برا خدا ناز کن؛
شهدا برا خدا ناز میکردن.
گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن خدا هم نازشونو میخرید!
حاج احمد کریمی تیر خورد،
رسیدن بالاسرش
گفت من دلم نمیخواد شهید بشم!
گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟
گفت:
آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم..
حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد،
علی آزاد پناهم حرکت کرد.
سه تایی باهم.
یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده
همه ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی!
دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟
👈تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه.
همیشه به خاطر جسم و جان ضعیفش حواسم بهش بود. جیبش را پر از پسته و مغزیجات می کردم. سر سفره گوشت هارا سوا میکردم و میریختم توی بشقابش. او ساعت دو و ربع می آمد، شوهرم ساعت دو و نیم. با اینکه برایش
سفره می انداختم و غذا میکشیدم، دست نمی برد تا آقای عباسی برسد. آدم بخوری نبود. با "زهرا" غذایشان را در یک بشقاب می ریختند. زیرچشمی می پاییدمش. زود کنار می کشید. زیاد که اصرار میکردم چند قاشق بیشتر بخورد، می گفت: " آدم باید بتونه نَفسِش رو نگه داره!"
🍃به نقل از مادرخانم آقا محسن حججی🍃
#کتاب_سربلند
#لبخند_دلنشين....
🌷بعد از اتمام عمليات بدر، يك گروه شناسايي ٩ نفره تشكيل داديـم و رفتيم برای شناسايی منطقه. بولدوزری از عراقيها جا مانده بود. بولدوزر خراب بود و بچه ها نمى توانستند آن را راه بيندازند.
🌷من كه در تعميركاری كمی سررشته داشتم، خيلی سريع عيب آن را تـشخيص دادم و درسـتش كردم. لحظه اى كه مى خواستم بولدوزر را روشن كنم، يكی از نيروها آمد كنارم و گفت: اجازه مى دهى كنارت بنـشينم، مى خواهم ببينم ماشـين غنيمتی سوار شدن چه لذتی دارد! گفتم: نه، بفرماييد با بقيه برويد!
🌷ناراحت شد و مى خواست برگردد كه صدايش زدم و گفتم: اى بابا! چرا اين قدر زود باوريد، بيا بالا كه وقت تنگ است! با خوشحالی سوار بولدوزر شد و من راه افتادم.
🌷هنوز فاصله زيـادی طی نكرده بوديم كه عراقيها خمپاره زدند. من به سختی مجروح شدم و آن عزيز مشهدی به شهادت رسيد. تا مدتها لبخند دلنشين او از خاطرم دور نمى شد. مرا به يكی از بيمارستانهای تهران اعزام كردند.
راوى: رزمنده دلاور عباس كمالى پور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#پاى_راست_يا_چپ...؟!
🌷يک روز كه برای تحويل تعدادی از شهدا به عقب رفته بودم، ديدم يكی از رزمندگان به سوي من مى دود. وقتی به من رسيد، پرسيدم: چـه خبر شده؟ چرا هراسانی؟ در حالی كه نفس نفس مى زد، گفت: من يک پا پيدا كردم، ولـی نمى دونم پای راستِ يا پای چپ؟!
🌷با اينكه شهيد زياد ديده بـودم، نمى دانم چرا من هم با ديدن يک پا هول كـردم! قدرت تشخيصم را از دست داده بودم. اصلاً نمى توانستم در آن شرايط به چيزی فكر كنم. ناخودآگاه گفتم: پوتين را از پا در بياور و بگذار جلوی پای خودت، ببين مال پای راستِ، يا چپ! بعد از مدتی تصميم گرفتيم پا را همان جا دفن كنيم. گودالی كَنديم و پای پيچيده در چفيه را دفن كرديم.
راوى: رزمنده دلاور حسين محمدحسينى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
خدایا
در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم
گریستم، خندیدم
خنداندم و گریاندم
افتادم و بلند شدم
کریم حبیب، به کَرَمت دل بسته ام...
#سرباز_حاج_قاسم
#حدیث_عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتنش آسان است رفیق،
مرد می خواهد ،
گذشتن از دلبستگی ها
وگرنه حالا به نام خیلی هامان
واژه ی شهید اضافه شده بود...
گام به گام_190220235356.mp3
3.67M
@salambarebrahimm
گام به گام!
🔸شیطون چطوری میاد دزدی میکنه !؟
#طعمه_انسانى....
🌷در جزيره مجنون من راننده بيل مكانيكى بودم و يكى از دوستانم راننده كاميون بنز بود. من بايد به جاده سيد جلال مى رفتم براى شكافتن جاده، و دوستم براى جاى ديگرى مأموريت داشت. روز بعد كه او را ديدم، گفتم: ديروز تمام مدت نگران تو بودم، كجا بودى؟ چرا دير آمدى؟ گفت: من كمى بعد از جدا شدن از تو احساس كردم از ماشين صداى ناهنجارى مى آيد. رفتم پايين ببينم چه شده، ديدم....
🌷....ديدم قايقى كنارم توقف كرد. به گمان اينكه بچه هاى سپاهى هستند به طرفشان رفتم، اما ديدم نيروهاى عراقى هستند. راه برگشتى نداشتم، ناچار تسليم شدم. يكى از آنها با فارسى دست و پا شكسته اى گفت: اگر به نيروهاى ايرانى رسيديم، بگو ما ايرانى هستيم تا مزاحممان نشوند! چند دقيقه اى كه گذشت، گشت ايرانى رسيد و پرسيد: شما كى هستيد، اينجا چه مى كنيد؟
🌷من هم با صداى بلند گفتم: ما ايرانى هـستم! من را مى برند، من را مى برند! نيروهاى گشت كه متوجه قضيه شدند، با شگرد خاصى قايق را محاصره كرده و من را آزاد كردند. دوستم از اينكه توانسته بود باعث اسارت ۶_۵ عراقى شود، خيلى خوشحال بود و گفت: مى توانيد از اين به بعد از من به عنوان طعمه! استفاده كنيد و عراقيها را به دام بيندازيد.😊
راوى: رزمنده دلاور عباس طبرسى نژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
خوب تا کنیم !!
مادر بزرگم می گفت:
خدا نگاه می کنه ببینه
تو با بنده هاش چه جوری تا میکنی
تا همونجوری باهات تا کنه
پس خوب تا کنیم ...
در انتخابات نمایندگان مجلس به چه کسی #رأی دهیم؟
ببینید نظر #رهبرانقلاب را👇
حضرت آیتالله خامنهای در دیدار اقشار مختلف مردم:
🔹باید فردی را برای مجلس انتخاب کرد که مؤمن، انقلابی، شجاع، دارای روحیه جهادی، کارآمد و به معنی واقعی کلمه طرفدار عدالت باشد.
🔹فردی که از سخن گفتن بر ضد فلان قدرت خارجی هراس دارد، لایق نمایندگی مردم با عزت، مقتدر و شجاع ایران نیست.
🔹باید افرادی را انتخاب کرد که بتوانند پرچم عدالت اعم از عدالت اقتصادی، حقوقی و سیاسی را در کشور برافراشته نگه دارند.
🔹مردم باید افرادی با چنین ویژگی هایی را بشناسند و به آنها رأی دهند اما اگر خودشان نمی توانند به شناخت برسند، از راهنمایی و مشورت افراد بصیر و مورد اعتماد استفاده کنند بنابراین هیچ کسی نباید بگوید چون افراد را نمی شناسم رأی نمی دهم. همه باید با اتکاء به خداوند وارد میدان شوند و رأی دهند.
در جمع اقشار مختلف مردم 1398/11/16
#انتخابات_مجلس
یاد حرف حاج قاسم
افتادم که میگفت:
باید به این بلوغ برسیم
که #نباید_دیده_شویم
آنکس که باید ببیند #میبیند...❤️
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷باسلام
🍃رفقا ی کتابی هست به اسم سه دقیقه در قیامت که بچه های گروه شهید ابراهیم هادی زحمت جمع آوری ونشرش رو کشیدن
🌷این کتاب فوق العاده تاثیرگذار و جذاب هست ، اگه حداقل یک بار نخونیدش انصافا ضرر کردید...
🍃 #حتما این کتاب رو تهیه کنید و بخونید 👌
#سیره_شهدا 🌷
✅ ابراهیم در همه حال به دیگران کمک می کرد...
یک روز ابراهیم را دیدم در کوچه راه می رفت ، مرتب به آسمان نگاه می کرد و سرش را پایین می انداخت...
رفتم جلو و پرسیدم : چیزی شده ؟
⚡️ اول جواب نداد ، اما با اصرار من گفت :
هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم...
💥 اما امروز از صبح کسی به من مراجعه نکرده..
🔰 می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...
🌹شهید ابراهیم هادی
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
#سیره_شهدا 🌷 ✅ ابراهیم در همه حال به دیگران کمک می کرد... یک روز ابراهیم را دیدم در کوچه راه می رف
🌷 #نماز
ابراهیم هادی محور همه فعالیت هایش «نماز» بود.
💢 در سختترین شرایط ، نمازش را اوّل وقت می خواند ، بیشتر هم به «جماعت » و در «مسجد ». دیگران را هم به نماز دعوت می کرد.
✳️یکبار باهم مسجد موسی ابن جعفر رفتیم. نگاه کردم به نماز خواندن ابراهیم، در نماز چشمهایش را می بست‼️
بعد از نماز گفتم: چرا چشمت رو تو نماز می بندی. مکروهه.
✅گفت: اگر توی نماز با بستن چشم، توجهت به خدا بیشتر باشد اشکالی ندارد.
بعدها همین مطلب را در رساله احکام خواندم.
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم2
✨خاطرات_شهدا ✨
💕دو رفیق
💕دو شهید....
🔹همه جا #معروف شده بودن به باهم بودن
تو #جبهه حتی اگه از هم جداشونم میکردن آخرش ناخواسته و #تصادفی دوباره برمیگشتن پیشه هم
🔸خبر #شهادت علیو که اوردن، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت: بچم
🔹 اول همه فکر میکردن علی رو هم مثله بچش میدونه به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه
🔸بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید ننه علی رو دل داری بدی
همونجوری که های های #اشک میریخت گفت:
زانوهای محکمم کجا بود؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم #شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن
🔹عهد بستن آخه مادر...
عهد بستن که بدون هم پیشه #سیدالشهدا نرن....
🔸مامور سپاهی که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی #نوشته شده بود خیره مونده بود....
🥀#شهیدسید_محمدرجبی
شادی روحشان #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#کلام_شهید
✅دقت نماییــــد...
بہ چه کسے رأی میدهید
ڪہ اگر خطا ڪنید
روز قیامت جوابگوے
خون شهیــــدان خواهید بود.
#شهید_عباس_جوشقانی
گفتم: در دلم امید نیست ؟
گفت: هرگز از رحمتم نا امید نباش (زمر ۵۳ )
گفتم: احساس تنهایی میکنم ؟
گفت: از رگ گردن به تو نزدیک ترم (قاف ۱۶ )
گفتم: انگار مرا از یاد برده ای ؟
گفت: مرا یاد کن (بقره ۱۵۲ )
گفتم: در دلم شادی نیست ؟
گفت: باید به فضل رحمتم شادمان گردی (یونس ۵۸ )
گفتم: تا کی باید صبر کنم ؟
گفت: همانا یاریم نزدیک است (بقره ۲۱۴ )
و …
چه کسی از او راستگو تر …