1_18997899.mp3
7.26M
🕊
شهدا ماه آسـمونن
مثل نوری✨ تو کهکشونن
همیشه تو دلا❤️می مونن
همیشه تودلا می مونن ✌️
🎧 سید رضا نریمانی
#مداحی
شور
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
⬇️#خشمت_رو_قورت_بده ⬇️ @salambarebrahimm 💠 این دنیای ماشینی خیلی بدبختی و مشکل برای مردم آورده، یک
⬇️#مشورت ⬇️
@salambarebrahimm
💠 همه شدن منبع اطلاعات! هر کس واسه خودش تصمیم میگیره، مشورت قدیمی شده.
طرف زن میگیره، به دو ماه نمی کشه طلاق میده، شوهر میکنه، یه ماه نمی شه طلاق میگیره، ماشین میخره، هنوز صد کیلومتر راه نرفته، دلشو میزنه!
اینترنت شده مرکز مشاوره اش، آدمهای مجازی بهش اطلاعات میدن، اونم قبول میکنه.
آدمهای حقیقی رو قبول نداره، اونایی که چند تا پیرهن بیشتر پاره کردنو قبول نداره. با تجربهها رو قبول نداره.
ابتدا مشورت و سپس توكّل، راه چارهى كارهاست، خواه به نتیجه برسیم یا نرسیم
پس لااقل حرف خدا به پیغمبرشو که باید قبول داشته باشه:
🔻وَ شاوِرْهُمْ فِی الاَْمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ
🔻در کارها ( با مردم )مشورت کن پس هنگامى كه تصمیم گرفتى (قاطع باش) و بر خداوند توكّل كن
📔بخشی از آیه ۱۵۹ آل عمران
@salambarebrahimm
🌸زرنگ باش
🔹اگر میخواهی صدقه بدهی همین طوری صدقه نده صدقه را از طرف امام رضا(ع) و برای سلامتی آقا امام زمان(عج)بده.
👈برای دومعصوم بده. دو معصوم
که خداوند متعال دوستشان دارد
🔻پس زرنگ باش..
🔹ممکن نیست خداوند این صدقه را رد
کند. تو هم اینجا حق واسطه گریات را
میگیری.
📚آیتالله آقا مجتبیتهرانی
#طنز_شهدا
😂جناب سرهنگ😂
@salambarebrahimm
🍂اسمش یوسف بود. اما بخاطر انظباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش مى گفتیم جناب سرهنگ.
دو سالى مى شد كه اسیر شده بود و با ما تو یك اردوگاه بود.
بنده خدا چند بار افتاده بود به التماس كه جان مادرتان این قدر به من نگویید جناب سرهنگ.
كار دستم مى دهیدها. اما تا مى آمدیم تمرین كنیم كه دیگر به او جناب سرهنگ نگوییم ، باز از دهان یكى در مى رفت و او دوباره مى شد جناب سرهنگ.
تا اینكه یك روز در آسایشگاه باز شد و یك گله عراقى مسلح ریختند تو آسایشگاه و فرمانده شان نعره زد:
«سرهنگ یوسف ، بیا بیرون!»
یوسف انگار برق سه فاز ازش پریده باشد ، پا شد و جلو رفت.
فرمانده كه درجه اش سرگرد بود گفت:
«چشمم روشن. تو سرهنگ بودى و ما نمى دانستیم.»
یوسف با خنده اى كه نوعى گریه بود گفت:
«اشتباه شده من...»
- حرف زیادى نباشه! ببرید این قشمار را! (قشمار: مسخره) تا آمدیم به خود بجنبیم یوسف را كَت بسته بردند و دست ما به جایى نرسید.
چند مدّتى گذشت و ما خبرى از یوسف نداشتیم و دل نگران او بودیم و به خودمان بد مى گفتیم كه شوخى شوخى كار دست آن بنده خدا دادیم.
چند ماه بعد یكى از بچه ها كه به سختى بیمار شده بود و پس از هزار التماس و زارى كردن به عراقی ها به بیمارستان برده بودند ، پس از بهبودى برگشت اردوگاه تا دیدیمش و خواستیم حالش را بپرسیم زد زیر خنده.
چهارشاخ ماندیم كه خدایا مریض رفت و دیوانه برگشت!
كه خنده خنده گفت:
«بچه ها یوسف را دیدم!»
همه از جا پریدیم:
یوسف!
- دست و پایش را شكسته بودند؟
- فكش را پایین آورده بودند؟
- جاى سالم در بدنش بود؟
- اصلاً زنده بود؟!
خندید و گفت:
« صبر كنید. به همه سلام رساند و گفت كه از همه تشكر كنم»
فكر كنم چشمان همه اندازه یك نعلبكى گرد شد!
- آره ، چون نانش تو روغنه بردنش اردوگاه افسران ارشد. جاش خوب و راحته. مى خوره و مى خوابه و زبان انگلیسى و آلمانى و فرانسه كار مى كنه.
مى گفت بالاخره به ضرب و كتك عراقی ها قبول كرده كه سرهنگ است.
و بعد از آن ، كلى تحویلش گرفته اند و بهش مى رسند.
یك هو یكى از بچه ها گفت:
《بچه ها راستش من تیمسارم😬》🍂
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚
تعریف کرد که: بهش گفتم علی #روح_الله نزدیک 60 روزه که اینجایی، بسه دیگه نمیخوای برگردی؟ تو صورتم نگاه هم نکرد، همونجوری که داشت کارشو انجام میداد جواب داد: کجا برم، ناموسم اینجاست زن و بچه ی شیعه، ناموس شیعه تو الفوعه و کفریا و نبل و الزهرا تومحاصره است، اونا ناموس منند،کجابذارم برم.چندروزبعد پیکر پاک وسوخته اش رو برگردوندند
😔😭💔
#شهید_روح_الله_قربانی
یاد شهید با صلوات❤️
@SALAMbarEbrahimm
💔💔
#کمی #تأمــــل
نگاه کن...
خوب نگاه کن
ببین کجا زندگی میکنی!
اینجا سرزمینی است که
در دفاع مقدس مردان و زنانی
فدای آن شدند یا ذره از خاک و
ناموسش را ندهد...
جوان ها و نوجوانانی که در اوج
زیبایی و قدرت بودند و از لذت ها
گذشتند و رفتند و آسمانی شدند...
این طرف تر را نگاه کن...
گفتیم دفاع مقدسی ها از جنس ما نیستند...
ما نسل موبایل و اینترنت و ماهواره و
کلش و هزار چیز دیگریم...
آن زمان که این ها نبوده.
شاید اگر بود آنها هم نمیگذشتند😏
نگاه کن...
متولد چه دهه ای هستی؟
دهه شصت؟
#رسول_خلیلی هم که هم سن تو بود...
#محمد_هادی_ذوالفقاری که رفت و از
همه ی خوشی هایش گذشت...
#مسعود_عسگری با قد و بالای رشیدش...
دهه #هفتادی؟
#محسن_حججی هم دهه ای تو بود...
سرش را داد😔
#محمدرضا_دهقان_امیری ...
همان افتخار دهه هفتادی ها!
همان که از همه چیزش حتی موتورش گذشت..
یا #احمد_مشلب جوان پولدار لبنانی...
یا چرا راه دور برویم...
اصلا همین #جهاد_مغنیه آقازاده ای که همه چیزش
فراهم بود...
خب حالا بهانه ات چیست؟
این ها که هم دهه ای تو هستند...
این ها هم که موبایل و کلش و هزار چیز دیگر
را مثل تو دیدند...
این ها هم که در همین اوضاع و احوال
بد جامعه بودند...
نه عزیز من....
این ها همه بهانه ست...
#شهادت همت و حال میخواهد...
وگرنه این ها هم بال نداشتند...
فقط ((حال))داشتند...
شهید که معصوم نیست.
فقط از سیم خاردار نفسش عبور کرده...
بیا قول بده تو هم از سیم خاردار نفست عبور کنی😊
سمج باش😉
میرسی❤
#شهید شو... #شهیدباش 😉
حیفه ها😕
از ما گفتن بود....✋
#درآرزوی_شهدات...
@SALAMbarEbrahimm
امروز داشتم به اسم شهیدگمنام
فکر میکردم
#شهید_گمنام...
یعنی یک قبر ساده که فقط رویش نوشته فرزند روح_الله...
یعنی یک قبر کوچک که داخلش یک قهرمان پاک خوابیده اما بی نام...
شهید گمنام
یعنی قبر خاک گرفته و بی رنگ و لعاب...
شهید گمنام یعنی مادر...
مادری که سر هر چهار هزار
قبر گمنام گلزار را طی میکند
به امید اینکه یکی از آنها پسرش باشد...
شهید گمنام
یعنی بغض...
یعنی یک پسر جوان که کلی آرزو داشت...
ولی نشد...
نشد که به هیچ کدامشان برسد...
یکروز رفت
و دیگر برنگشت...
وقتی هم که برگشت شد گمنام...
شد شبیه مادرش زهرا"سلام الله"...
وقتی از کنار قبر شهید گمنامی رد میشوی به این فکر کن
که اون هم یک جوان بود عین تو
فقط گمشده ست..
گمنامی یعنی درد...
دردی شیرین...
یعنی با عشق یکی شدن...
یعنی اثبات اینکه از همه چیزت برای معشوقت گذشتی ...
یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید مردم را.
گمنامی یعنی ......
ای کاش همه ما گمنام باشیم.
#عاشقانه_شهدا
💠 ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الآن تو ذهنم مونده.
#شهید_مهدی_زین_الدین
📚یادگاران، صفحه ۱۹
@SALAMbarEbrahimm
😭💔😔
از سنگر حق شیر شکاران همه رفتند
مستانِ میِ #پیر_جماران همه رفتند
غم نامه بُوَد ناله ی پُرسوز شهیدان
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند..
#شبتون_شهدایی ❤️
#سیره_شهدا
شهید مدافع حرم علی اکبر باقری
شبها وقتی همه در خواب بودیم، ناگهان با صدای قرآن بیدار میشدیم. خوب كه دقت میكردیم علی اكبر رو به قبله ایستاده و با دلی آسمانی و با چشمانی دریایی نماز شب میخواند و با خدای خویش راز و نیاز میكرد.
کجا رفت تاثیر سوز دعا
دریغ از فراموشی لاله ها😔
شادی روحش صلوات🌷
🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼
@SALAMbarEbrahimm