eitaa logo
رشدانه(سبک زندگی)
257 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
454 فایل
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود... رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود. 📝نظرات مشفقانه خود را در باره مطالب کانال با نشانی زیر در میان بگذارید. ممنونم صفری @Tebyan_313
مشاهده در ایتا
دانلود
013.mp3
3.52M
🔹عاشق کربلاتــم تا آخرش باهاتــم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹محرم،ماه شکست ابرقدرتها در برابر کلمه حق 🔹امام خمینی، بنیانگذار انقلاب اسلامی: «با حلول ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد.ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد.ماهی که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم «و داغ باطله » بر جبهه ستمکاران و حکومتهای شیطانی زد. ماهی که به نسل ها در طول تاریخ ، راه پیروزی بر سر نیزه را آموخت.ماهی که شکست ابر قدرتها را در مقابل کلمه حق، به ثبت رساند.ماهی که امام مسلمین ، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت. سید الشهدا را کشتند، اسلام ترقی اش بیشتر شد.»
🔹پیوستن شبث بن ربعی به سپاه عمر بن سعد در این روز ابن زیاد به دنبال شبث بن ربعی فرستاد و او را خواست که به جنگ امام حسین(علیه السلام) فرستد. شبث خود را به بیماری زد و می‌خواست او را معاف دارد. اما ابن زیاد به او نامه‌ای نوشت و گفت: اگر زیر فرمان مایی زود نزد ما بیا. چون به او وارد شد بسیار به او خوش آمد گفت و او را به خود نزدیک کرد و گفت: من خواهش دارم به جنگ این مرد بروی و به عمر بن سعد کمک کنی. او گفت: ایها الامیر! اطاعت می‌کنم و سپس با هزار سوار به سوی کربلا روان شد. در این روز نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم کم جمع شده و به لشکر عمر بن سعد پیوستند. چون گروهی از مردم می‌دانستند که جنگ با امام در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند .نوشته‌اند فرماندهی که از کوفه با هزار جنگجو حرکت کرده بود، چون به کربلا رسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار می‌کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه‌السلام علیه‌السلام 🔹یادگار حسین🔹 در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم مُحرّم شد چشم بستم درون خود باشم کربلای غمش مُجسّم شد رشتۀ اتصال ما و حسین نخ پرچم‌سیاه هیأت بود شهدا خوب یادمان دادند کربلایی شدن به هِمّت بود یاد آنان که در سیاهی شب ماه بودند و روسفید شدند خوش به حال رفیق‌هامان که پای این حرف‌ها شهید شدند «ما تَرکناک!» با تو می‌مانیم وقت تجدید بیعت و یاری‌ست خاصه این روزها که عطر حرم در حسینیۀ شما جاری‌ست خبری آمد و نسیم انداخت از لب حوضِ خانه گلدان را چند وقتی‌ست خوب می‌فهمد شهر من، غربت شهیدان را خیره ماندم به نام سرخ شهید راز سربند کوچه سربسته‌ست زمزمه می‌کنند در گوشم کوچۀ بی‌شهید بن بست است خط به خط، جبهه جبهه، خون دادیم گام اول شروع هم‌عهدی‌ست ما به فرمانده اقتدا کردیم گام دوم نماز با مهدی‌ست... نسل «تَبَّت یَدا اَبی لَهَب» است هر که با دست حق در افتاده همگی شاهدیم اسرائیل به نفس‌های آخر افتاده... صلح با شمر تا ابد ممنوع درس عباس‌ها مذاکره نیست حال ما وصف خیبر و بدر است شیعه امروز در محاصره نیست در یمن، شام، کربلا، بحرین شورِ حُبُ الحُسَین یَجمَعُناست از همین اتحاد معلوم است روزهای زوال آمریکاست... یک قدم مانده تا سپیدۀ صبح آخرین روزهای تاریک است آمده در زبور، بعد از ذکر اندکی صبر، صبح نزدیک است شیعه با کربلا بزرگ شده مقتدایش شهید بی‌کفن است خون مظلوم‌ها اثر کرده ردّ پای ظهور در یمن است صدر اخبار می‌شود روزی، آفتاب ظهور سر زده است کعبه یک صبحِ جمعه می‌بیند یادگار حسین آمده است چه حسینی که ظهر عاشورا پر شد از تیغ و نیزه دور و برش چه حسینی که سر به نی داد و زیر بار ستم نرفت سرش... 📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز مقاومت اسلامی 🔹حزب الله به جهان عرب و اسلام، عزت دوباره بخشید. رژیم پوشالی صهیونیست به لرزه درآمد و بذر مقاومت ثمره داد. مقاومت ۳۳ روزه ماندگار شد و ۲۳ مرداد به تجلیل از این واژه به نامش، نامگذاری شد. کار، جهاد و مقاومت به مردم واگذار گردید. لبنان به دست مردمی با ایمان در جنگی نابرابرانه آزاد شد و بر جنایات همیشگی صهیونیست‌ها مهر نابودی زد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب حسینیه واژه ها 📚 در میان روضه هایت زندگی کردن خوش است این کتاب اولین جلد از مجموعه ۴ جلدی «حسینیۀ واژه‌ها» است. این مجموعه مخاطب را با زوایای جدیدی از حادثۀ کربلا آشنا می کند و تلاش می‌کند حادثۀ کربلا را با سبک زندگی اتصال دهد . ویژگی مشترک کتاب‌های این مجموعه ، برخوردار بودن از متن ادبی روان و قابل فهم برای عموم مردم است. در این کتاب ، روضه هایی از شهدای کربلا با بیانی ساده ، زیبا و متفاوت بیان می شود و از آن درس زندگی به مخاطب می آموزد. ▫️نویسنده محسن عباسی ولدی ▫️ناشر آیین فطرت ▫️قطع رقعی ▫️تعداد صفحات ۱۳۸ ✅ مناسب برای
🥀 شهید ۱۱ ساله‌ای که حکم جهادش را از دستان مقام معظم رهبری گرفت 🌺شهید شاخص دانش‌آموز, مرحمت بالازاده در هفدهم خردادماه 1349، در روستای «چای گرمی» یکی از روستاهای شهرستان گرمی از توابع انگوت در دامان سر سبز مغان و در یک خانواده متدین و محروم، دیده به جهان گشود. شهید بالازاده آموزشهای نظامی، قرآن و عقیدتی را در پایگاه مقاومت بسیج گذرانده و با شور و حال عجیبی به پاسداری از آرمان‌های انقلاب اسلامی می پردازد و در پایگاه مقاومت مسوولیت تبلیغات را عهده دار شده و با سخنان معصومانه و پاک خویش، پیام امام خمینی(ره) را به دوستان می رساند و آنها را با فعالیت های فرهنگی فوق العاده موثر خود جهت اعزام به جبهه تشویق می‌کرد. شهید بالازاده نوجوان، جنگجوی خردسال کربلای ایران بود که با بسیاری از پیشروان انقلاب، همچون امام خمینی(ره)، ریاست جمهوری، نخست وزیر و ریاست مجلس دیدار کرده و بارها مورد تفقد و نوازش و تمجید آنها قرار گرفته بود, در شهرستان گرمی مغان، مرحمت سخنگوی انقلاب و رزمندگان اسلام شده بود امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نمازجمعه، از شهید بالازاده می‌خواست که برای مردم سخنرانی کند و پیام عاشوراییان ایران را به جوانان و نوجوانان شهر برساند.
🌺از نسل قاسم 🔹مرحمت، این بزرگمرد کوچک به مقام معظم رهبری می‌گوید: «آقا جان! من از اردبیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.» حضرت‌آقا می‌فرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟» شهید بالازاده می‌گوید: آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (علیه السلام) نخوانند! حضرت‌آقا می‌فرمایند:چرا پسرم؟ شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده می‌گوید: «آقا جان! حضرت قاسم 13 ساله بود که امام حسین (علیه السلام) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هر چه التماسش می‌کنم, می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم, اگر رفتن 13 ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم را چرا می‌خوانند؟» و شانه‌های شهید بالازاده آشکارا می‌لرزد. حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و می‌فرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمی‌گوید، فقط گریه می‌کند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می‌رسد. حضرت‌آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید» حضرت‌آقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می‌فرمایند: «ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و... شهید مرحمت بالازاده بیشتر اوقات در کنار فرماندهش «شهید مهدی باکری» بود
🌺خاطره مرحمت با آن جثه كوچك، قیافه معصومانه و دوست داشتنی، به فرمانده روحیه بچه ها تبدیل شده بود. نقل داستان و رشادت ها و شجاعت های او در میدان نبرد، موجب تقویت روحیه رزمندگان بود. از جمله مسایل جالب درباره زندگی شهید بالازاده این است که هر زمانی این شهید بزرگوار برای مرخصی به پشت جبهه می آمده به درخواست امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نماز جمعه برای مردم سخنرانی و آنها را برای رفتن به جبهه تشویق می كرد. مرحمت در یكی از عملیات ها كه در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است كه آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریكی شب آنها را به مقر می آورد. افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: "می خواهم از شما یك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چریكی دیده ام ولی تابحال اسلحه ای كه سرباز شما بدست داشت را ندیده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود كه به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقیها هم از خوفی كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته می بینند و مرحمت برای اینكه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینكه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید "من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام" این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود.
عروج قاسم 🌺هنوز به تکلیف نرسیده بود اما آن شب تکلیف همه را مشخص کرد. هم سن و سال‌هایش در کوچه‌های مدینه مشغول بازی بودند و او در بیابان، حیثیت مرگ را به بازی گرفته بود. لباس رزم در قد و قواره‌ای نبود که او را سخت در آغوش گیرد. آن شب قاسم قرار نداشت، آخر با پدر قول و قرارهایی داشت. قاسم، یک سر و گردن بالاتر از مرگ ایستاده بود وقتی که در تلخ‌ترین شب تاریخ از دولبش عسل می‌چکید. آنگاه که زمین کارزار از خون عاشقان لاله‌زار شده بود، قاسم‌بن‌الحسن (علیه السلام) از کُشته، پُشته می‌ساخت. قصه‌ی قاسم هم به سر رسید و چه رازها در سردادگی عاشقان است. ماه روی قاسم که شکافت، خورشید حسین (علیه السلام) حادثه را بر نتافت و از گوشه‌ی آسمان کربلا سراسیمه به وسط میدان شتافت. جمع کردن پاره‌ی تن برادر کار راحتی نبود وقتی که پازدن‌هایش زمین کربلا را با دل حسین یکجا خراش می‌داد. الا لعنة الله علی القوم الظالمین...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹وقایع روز ششم محرم سال 61 عمر بن سعد نامه‌ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره‌ای آب به امام نرسد،‌‌ همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد! عمر بن سعد ۵۰۰ سوار را در کنار شریعهٔ فرات مستقر کرد. تعداد نظامیانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته و به جنگ امام آمده بودند را، بالغ بر ۳۰ هزار جنگجو نوشته‌اند. 🔹یاری طلبیدن حبیب بن مظاهر از بنی سعد در شب ششم جناب حبیب بن مظاهر اسدی با اذن امام حسین علیه السلام برای آوردن یاور وکمک، به قبیله بنی اسد رفت. اسدیان پذیرفتند وحرکت کردند، ولی جاسوسان به عمر سعد خبر دادند و او عده‌ای را فرستاد تا مانع آن‌ها شوند. لذا درگیری رخ داد که در این میان جمعی از بنی اسد شهید و زخمی وبقیه ناگزیر به فرار شدند و حبیب به خدمت حضرت آمد و جریان را عرض کرد. 🔹 اولین محاصره فرات در کربلا به نقلی عمر سعد، شبث بن ربعی خبیث را همراه سه هزار مرد سفاک با کوبیدن طبل و دهل کنار فرات فرستاد که اطراف آن را به محاصره در آوردند. 🔹تراکم لشکر یزید در کربلا در این روز لشکرزیادی برای جنگ با حضرت اباعبدالله علیه السلام جمع شدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹عاشورا به روایت لهوف راوی گفت: دیدم جوانی بیرون آمد که صورتش مانند پاره ماه بود، و مشغول جنگ شد. همین که مقابل مردم ایستاد فریادش بلند شد: ان تنکرونی فانا ابن الحسن/ سبط النبی المصطفی الموتمن مردم اگر مرا نمی شناسید ، من پسر حسن بن علی بن ابیطالبم. هذا الحسین کالاسیر المرتهن / بین اناس لاسقوا صوب المزن این مردی که این جا می بینید و گرفتار شما است، عموی من حسین بن علی بن ابیطالب است. ابن فضیل ازدی چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت و او با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان، به دادم برس. امام حسین (علیه السلام) مانند باز شکاری از اوج، به کنار او فرود آمد و همچون شیر خشمگین بر دشمنان حمله ور شد، شمیشری بر ابن فضیل زد که دست سپر شده او از آرنج جدا شد، ابن فضیل چنان فریادی زد که همه لشکر شنیدند و برای نجاتش تاختند که باعث شد بدن او زیر سم اسب‌ها بماند و به هلاکت برسد. گرد و غبار که فرو نشست، امام حسین (علیه السلام) کنار قاسم (علیه السلام) ایستاده بود در حالی که او از شدت درد پای بر زمین می‌سایید. امام فرمود : از رحمت خدا دور باد گروهی را که تو را کشتند و جدّ و پدرت در روز قیامت از آنان دادخواهی خواهند کرد . سپس فرمود: به خدا قسم بر عمویت دشوار است که تو او را به یاری بخواهی و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند ولی به حال تو سودی نبخشد. به خدا قسم امروز روزی است که برای عمویت کینه‌جو فراوان است و یاور اندک. بعد از آن پیکر قاسم (علیه السلام) را به سینه گرفت و با خود به خیمه ها رساند و در میان کشتگان بنی هاشم قرار داد. سهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) - که قبر بی شمع و چراغش در بقیع خاموش است - در کربلای حسینی، قربانی به نامهای: ابی‌بکر، قاسم، عبدالله، عمر، بُشر و احمد (محمد) بن الحسن می-باشد، که در منای عشق خود را فدای عمو کردند. منبع : لهوف سید بن طاووس منتهی الامال شیخ عباس قمی
🌺صدای پای قافله می‌رسد از راه دور
🌺موقعیت شناسی و انتخاب صحیح 🔹بخش عمده عظمت حضرت زینب از اینجاست که اولاََ موقعیت را شناخت؛ هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین به کربلا، هم موقعیت لحظات بحرانی روز عاشورا، هم موقعیت حوادث کشنده بعد از شهادت امام حسین را و ثانیاََ طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد. این انتخاب‌ها زینب را ساخت. 🌸کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص۱۹۱ https://eitaa.com/Rooshdaneh/8942