eitaa logo
رمانکده
5.1هزار دنبال‌کننده
206 عکس
16 ویدیو
2.3هزار فایل
تابع مقررات جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 و اپ ایتا کانال زاپاس https://eitaa.com/joinchat/3234857650C551a82326a https://eitaa.com/joinchat/3234857650C551a82326a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانکده
رمان #احساس_آرام ✍به قلم:مستانه بانو #پارت_32 شیرین بی‌حوصله سرش را به سمت راست چرخاند: _ بابا، ما
رمان ✍به قلم:مستانه بانو با نزدیک شدن به آخر هفته ستاره‌خانم و شیرین به شدت درگیر کارهایشان بودند، به قول شیرین حسابی خانه‌تکانی کرده و همه جا از تمیزی برق می‌زد، از خرید وسائل ضروری گرفته تا اقلام خوراکی، همه چیز آماده و محیا و در حد عالی انجام شده بود. شیرین لبخند بر لب به مبل تکیه زد و گفت: _خسته شدیم اما می‌ارزید مامان. _آره والا، حس می‌کنم عید شده شیرین با صدا خندید و خیاری برداشت، گاز محکمی به آن زد و گفت: _می‌بینی مامان خانم؟! این همه کار داشتیم عروس خوبَت نیومد کمکمون. _اون طفلی که درگیر بچه و زندگی خودشه شیرین _اوهوع! طرفداریش‌و نکنین. یه توک پا می‌تونست بیاد و بگه کمک لازم ندارین؟! ستاره سری جنباند و گفت: _خواهرشوهر بازی درنیار...خودتم یه روز عروس می‌شی شیرین خانم. شیرین پوفی کشید ؛ _اولا که من عروس بی‌نظیری می‌شم. در ثانی ترجیح میدم عروس خانواده‌ایی بشم که تک فرزند باشه. _ روت‌و کم کن دختر... ماشالله حیا! شیرین خندید و از روی مبل بلند شد؛ _اصلا خودمونیم مامان... من بی‌حیام؟! اصلا خودت دلت میاد شوهرم بدی؟! ستاره خانم با نگاهی تحسین آمیز به دخترش چشم دوخت: _ به قول بابات به کَس‌کَسونش نمی‌دم به همه کَسونش نمی‌دم. هردو خندیدند و ستاره خانم لبخندزنان ادامه داد: _پاشو حرف بسه، پاشو کارهارو تموم کنیم که فردا کلی کار دیگه داریم. _ چشم مامان... سپس به اتفاق مادرش به آشپزخانه رفتند. ★★★★★ _ماشالله همه جا رو سابیدیدها _از دست خیر شما بی‌نصیب نموندیم خان داداش... شروین بی‌توجه به کنایه‌ی خواهرش سری جنباند و رو به آشپزخانه گفت: _مامان من گرسنه‌م‌ها _ای کارد بخوره به اون شکمت. تازه صبحونه خوردی. _تو حرف نزنی نمی‌گن زبون نداریا! شیرین خنده‌ایی کرد و برای برادرش زبان درآورد. ★★★★★★ صدای زنگ خانه خبر از رسیدن اولین مهمانان را می‌داد. شروین به سمت آیفون رفت کلید آن را زد و با صدای بلند گفت: _داداشه... شیرین با خوشحالی به استقبال برادر بزرگترش شاهین، عروسشان مهسا و سلاله نوه کوچک و ناز خانواده که همگی از شباهت بی‌نظیرش به شیرین می‌گفتند رفت. با دیدن همه اهل خانواده برادرش ذوق‌زده مشغول روبوسی با برادر و همسر برادرش شد که سلاله با شیرین زبانی گفت: _ پس من چی عمه؟! شیرین خم شد و با خوشحالی سلاله‌ی کوچک را به آغوش کشید: _چطوری عروسک عمه؟! دلم برات یه ریزه شده بود خوشگلم. لباسش‌و ببین چقد خوشگله . سلاله که از تعریف عمه‌اش خوشحال شده بود خودش را برای او لوس کرد و شیرین بوسه‌ایی محکم به روی لُپ‌های گلی سلاله نشاند. ستاره خانم و آقاسعید هم به استقبال عروس و پسرشان آمدند و مشغول دیده بوسی و خوش آمد گویی شدند. ★★★★★ 💟💟💟
رمانکده
رمان #احساس_آرام ✍به قلم:مستانه بانو #پارت_33 با نزدیک شدن به آخر هفته ستاره‌خانم و شیرین به شدت
رمان ✍به قلم:مستانه بانو همه در سالن پذیرایی نشسته بودند که شیرین رو به پدرش که سلاله را در آغوش گرفته بود گفت: _ خوبه دیگه... نو که اومد به بازار کهنه می‌شه دل آزار... شاهین خندید و گفت: _ حسودی هم مگه به خواهر ناز من میاد؟! اونم به برادرزاده‌اش. همه خندیدند و شیرین رو برگرداند و گفت: _ وقتی عزیز دردونه باشی حسودم می‌شی _تو همیشه عزیز منی بابا. ولی این شکر پنیر منم جای خودش‌و داره حسود خانم... سلاله رو به پدربزرگش گفت: _حسودی یعنی چی بابایی؟! صدای شلیک خنده‌ی جمع به هوا برخواست که سلاله را مات و مبهوت کرد. آقا سعید با خنده جوابش را داد: _حسود یعنی عمه‌ات عزیزدلم. شیرین پوفی کشید و گفت: _عموم که اومد می‌گم حساب شمارو برسه که برای من رقیب نتراشید. سلاله رو به عمه‌اش گفت؛ _عمه رقیب یعنی چی؟! _ رقیب یعنی یکی مث من که عاشقته عمه. و با این جمله یکبار دیگر همه باهم خندیدند… صدای دوباره زنگ خانه خبر از رسیدن خانواده‌ی عمو می‌داد. شیرین ذوق‌زده از جایش بلند شد شخصا به حیاط رفت تا خانواده‌ی عمویش را به داخل خانه دعوت کند. پس از سلام و احوالپرسی با دیدن دسته گل زیبایی که در دست فرهاد بود لبخندزنان گفت: _شبیه دومادها شدی پسرعمو فرهاد کمی سرخ شد ولی آقا وحید جواب شیرین را داد: _انشالله دومادیش! سپس نگاهی به همسرش انداخت و لبخند خاصی میانشان رد و بدل شد. فرهاد اما با نگاهی خیره پشت سرشان وارد خانه شد در حالی که می‌اندیشید آیا میان قلب دخترعموی شیطانش جایی برای او وجود خواهد داشت؟! ★★★★★ 💟💟💟
@Romankade, Az kofr to ta din man .pdf
1.28M
✍ ڪانال رمانڪده📗 @Romankade 📌مخصوص همه ی گوشی ها و کامپیوتر💻
@Romankade, Az kofr to ta din man.apk
1.62M
✍ ڪانال رمانڪده📗 @Romankade 📌مخصوص گوشی های اندروید📱
@Romankade, Az kofr to ta din man.epub
147.2K
✍ ڪانال رمانڪده📗 @Romankade 📌مخصوص گوشی های آیفون 📱
از کفر من تا دین تو ⬆️📚 @Romankade ✍🏻 نوشته: زینب حاجی زاده 📖تعداد صفحات : 155 💬خلاصه: از خواب که بیدار شدم، چشمام به ساعت افتاد؛ که نُه را نشان میدهد. با سرعت به قسمت سرویس بهداشتی رفتم، صورتم را شستم و به کمد گوشه اتاق هجوم آوردم، اولین لباسی که چشمهایم مشاهده کردند؛ را برداشتم مانتو، شلوار جین پوشیدم. مقابله آیینه موهای خرمایی رنگام را دم اسبی بستم. کشوی اول که پر از لوازم آرایشی بود؛ را باز کردم، به چشمهای عسلیام رسیدگی کردم، دیگر وقت نداشتم بیش از این به خود برسم روسری ساتن مشکی رنگ سر کردم، وسایل مورد نیازم را درون کوله پشتیام ریختم و روی شانه ام انداختم ، از اتاق بیرون رفتم. 🎭 ژانر ⬅️ 📚 📌 اگر از این رمان خوشتون اومده کانالمون رو به دوستانتون پیشنهاد بدین 📚📚📚📚📚📚 ✍️ ڪانال رمانڪده📗 @Romankade @Romankade @Romankade 📚📚📚📚📚📚📚
هدایت شده از  ایتافن | eitaafan
❌️ مردم درصورت رویت هرگونه تحرکات نظامی در هر نقطه ای از کشور تحت هیچ شرایطی اقدام به فیلمبرداری یا تصویربرداری و نشر آن نکنند. 🔰فوت و فن ایتا در ایتافن ⚙@eitaafan
@Romankade, entegham .pdf
2.87M
✍ ڪانال رمانڪده📗 @Romankade 📌مخصوص همه ی گوشی ها و کامپیوتر💻
@Romankade, entegham .apk
1.41M
✍ ڪانال رمانڪده📗 @Romankade 📌مخصوص گوشی های اندروید📱
@Romankade, entegham .epub
238.8K
✍ ڪانال رمانڪده📗 @Romankade 📌مخصوص گوشی های آیفون 📱
انتقام ⬆️📚 @Romankade ✍🏻 نوشته: شبنم آهنین جان 📖تعداد صفحات : 355 💬خلاصه: مهسا و مهتاب دو خواهر که در کنار خانواده اش زندگی می کردند؛ مهسا دختر بزرگ خانواده با یک اشتباه کوچک به قتل می رسد و این از دید خواهرش مهتاب پنهان نمی ماند مهتاب که می داند قاتل کی هست به دنبال انتقام میرود تا اینکه با میلاد روبه رو می شود و زندگی مهتاب به طور کل تغییر پیدا می کنند و با حقایق رو به رو می شود…. 🎭 ژانر ⬅️ 📚 📌 اگر از این رمان خوشتون اومده کانالمون رو به دوستانتون پیشنهاد بدین 📚📚📚📚📚📚 ✍️ ڪانال رمانڪده📗 @Romankade @Romankade @Romankade 📚📚📚📚📚📚📚