچی نگفتم رفتم سوار شدم رفتم خونه😁 الان که دارم فکر میکنم چقدر من نفهم بودم😑😂🤣 ❤️🧡💛💚💙💜💖 یه خاطره از دوران مدرسه دارم البته وقتی اون خاطره پیش اومد من رفته بودم بیرون آب بخورم . اینکه معلم ب پسر عموم گفته بود با فرق سر و نوک انگشت جمله بساز ، پسر عموم هم گفته بود ، از فرق سرم تا نوک انگشتم درد می کند😂😂😂. ۱۳ سال میگذره اما هنوز می‌خندیم. ❤️🧡💛💚💙💜💖 از زیبا ترین خاطرات مدرسم این بود که هر سال روز آخر مدرسه با دوستام برای هم نامه مینوشتیم 🌸بنت الحسین🌸 eitaa.com/riiihanh
سلام چند سال پیش دقیقا زمانی که کلاس اول بودم در اوج خوشحالی به سر می بردم😍 در حدی مدرسه را دوست داشتم که گفتنی نیست🌿 خلاصه برایتان بگویم که سه ماه از مدرسه ها گذشته بود 🐾 خب من هم با رفیقم که همسایمون بود، مدرسه می رفتم و هر دوتامون هم کلاس اول بودیم🌝 البته بعضی روز ها با مادرم می رفتم✨ روزی از روز های خداوند بلند مرتبه مادرعزیزم ، خواهر کوچولوم رو آورد گذاشت مدرسه پیش من تا کاری را انجام دهد💭 خلاصه بگویم که معلممون هم قبول کرد و آن روز در مدرسه من و خواهرم و دوستانم با هم درس خواندیم😅☺️ البته معلم ما تلفن همراهش رو به خواهرم داد و تا آخر زنگ او با موبایل بازی و کیف کرد😄😄💜 و همین باعث شد که این خاطره در ذهن من بماند🙂🌸 ❤️💖💙💜💚🧡💝💛 منو دوستام اواخر کلاس هفتم بود تو مدرسه مونده بودیم حدودا ده دوازده نفر بودیم... بعدیکی از دوستام شروع کرد به خوندنو منم اهل رقص نیستم و زیادم بلد نبودم شروع کردم فیلم گرفتنو بقیم رقصیدن😂😂بعد یه دفه یکی از معاونامون که خیلیم سختگیره اومد تو... به هزار زور و زحمت تونستیم راضیش کنیم به مدیر نگه... 😂😂 هممون شوکههه تا یه هفته بعدش که یکی در میون میرفتیم مدرسه همش فرار میکردیم ازش که مارو نبینه، اگر میدید هی پهمون چشم غره میرفت😂 تا همین الان که دو سال گزشته حس میکنم یادش نرفته هنورم میخواد بزنتمون 🌸بنت الحسین🌸 eitaa.com/riiihanh