در منطقه ی شیخ نجار سوریه بچه های چند خانواده فقیر و نیازمند می آمدند و غذا می خواستند و محمد که با آنان دوست شده بود مقداری از غذاهای خودشان را جمع می کرد و ظهر و شب به آنان می داد و حتی یک صبح وقتی دید غذا هست، در هوای تاریک و بارانی و پر از خطر راه می افتاد و به خانه های آنان (که شناسایی کرده بود) می رفت و غذا را به آنان می داد
#شهيد_محمد_مسرور🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي
طه/۴۱
که تو را خاص خودم پروردم
لبخند بزن زیر باران مهربانی ام 🌧🕊
يَا مَنْ عَطَاؤُهُ شَرِيفٌ
حضور یکی میشه لطف خدا، وقتی دلت آروم میگیره...
خدایا آدمای خوبت رو از سَر راهمون کنار نذار...
بعضی از آدما درست توی زمان مناسب وارد زندگیت میشن
اونا روحت رو لمس میکنن...
به صدای قلبت گوش میدن...
با لبخندت لبخند میزنن...
با خندیدنت میخندن و با گریه کردنت اشک میریزن...
اونا همه چیز تو رو عوض میکنن و تو فقط به اون بالا نگاه میکنی و از خدا تشکر میکنی
تو اگه گل بودی میشدی رز...
اگه نیاز بودی میشدی بغل...
اگه آهنگ بودی میشدی بی کلام...
اگه صدا بودی میشدی صدای موج دریا...
و اگه توصیف زیبایی بودی قطعا میشدی ماه...