هدایت شده از ✍ نظرات شما...
خودمونیم بخوایید میشه.. ❤️
یادتون باشه دعا بدون تلاش یعنی مسخره کردن خدا..!
کاری به داداشمون ابراهیم هادی ندارم که توجیه بیارید اونا فرق میکردن ، شرایط ما متفاوته و....!
همین الانشم تو همین کشور ، شهر و دانشگاه ها هستن کسانی که بر نفسشون پیروز شدن
فقط باید ریشه ای کار کرد
باید دل ، نیت و ظاهر هم سو بشن
نه اینکه جلوش سرم رو بندازم پایین بعد بیام خونه عکس های پروفایلش رو با زوم نقطه ای نگاه کنم
نه اینکه باهاش حرف نزنم اما ته دلم هزارجور فکر درموردش بکنم!
اگه میخوایید گرفتار ارتباط حرام نشید از ترک گناه چشم شروع کنید
جز درحد ضرورت بانامحرم هم کلام نشید
دلتون رو با کنترل نگاه و نیت پاک کنید
خودمونیم
خودتون بهتر میدونید تو دلتون چی میگذره
پ از داخل شروع کنید
دست هایی که برای خدا ننویسه برای شیطان مینویسه
چشم هایی که پاکی رو نبینه ناپاکی رو میبینه
گوش هایی که پند و اندرز نشنوه ، وسوسه و نیرنگ میشنوه
پاهایی که در راه خدا و رضایتش قدم برنداره از گام های شیطان پیروی میکنه
میدونم سخته حتی سخت تر از زمان ابراهیم
اما شدنیه و اجر مقابله بانفست خیلی بیشتره حتی بیشتر از زمان ابراهیم...
اگه تونستی تو جامعه امروز شهید ابراهیم هادی دوم بشی شک نکن مثل خودش عاقبت بخیر و اسطوره اهل حق و یقین میشی😉
خیر دنیا و آخرت یعنی همین...
یادت باشه گناه کردن راحته اما گناه نکردن سخته و مبارزه با نفس هرچه سخت ترباشه اجرش بیشتره...❤️
...مصطفی هرندی می گوید: خیلی بی تاب بود ، ناراحتی در چهره اش موج میزد . پرسیدم چیزی شده !؟
ابراهیم با ناراحتی گفت : دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی ، تو راه برگشت ، درست در کنار مواضع دشمن ، ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد .
عراقی ها تیر اندازی میکردند و ما هم مجبور شدیم برگردیم .
علت ناراحتیش را فهمیدم ، هوا که تاریک شد حرکت کرد ، نیمه های شب هم برگشت ،خوشحال و سر حال ، مرتب فریاد میزد امدادگر امدادگر ، سریع بیا ، ماشاالله زنده است !
بچه ها خوشحال بودند ، ماشاالله را سوار آمبولانس کردیم ، اما ابراهیم در گوشه ای نشسته بود و غرق در فکر بود . کنارش نشستم ، با تعجب پرسیدم در چه فکری هستی ؟
مکثی کرد و گفت : ماشاالله وسط میدان مین افتاده بود ، کنار سنگر عراقی ها ، اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود ! کمی عقب تر پیدایش کردم ، دور از دید دشمن !
در مکانی امن نشسته بود و منتظر من بود...!
✨خون زیادی از پای من رفته بود ، بی حس شده بودم ، عراقی ها مطمئن بودند که زنده نیستم ، حالت عجیبی داشتم ، زیر لب میگفتم : یا صاحب الزمان ادرکنی...
هوا تاریک شده بود ، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند کرد ، دردی حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در
گوشه ای امن آهسته و آرام مرا روی زمین گذاشت
گفت : کسی می آید و تو را نجات میدهد ، او دوست ماست !
لحظاتی بعد #ابراهیم_هادی آمد با همان صلابت همیشگی ، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد .
آن جمال نورانی ، ابراهیم را دوست خود معرفی کرده بود
خوشا به حالش .😔
📩 اینها را ماشاالله در دفتر خاطراتش از جبهه ی گیلانغرب نوشته بود..
📚سلام بر ابراهیم – ص 117
هدایت شده از ✍ نظرات شما...
خودشناسی یعنی ریشه یابی کردن تمام حرف و عمل های خودت
یعنی بدونی چه خصوصیاتی در عمق وجودت نهفته اس
یعنی بدونی چی حالت رو خوب میکنه چی بد!
بدونی دلیل حال و احوالات روحیت چیه
و در آخر
برای اینکه خودت رو بشناسی خدا رو بشناس و دلیل خلقت رو بدون و راه به کمال رسیدن خودت رو پیدا کن
وقتی خودت و خدارو شناختی یک مسیر پیدا میشه که باید بری و اون راه ، راهِ #خودسازیه...🌱
1_1032790601.mp3
7.4M
بچه ها قبل اینکه به غلط کردن بیفتید یه غلطی بکنید... 💔
سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا
خداوند... به زودی بعد از سختی ها، آسانی قرار می دهد!
طلاق/۷
بنده ی من!
نگران چی هستی؟!
مگه تا حالا از من وعده ای شنیدی که بهش عمل نکنم؟!
نکنه تو صداقت من شک داری؟!
پس این همه بی قراری واسه چیه؟!
#قرآن_بخوانیم 🍃
سوره زمر.mp3
2.96M
مگر انسان غیر گرفتاری هایش من را میخواند؟!
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست ❤️
#کلام_شهدا 🍃
🌱هر چه از خداوند میخواهید فقط
از باب #نماز_اول_وقت وارد شوید
برای همدیگر طلب دعای خیر ڪنید
زیرا دعا درحق برادر وخواهر دینی
زودتر به اجابت میرسد.
#شهید_مدافع_حرم_محمدکامران🍃
🌷 یادش با ذکر #صلوات
🕊 @SALAMbarEbrahimm 🕊
مسجد که میرفتم ، چند باری دیدمش...
خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم
ساده زیست بود ، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه ۴۵۰۰ تومنی بود ...
مهریه ام ۱۴ سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛
-مي گفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.
هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم...
می گفت خیلی دوستت دارم
می گفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم....
من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...برای #شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و می خواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود.
همسر شهید برای رسیدن و ازدواج با مهدی عسگری چله می گیرد ،ده سال بعد برای رسیدن مهدی به خدا چله می گیرد ...
#شهید_مهدی_عسگری🕊🌹