سید نبود....ولی تو لشکر فاطمیون اسمش رو گذاشت سید ذاکر...بی بی دو عالم دستش رو گرفت و یکی از تیرها به پهلوش اصابت کرد و در لحظات آخر تنها ذکرش یا زهرا بود....روز جمعه...ساعت 12 ظهر...مثل حسن قاسمی و سید ابراهیم که اونام ظهر جمعه پرکشیدن...
بله ...اونروز 8 نفر بودیم....رمز عملیاتمون هم یا علی بن موسی الرضا بود...و یه بچه مشهد کربلایی شد...
#سیره_شهدا
🌷خودش را لوس میکرد
#شهیدمهدی_باکری
🌹جلوی دیگران حتی خانواده مان ، مراقب بود بامن عادی برخورد کند، کنارم ننشیند،زیاد دور و برم نپلکد . دوتایی که بودیم ، خیلی فرق میکرد..
سربه سرم می گذاشت و حتی خودش را لوس می کرد که نازش را بکشم ❤️
اهواز معمولا تنها بودم . گاهی دوتا از دوستانم که اطراف اهواز زندگی می کردند ،می آمدند پیشم . یک شب پیشم بودند که مهدی اتفاقی رسید. مایک اتاق بیش تر نداشتیم . رفتم به خانم جعفری گفتم دوستانم شب پایین بمانند.
آن ها دوتا اتاق داشتند. حرفی نداشت . مهدی بدنش کوفته بود.
زیاد بی خوابی کشیده بود و کارهای سنگین کرده بود. می گفت :آمدم به من برسی☺️
هرچی برایش می آوردم ، بلند نمی شد بخورد
می گفت من مریضم 😐، می گذاشتم دهانش .
تاظهر فردا که رفت ، از رختخواب تکان نخورد.
من هم تا او بود ، نرفتم پایین به دوستانم سر بزنم 😶
حالا این را دست گرفته بودند که <<چه عجب 😐 یادت افتاد مهمون هم داشتی! آقامهدی آمده، دیگر مارا فراموش کردی.>>
🌹وقتی می رفت ، تا سه چهار روز شارژ بودم☺️ یاد حرف ها و کارهایش می افتادم . لباس هایش را که می شستم ، جلوی در حمام می ایستاد و عذرخواهی می کرد که وقت نکرده بشوید . وظیفه ی خودش می دانست ، مخصوصا ماه رمضان راضی نمی شد.من با زبان روزه این کار را بکنم . لباس هایش نو بود . وقتی می شستم ، بی اختیار برای خودم این بیت را میخواندم :
🌸گل من یک نشانی بر بدن داشت
🌸یکی پیراهن کهنه به تن داشت
🌷بعد دلتنگی ها شروع می شد ، بداخلاق می شدم ، گریه می کردم😔
حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم ، عین دیوانه ها باخودم حرف میزدم...
📚نیمه پنهان ماه 6 ، صص 39_38
🌷یاد شهید با #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
شب دهم عملیات بود توی چادر دور هم نشسته بودیم شمع روشن کرده بودیم صدای موتور آمد چند لحظه بعد، کسی وارد شد تاریک بود صورتش را ندیدیم گفت «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟» از صدایش معلوم بود که خسته است بچهها گفتند «نه، نداریم » رفت از عقب بی سیم زدند که «حاج مهدی نیامده آن جا؟» گفتیم «نه » گفتند «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نیامده؟»
🌷شهید مهدی زین الدین 🌷
📚منبع کتاب زین الدین
@salambarebrahimm
#گذری_بر_سیره_شهید
همیشه وضو داشت. یه روز گفتم: رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
گفت: وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
#شهید_رضا_پورخسروانی 🌷
@salambarebrahimm
#دل_نوشته
ای شهید
قانون پایستگی احوالم، خوب پابرجاست!
درد هایم از بین نمی روند؛
فقط،از نوعی به نوع دیگر تبدیل می شوند!
درد دوری...
درد دلتنگی...
کاش هنوز بچه های تخریب بودند و از میان این همه مین ضدمعنویت!
معبری به سوی سعادت؛
به سوی خدا برایمان می گشودند...
چه خیال خامی!
برای من که پر پرواز ندارم؛
رسیدن به تو!
که آن همه بالایی...
ای شهید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه تیپای خوشگلی !
فرشته ها ، صورت های گِل آلودتان
می ارزد به تمام زرق و برق
های امروز شهر و دیارمون !!!
#مردان_بی_ادعا
🌷شهید عبدالمهدی مغفوری 🌷هنگامی که خدا
بهشون بچه داد ؛ از همان بیمارستان ، نوزاد
را به گلزار شهدا برد ، ساعتی در آنجا ایستاد ،
فاتحه خوند و دوباره برگشت . می گفت :
روح این طفل باید با شهدا آشنا بشه
@salambarebrahimm
به بچه ها گفت برید
من معطلشون میکنم
بچه ها همه رفتند
اما اون هنوز اونجا مونده...
به نظرم یکم دیر کرده...
مادرش هم تا حالا نگران شده
#جامانده
#شهید_گمنام
@salambarebrahimm
@salambarebrahimm
حاج حسین یکتا؛
بچهها به خودتون سخت بگیرید
که اون دنیا بهتون سخت نگیرن
به خودتون سخت بگیرید
که خدا راحت بگیره