کانال کمیل
@SALAMbarEbrahimm
#ولایت
#برجام
#خسارت_محض
🔷دیشب دیگه همه دیدین
اخر و عاقبت کسایی که حرف #ولایت رو گوش ندادن چی شد...😊
هر کسی به ولی خودش گوش نده و نسبت به ولایت بی اهمیت باشه
رسوا و بدبخت میشه ✅
@SALAMbarEbrahimm
#در_مسیر_ستاره
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠عملیات زین العابدین "علیه السلام"
آذر ماه 1361 بود.
معمولا هر جا که ابراهیم می رفت با روی باز از او استقبال می کردند.
بسیاری از فرماندهان، دلاوری و شجاعت های ابراهیم را شنیده بودند.
یکبار هم به گردان ما آمد و با هم صحبت کردیم.
صحبت ما طولانی شد.
بچه ها برای حرکت آماده شدند.
وقتی برگشتم فرمانده ما پرسید:
کجا بودی؟!
گفتم: یکی از رفقا آمده بود و با من کار داشت.
الان با ماشین داره می ره.
برگشت و نگاه کرد.
پرسید: اسمش چیه؟
گفتم: ابراهیم هادی.
یکدفعه با تعجب گفت: این آقا ابراهیم که میگن همینه؟!
گفتم: چطور مگه؟!
همینطور که به حرکت ماشین نگاه می کرد، گفت: اینکه از قدیمی های جنگه
چطور با تو رفیق شده؟!
با غرور خاصی گفتم: خب دیگه، بچه محل ماست.
بعد برگشت و گفت: یکبار برایش اینجا برای بچه ها صحبت کنه.
من هم کلاس گذاشتم و گفتم:
سرش شلوغه، اما ببینم چی میشه.
روز بعد برای دیدن ابراهیم به مقر اطلاعات عملیات رفتم.
پس از حال و احوالپرسی و کمی صحبت گفت: صبر کن برسونمت و با فرمانده شما صحبت کنم.
بعد هم با یک تویوتا به سمت مقر گردان رفتیم.
در مسیر به یک آبراه رسیدیم.
همیشه هر وقت با ماشین از آنجا رد می شدیم، گیر می کردیم.
گفتم: آقا ابراهیم برو از بالاتر بیا، اینجا گیر می کنی.
گفت: وقتش را ندارم.
از همین جا رد می شیم.
گفتم: اصلا نمی خواد بیایی، تا همین جا دستت درد نکنه من بقیه اش را خودم می برم.
گفت: بشین سرجات، من فرمانده شما رو می خوام ببینم.
بعد هم حرکت کرد.
با خودم گفتم: چه طور می خواد از این همه آب رد بشه!
تو دلم خندیدم و گفتم:
چه حالی می ده گیر کنه.
یه خورده حالش گرفته بشه!
اما ابراهیم یک الله اکبر بلند و یک بسم الله گفت.
بعد با دنده یک از آنجا رد شد!
به طرف مقابل که رسیدیم گفت:
ما هنوز قدرت الله اکبر را نمی دانیم،
اگه بدانیم خیلی از مشکلات حل می شود.
گردان برای عملیات جدید آمادگی لازم را به دست آورد.
چند روز بعد موقع حرکت به سمت سومار شد.
من رفتم اول سه راهی ایستادم!
ابراهیم گفته بود قبل از غروب آفتاب پیش شما می آیم.
من هم منتظرش بودم.
گردان ما حرکت کرد.
من مرتب به انتهای جاده خاکی نگاه می کردم.
تا اینکه چهره ی زیبای ابراهیم از دور نمایان شد.
همیشه با شلوار کردی و بدون اسلحه می آمد.
اما این دفعه بر خلاف همیشه، با لباس پلنگی و پیشانی بند و اسلحه کلاش آمد.
رفتم جلو و گفتم:
آقا ابراهیم اسلحه دست گرفتی!؟
خندید و گفت: اطاعت از فرماندهی واجبه.
من هم چون فرمانده دستور داده این طوری آمدم.
بعد گفتم: آقا ابراهیم اجازه می دی من با شما بیام؟
گفت: نه، شما با بچه های خودتان حرکت کن.
من دنبال شما هستم.
همدیگر را می بینیم.
چند کیلومتر راه رفتیم.
در تاریکی شب به مواضع دشمن رسیدیم.
من آر پی جی زن بودم.
برای همین به همراه فرمانده گردان تقریبا جلوتر از بقیه راه بودم.
حالت بدی بود.
اصلا آرامش نداشتم!
سکوت عجیبی در منطقه حاکم بود.
@salambarebrahimm
ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۱۹۲ و ۱۹۳
#خاطرات_شهدا
✍بعد از ازدواج یقین پیدا کردم که محمد شهید خواهد شد. همیشه آرزوی شهادت داشت و هنگام عبادت ارتباط خوبی با خدا برقرار میکرد. برای غذا خوردن با هر لقمه بسمالله میگفت. از سحر تا طلوع آفتاب نماز و دعا میخواند. خیلی به دعای بعد از نماز مقید بود. آرامش خاصی داشت و خیلی متین بود.
✍ گاهی اوقات اگر من از دست بچهها عصبانی میشدم با خنده میگفت اینها بچه هستند خودت را ناراحت نکن. هیچوقت صدای بلندش را کسی نشنید. هر کاری و نظری داشتم خیلی متین و آرام گوش میداد بعد اگر درست نبود توجیه میکرد. خیلی راحت با مسائل و مشکلات کنار میآمد. حقالناس را خیلی رعایت میکرد حتی وقتی آب را باز میکرد تا وضو بگیرد. اگر سفره میانداختیم و چند قاشق غذا باقی میماند میبرد جایی برای مورچهها و پرندگان میریخت و میگفت اینها بخورند بهتر از دور ریختن است.
راوے : #همسر_شهید
#شهید_محمد_استحکامی🌷
@SALAMbarEbrahimm
حاج حسین یکتا:
بچهها بگردید یه #رفیق_خدایی پیدا کنید؛ یه دوست پیدا کنید که وسط میدون مینِ گناه، دستمون رو بگیره.
#رفیق_شهید_داری!!!؟
کانال کمیل
حاج حسین یکتا: بچهها بگردید یه #رفیق_خدایی پیدا کنید؛ یه دوست پیدا کنید که وسط میدون مینِ گناه، دس
با یاد تـو
دلِ سنگم، #نرم
چشمانـم #اشڪ بار
و اعتقادم #محکم مے شود
در آرزوی آن روزے ڪہ
مثل تو #پـرواز ڪنم...
#شهید_گمنام
#ابراهیم_هادی ❤️
@SALAMbarEbrahimm
#ایستگاه_تامل
روزهــای اول جنگ، شهر اشغال شده هویـــــزه...
دختر جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها می آورند...
یکی از مســئولین بعثی(ستوان عطوان) دستور می دهد دختر را به داخل سنگرش بیاورنــد...
مادر را بیرون سنگر نگـــه می دارند...
لحظه ای شیـون مادر قطع نمی شود😭
دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان خونی و #چادر و لباس پاره شــده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فـــرار می کند🏃...
تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با جســـد ستوان عطوان مواجه می شوند😳.
دختر جوان هویـــزه ای حاضر نشده عفتش را به بهـای آزادی بفروشد و با سرنیزه، سـتوان را به هلاکت رسانده و حتی اجازه نداده #چـادر از سرش برداشته شود...
خبر به گوش سرهنــگ هاشم فرمانده مقر می رسد،
با دستور سرهنگ یک گالن #بنزیـن روی دختر جوان خالی می کنند...
در چشم بهم زدنی آتش🔥تمـــام چادر بانو را فرا می گیرد و همانند شعله ای به این ســو و آن سو می دود
و لحظاتی بعد جز دودی که از خاکستر بلند می شود چیزی باقی نمی ماند ...
فریادهای دلخــراش مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست
مادر را نیز به همان سبک به وصال جگرگوشه اش می رسانند...
#سیاهی_چادرت_کوبنده_تر_از_خونِ_منِ❤️
#امانت_دار_ارثیه_مادرمون_بمونید
@Salambarebrahimm
حیا+چادر=حجاب
#نمازاول_وقت
خدا بهتر از هرکسی میدونه که
کجای کارامون لنگه...
تا حالا به این فکر کردین که موقع خوندن نماز ، چقدر پای حرفایی که میزنیم، هستیم؟‼️
مثلا
✅چند درصد یقین داریم که
خدا "مالک یوم الدین" هست؟📝 روز حسابی در پیش هست؟! اصلا اینکه میگن باید برای تک تک کارامون جواب پس بدیم، درسته؟؟ این اطمینانه به اندازه ی روشنی روز☀️.. برامون قطعیه؟؟
اگه واقعا بهش یقین داریم
چه کاری براش کردیم؟
✅چندتا از "ایاک نعبد" و "ایاک نستعین" هامون پوچ و توخالیه؟؟؟ جدی جدی ما فقط از خدا فرمان میگیریم؟
فقط خدا☝️ برامون اولویته؟! یا حرفای مردم و اینور و اونور هم رومون اثر داره؟ فقط خدا رو سبب ساز همه نعمتها میدونیم؟ یا .......
✅زمان گرفتاریهامون فقـط دست به دامن خدا میشیم و با توکل به خدا جلو میریم؟؟😐 یا اینکه اول به بنده هاش رو میزنیم.. اگه جواب نگرفتیم میریم سمتش⁉️
تا این لحظه از عمرمون، چقدر به فکر "صراط مستقیم" بودیم؟ برا رسیدن بهش سعی کردیم؟
تلاشمون به اندازه ی قبول شدن برای کنکور بوده؟ یا به قدر تلاشمون برای بهتر دیده شدن پیش این و اون؟؟
بیاین ببینیم..
جزو کدوم دسته از خلایقیم؟
🔷"الذین انعمت علیهم"
🔶 "مغضوبین"یا "ضالین" ؟
🔍 دقیقا کجای راهیم ؟؟
#التماس_دعا
@salambarebrahimm
کانال کمیل
✅حاجی جان به گوشی؟ به بچهها بگو حواسشون به امامشون باشه! میگن آقا خیلی تنهاست....!!! شهدا نگذاش
آقا جان، دوستانت را دوست می داريم و دشمنانت را دشمن.
رهبرم تو تنها نيستی، تو رهبر قبيله عشقی؛ آنان كه خون مسلمانی در رگ هايشان جوششی دارد، #عشق_به_ولايت هم در دلهايشان موج می زند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@salambarebrahimm
اذان شهید جبهه مقاومت #شعبان_نصیری ساعاتی قبل از شهادت❣
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدن
#التماس_دعافرج
💠#صفح
@salambarebrahimm
در جوشن كبير يك عبارتی هست كه مي گوييم
" #يا_كٓريمٓ_الصَّفْح "
💠معناش خيلي جالبه :
یه وقتی کسی تو رو می بخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی... و همیشه یه جوری نگات می کنه که تو می فهمی...
هنوز یادش نرفته... یه جورایی انگار که سابقه بدت رو مدام به یادت میاره...
ولی یك وقتی، یه کسی تو رو می بخشه و یک طوری فراموش می کنه انگار نه انگار که تو خطایی رو مرتکب شدی...
اصلا هم به روت نمیاره...
به این نوع بخشش میگن #صَفح .
🌺 و خدای ما اینگونست... 🌺
از صمیم قلب می گویم:
"يا كٓريمٓ الصَّفْح"
کانال کمیل
آقا جان، دوستانت را دوست می داريم و دشمنانت را دشمن. رهبرم تو تنها نيستی، تو رهبر قبيله عشقی؛ آنان ك
گر حنجره های سابقون خاموش است
خون جگرِ بسیجیان در جوش است
تا هست بسیج و حضرت خامنه ای
ای پیر جماران علمت بر دوش است✌️
@SALAMbarEbrahimm
آقای روحانی
آقای لاریجانی
آقای ظریف
و اصلاح طلبان همیشه طلبکار،
حالا که طلای صنعت هسته ای را به گلابی های برجام فروخته اید و جلبک سبز، هم کف دستتان نگذاشته اند،
گاهی در خلوت هایتان به قیامت و خون شهدا فکر کنید...
به نگاه فرزندانشان
که میگوید
قهرمان؛ پدران شهید ما هستند
نه
تیم مذاکره کننده با دستاورد #هیچ
#برجام_خسارت_محض
@SALAMbarEbrahimm
درد معنایی ندارد ...
میپرسم درد داری ؟
میگه نه زیاد
می خوای مسکن بهت بدم ؟
نه
میگم : هر جور راحتی
لجم گرفته...
با خودم می گم:
این دیگه کیه
دستش قطع شده صداش در نمیاد ...
روح را چه نیاز است به جسم ، وقتی کار برای خدا ست.
درد زمانی درد است که برای غیرِ خدا کار کنی....
چقدر کارهامون برای خداست؟!
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#یا_صـاحب_الزمان_عج فقط ما جمعه ها چشم انتظاریم فقط جمعه برایش بی قراریم دلیل غیبتش"شاید"همین است
#مولای_من
مهدی جان هرروز خودرامرورمیکنم
ورضایت تورامیجویم
مراجزشوق دیدارشمانیست
آنگاه که شمیم ظهورتان بپیچدوچشمانم غرق ملاقات بهترین خلق خداگردد.
#زندگیتون_مهدی_پسند ❤️
#کلام_شهید
✤اگر بخواهیم تاثیرگذار باشیم.. اگر بخواهیم به عمروخدمت وجایگاهمون ظلم نکرده باشیم
@Salambarebrahimm
☜ ما راهی به جز اینکه یک #شهید_زنده در این عصر باشیم نداریم.
#شهید_احمد_کاظمی
😃 #طنـــز_جبـــهه 😄
متخصص شناسایی بود ؛قیافه اش خیلی شبیه عراقی ها بود ،شنیده بودم که توی شناسایی ها راحت میره بین عراقی ها و حتی غذاهم میخوره و برمیگرده !
توی عملیات « والفجر_8 » چند تا از اُسرا رویه گوشه نشونده بودیم و منتظر ماشین برای انتقالشون به عقب بودیم ؛شاهمرادی هم توی خط قدم می زد ؛یهو یکی از درجه دارای بعثی در حالی که با انگشت به اون اشاره می کرد ، یه چیزهایی میگفت بعدش هم پاچه شلوارش را بالا زد وپای کبود شدهاش را نشون می داد یکی از بچه هایی که به زبان عربی آشنا بود ، آوردیم ببینیم چه میگه درجهدار بعثی میگفت :
« این عراقی است ! اینجا چیکار می کنه ؟ از نیروهای ماست ، چرا دستگیرش نمی کنید ؟ »
.در حالی که متعجب شده بودیم ، پرسیدم :
« از کجا می گی ؟ »گفت :
« چند روز قبل توی صف غذامون بود ؛ با من دعواش شد و منو کتک زد ؛ 😨این هم جای لگدشه !!! » و پای سیاه شدشوُ نشان داد .😂😁
شاهــمرادی هم که از دور ماجرا رو میدید و برای طرف دست تکون میداد ...😎
#شهید_شاهمرادی مسئول اطلاعات عملیات لشکر مخلص 44 قمربنی هاشم علیه السلام
@salambarebrahimm
#سید_سجاد 👇...
۱۸ سالم بود ...
که اومد خاستگاری ...💕
اون جلسه...
قرار بود همو ببینیم ....💕
حجب و حیامون مانع میشد ...🙈
راحت نگاه هم کنیم ...😬
شبی رو تعیین کردن واسه صحبت کردن ...
خجالت میکشیدم...
واسه همین ...
از مادرم خواستم جام صحبت کنه...
مادرم از طرف من ....
تموم حرفامو دقیق بهش میگفت ....
آخرای صحبتاشون بود ...
که مادرم خواست از اتاق بره بیرون ....!
تو سالن،یهو یادم اومد....
مسئله ای رو نگفتم ...😢
در زدم و رفتم تو اتاق ...
با صحنه ی عجیبی روبرو شدم ....
سید سجاد داشت اشک میریخت...😢
پرسیدم:"چی شده ؟..."
مادرم گفت :
"چیزی نیست ،کاری داشتی ....؟!"
گفتم:
"مسئله ای رو فراموش کردم مطرح کنم .."
جوابمو که گرفتم ...
از اتاق اومدم بیرون ...
دل تو دلم نبود ...
که چرا داشت اونطوری اشک میریخت ....؟!
بیرون که اومدم پرسیدم و مادرم جواب داد ....
"یه واقعیت مهم زندگیتو بهش گفتم ...
گفتم که جگر گوشه من ...❤️
نه پدر داره نه برادر ...😢
مسئولیتت خیلی سخته ...
از این به بعد باید ...
هم همسرش باشی ....💕
هم پدرش ....
هم برادرش...
میشی همه کس و کارش ....
از حرفم گریش گرفته بود و ,...😭
قول داد که قطعا همینطوره و ...
جز این هم نمیشه ....❤️
همسر عزیزتر از جانم ....💕
بعد از ۱۱ سال زندگی ...💕
یکباره با رفتنت ....
پدرم ....
برادرم ...
بهترین دوستم و همسرم ...💕
رو از دست دادم ...💔
تکیه گاه امن من ....💕
تو خیلی بیشتر از قولت ...
جاهای خالی زندگیمو....
با حضورت پر کرده بودی ....❤️
از خدا میخوام ....
تو فردوس برینش ...
بهترین نعمتاشو نصیبت کنه ....☺️😔
انشاءالله .....
همسر شهید ،سید سجاد حسینی 🌸
@salambarebrahimm