محضـر یڪے از مادران شهدای گمنام بودیـم
ازشـون پرسیدیـم:
مـادر شمـا رو دعوت ڪــردیم
#مشهــــدالرضــــا،
قبـول نڪــردید
گفتیـم بـا ڪاروان والدیـن شھـدا مشـرف بشیـد
#ڪربـــلاےمعلـے
قبول نـڪردید دعوت نـامـھ #مڪـــه_معظمه فـرستـادیـم
قبـول نـڪـــردید
آخـه چــرا؟!
مـادر بـا لحنـےخستـھ جـواب داد
آخـہ اگـه مـن بـرم مسـافـرت و #پسـرم_حسیـن بیـاد وپشت در بمونـه
مـن چیڪار ڪنم؟
❤️😔| #مادراےشهیدآیههاےایثارند...
@SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاهم یاد یاران کرده امروز...
مرا سر درگریبان کرده امروز😔
غم و فریاد من از این و آن نیست
دلم یاد رفیقان کرده امروز😭
#دلم_گرفته شهیدان مرا ببرید
مرا ز غربت این خاک تاخدا ببرید...
@SALAMbarEbrahimm
#پیشنهاددانلود🌷
کانال کمیل
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی ✍ به
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✍ به روایت همسر شهید
🌼وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
🌼بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.
🌼در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد.
🌼یک روز حمید به من گفت بیا باهم عکس های مناسب برای شهادت را انتخاب کنیم و انتخاب کردیم. بعد از اعلام خبر شهادت من به سراغ فایل عکس های انتخابی رفته و عکس ها را به خانواده دادم.
🌼هیچ کس باور نمی کرد که ما تا این اندازه برای شهادت خود را آماده کرده بودیم.حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت درراهش را آرزو می کرد.
🌼یکی از تفریح های ما این بود که پنجشنبه ها به مزار دوست و هم رزم شهیدش شهید حسین پور برویم، شهیدی که چندی پیش در سردشت به شهادت رسید. حمید هرگاه به مزار شهید می رسید با حسرت می گفت تو رفتی و من ماندم. دعا کن من هم شهید شوم...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@SALAMbarEbrahimm
#شهید_محمد_جهان_آرا :
بچه ها اگر شهر سقوط کرد ، دوباره آن را پس میگیریم ، مواظب باشید #ایمانتان سقوط نکند
@SALAMbarEbrahimm
💢 سید ما و مولای ما خودت حافظ ولایت و قائد ما باش و برای تعجیل در ظهور دعا بفرما
# عید امامت مولی علی (ع) را #تبریک عرض میکنیم
#التماس_دعا
کانال کمیل
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی ✍
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✍ به روایت همسر شهید
🌼اردیبهشتماه ۹۴ برای رفتن به سوریه داوطلب شده و تا پای هواپیما رفته بود؛ اما برگشته بود، شهریورماه نیز قرار بود اعزام شود؛ اما لغو شد و این موضوع او را بسیار ناراحت میکرد، بر سر سجاده بسیار با گریه کردن از خدا شهادت میخواست تا اینکه دوباره در آبان ماه صحبت اعزام به سوریه به میان آمد و همسرم گفت که قرار شده چند روز دیگر به سوریه بروم.
🌼همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد، آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که «این عکسها لازم میشود و از سپاه میآیند و میبرند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست.
🌼در تمام مدتی که میخواست به سوریه برود، پیش او گریه نکردم؛ اما او متوجه میشد.
🌼شب آخر برای خداحافظی به منزل پدری خودم و همسرم رفتیم، شام را در منزل پدری همسرم گذراندیم، همسرم کنار بخاری نشسته بود. شام کتلت بود؛ اما او چیزی نخورد؛ چون معدهاش به غذای تند حساسیت داشت.
🌼مسواک دیگری برداشت؛ اما من مسواک قبلیاش را برداشتم و گفتم میخواهم یادگاری بماند، گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدهند.
🌼در مورد اینکه برایش ساک ببندم یا چمدان، با من شوخی میکرد و میگفت: «همه سبک سفر میکنند و آنوقت تو یک چمدان بزرگ برایم لباس و وسیله گذاشتهای!»
🌼تا صبح خوابم نمیبرد و به همسرم که خوابیده بود، نگاه میکردم تا ببینم نفس میکشد، ساعت ۴ بامداد صبحانه آماده کردم و وقت رفتن، سه بار در کوچه به پشت سرش نگاه کرد، چهره خندانش را هیچوقت فراموش نمیکنم.
🌼ساعات آخر ٍ بدرقه، همسرم گفت «دوری از تو برایم سخت است، من آنجا در کنار دوستانم و پشت تلفن نمی توانم بگویم دوستت دارم، نمی توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟». یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت تنگ شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست...»
🌼این طرح را پسندید و با خوشحالی هنگام پایین رفتن از پله های خانه بلندبلند می گفت «یادت باشه، یادت باشه» و من هم با لبخند درحالی که اشک می ریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک می کردم پاسخ می دادم «یادم هس ت ...یادم هس ت ...»
🌼و حمیدم رفت...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
الهم صلی محمد و آل محمد و عجل فرجهم روحش شاد
@SALAMbarEbrahimm
چشم از آسمان نميگرفت. يك ريز اشك ميريخت. طاقتم طاق شد.
- چي شده حاجي؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم، ولي بعد چرا. #آسمان داشت بچهها را همراهي ميكرد. وقتي ميرسيدند به دشت، ماه🌙 ميرفت پشت ابرها. وقتي ميخواستند از رودخانه رد شوند و نور ميخواستند، بيرون ميآمد.پشت بيسيم گفت «متوجه ماه هم باشين».
#حاج_ابراهیم_همت
@SALAMbarEbrahimm
#دعوا_با_شیطان
آیت الله محمد تقی #آملی از شاگردان آیت الله #قاضی طباطبایی رحمت الله علیه می گویند: در خواب با #شیطان دعوایم شد بالأخره دستش را گرفتم و بردم در دهانم و گاز گرفتم، از دردی که در دستم ایجاد شد بیدار شدم دیدم دست خودم را گاز گرفته ام! می فرمایند: خواستند به من بفهمانند تو با #نفس امّاره ات که همان شیطان درونت است، درگیری، باید خودت را درمان کنی.
#می_گویند: یکبار دیگر در خواب با شیطان در گیر شدم، دو تا از انگشتانم را در چشمانش فرو کردم و فشار دادم تا کورش کنم. از فشاری که به چشمان خودم آمد بیدار شدم، دیدم: انگشتانم در چشمان خودم است! یعنی اگر میخواهی شیطان را از خودت دفع کنی.
🔴اول باید خودت را درست کنی.
@SALAMbarEbrahimm
🌸🍃🌸🍃🌸
🌷سلام آقــا و سیّدِ عالمیان
عیدتان مبارک...
امروز،
هدیه دادن مستحب است!
مژدهی آمدنت را
هدیه ی منتظران نمی کنی؟؟
#تعجیـل_درظهـور_صـلوات 🌺
4_5870681382610534674.mp3
3.49M
🎤🎤 علی فانی
💠 علی ای همای رحمت
@SALAMbarEbrahimm