eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
@Salambarebrahimm 💠ماه رمضان سال ۷۷ مصطفی هنوز به سن تکلیف نرسیده بود برای سحری بلند شدیم اما مصطفی را بیدار نکردم. خودش موقع اذان بیدار شد، وقتي دید اذان می گویند . بغض کرد و با ناراحتی گفت: « چرا منو بیدار نکردید؟»☹️ دستی روی موهایش کشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به سن تکلیف نرسیدی »😌 ‌اخم هایش را درهم کشید😔 و با دلخوری گفت: «از این به بعد هر کسی به سن تکلیف رسیده بره نون بخره، آشغال ها رو بذاره دم در، من بچه ام و هنور به سن تکلیف نرسیدم » 🙂 ناگفته نماند که آن روز، بدون سحری روزه گرفت، برای من هم درس شد که تمام ماه رمضان برای سحر بیدارش کنم .☺️ 🌹
@Salambarebrahimm #تلنگر #شرح_درتصویر ☝️
🌹 درســت به یـاد دارم محـمود گفت: بالاخـره هـر دختری خواسته ای دارد؛خواسته ی شمـا چیست؟ ومـن جواب دادم: اگـر من راخدمت امام خمـینی ببرید که خطبه عقدمان را بخوانند حتـی مهریه هم نمیخوام🙂 عاقبت من ومحمود و مادر همـسرم در برابر امام نشسته بودیـم، امام خطبه ی عقدمان را می‌خواند😍 و ایـن به یادماندنی ترین خاطره زندگی مشترکمـان💞شـد 🌸 @salambarebrahimm
♥️«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥️ تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟ از اون رفیق فابریکا؟؟ از اونا که همیشه باهمن؟؟ خیلی حال میده امتحان کردی؟؟ هرچی ازش بخوای بهت میده!! آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه میخوای باهاش رفیق شی؟؟!! گام اول: انتخاب شهید به یه گردان نگاه کن به صورت شهدا نگاه کن به عکسشون، به لبخندشون ببین کدوم رو بیشتر دوس داری با کدوم یکی بیشتر راحتی؟! گام دوم: عهد بستن با دوست شهیدت یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره. با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم. گام سوم: شناخت شهید تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن. عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه.. گام چهارم: هدیه ثواب اعمال خود به شهید از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی، فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم." طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه! بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه! تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی! گام پنجم: درگیر کردن خود با شهید. سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!! در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو.. @salambarebrahimm گام ششم: عدم گناه در حضور رفیق روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟ حجابمون، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و ..... گام هفتم: اولین پاسخ شهید کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه.. خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ... گام هشتم: حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ) گام های سختی رو کشیدین!درسته؟! مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده.... @salambarebrahimm
اصل موضوع بر سر این است "عاشقم ، عاشقِ همین سادگی‌هاتان " #نوجوانان_دفاع‌مقدس #لشکر۱۴_امام_حسین_اصفهان @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌹شهید ابراهیم هادی🌹 💠فکه آخرین میعاد همه آماده حرکت به سمت فکه بودند . از دور ابرا
🌹شهید ابراهیم هادی🌹 💠 والفجر مقدماتی گردان کمیل ، خط شکن محور جنوبی و سمت پاسگاه بود . یکی از فرماندهان لشکر آمد و برای بچه های گردان شروع به صحبت کرد : برادرها ، امشب برای عملیات والفجر به سمت منطقه فکه حرکت می کنیم ، دشمن سه کانال بزرگ به موازات خط مرزی ، جلوی راه شما زده تا مانع عبور شود . همچنین موانع مختلف را برای جلوگیری از پیشروی شما ایجاد کرده . اما ان شاا... با عبور شما از این موانع و کانال ها ، عملیات شروع خواهد شد . با استقرار شما در اطراف پاسگاه های مرزی طاووسیه و رشیدیه ، مرحله اول کار انجام خواهد شد . بعد بچه های تازه نفس لشکر سید الشهدا (ع) و بقیه رزمندگان از کنار شما عبور خواهند کرد و برای ادامه عملیات به سمت شهر العماره عراق می روند و ان شاا... در این عملیات موفق خواهید شد . ایشان در مورد نحوه کار و موانع و راه های عبور صحبتش را ادامه داد و گفت : مسیر شما یک راه باریک در میان میادین مین خواهد بود . ان شاا... همه شما که خط شکن محور جنوبی فکه هستید به اهداف از پیش تعیین شده خواهید رسید . صحبت هایش که تمام شد . بلافاصله ابراهیم شروع به مداحی کرد ، اما نه مثل همیشه ! خیلی غریبانه روضه می خواند و خودش اشک می ریخت . روضه حضرت زینب (س) را شروع کرد . بعد هم شروع به سینه زنی کرد ، اولین بار بود که این بیت زیبا را شنیدم : امان از دل زینب * چه‌خون شد دل زینب * بچه ها با سینه زنی جواب دادند . بعد هم از اسارت حضرت زینب (س) و شهدای کربلا روضه خواند . در پایان هم گفت : بچه ها ، امشب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه سادات ، اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاوت کنید . بعد از مداحی عجیب ابراهیم ، بچه ها در حالی که صورت هایشان خیس از اشک بود بلند شدند . نماز مغرب و عشا را خواندیم . از وقتی ابراهیم برگشته سایه به سایه دنبال او هستم ! یک لحظه هم از تو جدا نمی شوم . من به همراه ابراهیم ، یکی از پل های سنگین و متحرک را روی دست گرفتیم و به همراه نیروها حرکت کردیم . حرکت روی خاک رملی فکه بسیار زجر آور بود . آن هم با تجهیزاتی به وزن بیش از بیست کیلو برای هر نفر ! ما هم که جدای از وسایل ، یک پل سنگین را مثل تابوت روی دست گرفته بودیم ! همه به یک ستون و پشت سر هم از معبری که در میان میدان های مین آماده شده بود حرکت کردیم . حدود دوازده کیلومتر پیاده روی کردیم . رسیدیم به اولین کانال در جنوب فکه . بچه ها دیگر رمقی برای حرکت نداشتند . ساعت نه و نیم شب یکشنبه هفدهم بهمن ماه بود . با گذاشتن پل های متحرک و نردبان ، از عرض کانال عبور کردیم . سکوت عجیبی در منطقه حاکم بود . عراقی ها حتی گلوله ای شلیک نمی کردند ! یک ربع بعد به کانال دوم رسیدیم . از آن هم گذشتیم . با بیسیم به فرماندهی اطلاع داده شد . چند دقیقه ای نگذشته بود که به کانال سوم رسیدیم . ابراهیم هنوز مشغول بود و در کنار کانال دوم بچه ها را کمک می کرد . خیلی مواظب نیروها بود . چون در اطراف کانال ها پر از میادین مین و موانع مختلف بود . خبر رسیدن به کانال سوم ، یعنی قرار گرفتن در کنار پاسگاه های مرزی و شروع عملیات . اما فرمانده گردان ، بچه ها را نگه داشت و گفت : طبق آنچه در نقشه است ،باید بیشتر راه می رفتیم ، اما خیلی عجیبه ، هم زود رسیدیم ، هم از پاسگاه ها خبری نیست ! تقریبا همه بچه ها از کانال دوم عبور کردند . یکدفعه آسمان فکه مثل روز روشن شد !! @salambarebrahimm ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۰۳ و ۲۰۴ و ۲۰۵
وقتی_دلم_پر_میزنه_کرببلا_رو_میخ.mp3
1.46M
وقتی دلم پر میزنه کربُ و بلا رو میخواد... وقتی دلم پر میزنه باز شهدا رو میخواد... کجابرم ای خدای من بازهوای گریه دارم😔 @SALAMbarEbrahimm
🍃🍃🌹 سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان. طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.» یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد. از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!😂😂 @SALAMbarEbrahimm
🌷﷽ ● با ابراهیم به مرخصی آمده بودیم. به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم. راننده به محض خروج از شهر، صدای نوار ترانه را زیاد کرد. ابراهیم چندبار ذکر صلوات داد و مسافران بلند صلوات فرستادند. ● من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم. دیدم بسیار عصبانی است. مدام خودش را میخورد و ذکر میگفت. دستانش را بهم فشار میداد و چشمانش را می‌بست. ● حدس زدم بخاطر نوار ترانه است. گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟! میخوای به راننده بگم ... نذاشت حرف من تموم بشه و گفت: «قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه.» ● رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمیشه. عادت کردم. نمیتونم خاموشش کنم وگرنه خوابم میبره! ● ابراهیم دنبال روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد. از توی جیب خودش قرآن جیبی کوچکی بیرون آورد و با صدای زیبایی که داشت، شروع به قرائت قرآن کرد. ● همه محو صدای دلنشین و ملکوتی او شدند. راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد. 📚سلام بر ابراهیم2 @SALAMbarEbrahimm
تا قدس راهی نیست... 🔴کلید غلبه بر دشمنان اسلام مسئله فلسطین است و مهم ترین مسئله دنیای اسلام ،امروز مسئله فلسطین است. #امام_خامنه_ای @salambarebrahimm
💠 🔰 مهریه ام یک سکه بود و یک و یک آینه، بدون شمعدان... روز با مانتو و شلوار مدرسه با یک روسری کرم رنگ و چادر سفید، نشستیم سر سفره عقد! نه از بزن و خبری بود، نه از چراغانی، نه از صندلی های مخمل تاشو، کسی هم نبود؛ فقط خواهر ها و برادر ها بودند. مصطفی هم آمد و با هم نشستیم سر سفره عقد! خطبه که خوانده شد؛ شدم خانم طالبی... به روایت شهید @salambarebrahimm 🌹امام خامنه ای: من گمان می‌کنم آن کسانی که با مجالس و محافل سنگین با ها و جهیزیه های سنگین کار را بر دیگران مشکل می‌کنند، حسابشان پیش خدا خیلی سخت است... نمی‌شود بگویند که آقا ما داریم، می‌خواهیم بکنیم، چون داریم. این از آن حرف های روزگار است...
💠 روح معمولا یک هفته قبل از شروع عملیات تمامی تیپ ها و لشکرها در محدوده منطقه عملیاتی اردو برپا می کردند . و آموزش ها در زمینه عملیات و نحوه نبرد توسط فرماندهان به نیروها آموزش داده می شد . شب ها بیشتر بچه ها سرگرم ذکر و دعا می شدند . عده ای هم به بگو و بخند مشغول بودند😅 و برای افزایش روحیه بساط شوخی راه می انداختند .😁 از قضا هر روز صبح هم پیرمردی که به حاجی صلواتی شهرت داشت با سر و صدای بلند به داخل سنگرها می رفت و بچه ها را بیدار می کرد . یک شب بچه های یکی از گردان ها ، همه را دور هم جمع کرد و نقشه اش را برای اذیت کردن حاجی صلواتی پیاده کرد .😬 القصه چند نفر ملاحفه های سفیدی مهیا کردند و لباس سفیدی که فقط جای دو چشم داشت را تهیه کردند . 👻صبح روز بعد حاجی بنده خدا طبق معمول ابتدا با بلندگو همه را دعوت به بیداری کرد ، سپس راهی سنگرها شد . بنده خدا حاجی صلواتی هنوز به داخل سنگر نیامده بود که ناگهان روح بلند قامتی زوزه کشان جلویش ظاهر شد .👻😅 فقط تصور کنید این پیرمرد بنده خدا چه حالی پیدا کرد و چقدر ترسید.😅 روح هم ول کن نبود و دست از سر حاجی بر نمی داشت و مدام تعقیبش می کرد . پشت سر روح، یک گردان بسیجی می دوید و می خندید .😂😂 @salambarebrahimm 📚 منبع : کتاب غلط انداز
@Salambarebrahimm تــا دل نشـود عاشق ؛ دیوانـه نميگردد تــا نگـذرد از تن جان ،جانـانه نمیگردد سلام برشهدایی که شرمساری را خجل کردند. سلام برغیورمردانی که جام غیرت سر کشیدند دوستان شهدا روزتـون شهـدایی
کانال کمیل
#عملیات_شناسی 📎نام عملیات: والفجر۹ 📎زمان عملیات: 1364/12/05(همزمان با عملیات ولفجر۸) 📎ساعت عملیات
📎نام عملیات: والفجر۶ 📎تاریخ عملیات: 1362/12/02 📎ساعت شروع عملیات: ۲۳:۲۰ 📎مدت عملیات: دو روز 📎منطقه اجرایی عملیات: چزابه/چیالت 📎رمز عملیات: یا زهرا (س) 📎یگان عمل کننده: سپاه پاسداران 📎نتایج بدست امده عملیات: آزادسازی را تدارکاتی(مرزی)چیالت/فتح دو ارتفاع مشرف به شهرعلی غربی/انهدام شماری سلاح سبک و نیمه سنگین/انهدام تعدادی خودروی نظامی/متلاشی کردم تیپ ۷۷ و دو گردان از سپاه چهارم عراق/گرفتن صدها کشته و زخمی از دشمن @salambarebrahimm قسمت دهم
@salambarebrahimm 🌷 اسرائیل، مثل آدمی می ماند که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ و نا ندارد از جایش بلند شود، اما مرتب می گوید بلند شوم اِل می کنم و بِل می کنم!! 💐
در هیاهوی این شهــــر، از یادم بردم آماده شدن برای شهــــادت را خــــوب شدن برای طلبیدن را😔 علی آقا ... ممنون که یــادم انداختی پرکشیدن با شهــــادت بـهــــا می خواهد نه بــهــــانـه .... ❗️ #شهید_علی_خلیلی @SALAMbarEbrahimm
#قسمتی_از_وصیت_نامه 💢به مدیران و خدمتگزاران نظام میگویم مبادا خود را از فرهنگ جهاد و شهادت جدا کنید و بین شما و خانواده شهداء فاصله بی افتد #شهید_مجتبی_بابایی_زاده @SALAMbarEbrahimm
خدایا! بنده ات را ناز ڪردی، چه زیبا در به رویم باز ڪردی. دوباره بوے باران،بوی رحمت، نشان تازه اے از ڪوے رحمت سلام اے سفره داران ضیافت، سلام اے بندگان باشرافت سلام اے افتتاح نیمه شبها ، ابوحمزه،دعای زیر لبها دلم تنگ مناجات است اے دوست، که اوقات ملاقات است اے دوست پیشاپیش حلول ماه ضیافت خدا برتمام شما عابدان مبارک 🌙 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌹شهید ابراهیم هادی🌹 💠 والفجر مقدماتی گردان کمیل ، خط شکن محور جنوبی و سمت پاسگا
🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠والفجر مقدماتی ...مثل اینکه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده . بعد هم شروع به شلیک کردند . از خمپاره و توپخانه گرفته تا تیربارها که در دور دست قرار داشت .‌آن ها از همه طرف به سوی ما شلیک کردند ! بچه ها هیچ کاری نمی توانستند انجام دهند . موانع خورشیدی و میدان های مین ،جلوی هر حرکتی را گرفته بود . تعداد کمی از بچه ها وارد کانال سوم شدند . بسیاری از بچه ها در میان خاک های رملی گیر کردند . همه این طرف و آن طرف می رفتند . بعضی از بچه ها می خواستند با عبور از موانع خورشیدی در داخل دشت سنگر بگیرند ، اما با انفجار مین به شهادت رسیدند . اطراف مسیر پر از مین بود . ابراهیم این را می دانست ، برای همین به سمت کانال سوم دوید و با فریادهایش اجازه رفتن به اطراف را نمی داد . همه روی زمین خیز برداشتند . هیچ کاری نمی شد کرد . توپخانه عراق کاملا می دانست ما از چه محلی عبور می کنیم ! و دقیقا همان مسیر را میزد . همه چیز به هم ریخته بود .هر کس به سمتی می دوید . دیگر هیچ چیز قابل کنترل نبود ، تنها جایی که امنیت بیشتری داشت داخل کانال ها بود . در آن تاریکی و شلوغی ابراهیم را گم کردم ! تا کانال سوم جلو رفتم ، اما نمی شد کسی را پیدا کرد ! یکی از رفقا را دیدم و پرسیدم : ابراهیم را ندیدی !؟ گفت : چند دقیقه پیش از اینجا رد شد . همین طور این طرف و آن طرف می رفتم . یکی از فرمانده ها را دیدم . من را شناخت و گفت : سریع برو توی معبر ، بچه هایی که توی راه هستند بفرست عقب . اینجا توی این کانال نه جا هست نه امنیت ، برو و سریع برگرد . طبق دستور فرمانده ، بچه هایی را که اطراف کانال دوم و توی مسیر بودند آوردم عقب ، حتی خیلی از مجروح ها را کمک کردیم و رساندیم عقب . این کار ، دو سه ساعتی طول کشید . می خواستم برگردم ، اما بچه های لشکر گفتند : نمیشه برگردی ! با تعجب پرسیدم : چرا ؟! گفتند : دستور عقب نشینی صادر شده ، فایده نداره بری جلو . چون بچه های دیگه هم تا صبح بر می گردند . ساعتی بعد نماز خود را خواندم . هوا در حال روشن شدن بود . خسته بودم و ناامید . از همه بچه هایی که بر می گشتند ، سراغ ابراهیم را می گرفتم .‌اما کسی خبری نداشت . دقایقی بعد مجتبی را دیدم . با چهره ای خاک آلود و خسته از سمت خط بر می گشت . با ناامیدی پرسیدم : مجتبی ، ابراهیم رو ندیدی !؟ همینطور که به سمت من می آمد گفت : یک ساعت پیش با هم بودیم . با خوشحالی از جا پریدم ، جلو آمدم و گفتم : خب، الان کجاست ؟! جواب داد : نمی دونم ، بهش گفتم دستور عقب نشینی صادر شده ، گفتم تا هوا تاریکه بیا برگردیم عقب ، هوا روشن بشه هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم .‌ اما ابراهیم گفت : بچه ها تو کانال ها هستند . من میرم پیش اون ها ، همه با هم بر می گردیم . مجتبی ادامه داد : همین طور که با ابراهیم حرف میزدم یک گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد . ابراهیم سریع با فرمانده آن ها صحبت کرد و خبر عقب نشینی داد . من هم چون مسیر را بلد بودم ، با آن ها فرستاد عقب . خودش هم یک آر پی جی با چند تا گلوله از آن ها گرفت و رفت به سمت کانال . دیگه از ابراهیم خبری ندارم . ساعتی بعد میثم لطیفی را دیدم . به همراه تعدادی از مجروحین به عقب بر می گشت . به کمکشان رفتم . از میثم پرسیدم : چه خبر !؟ گفت : من و این بچه هایی که مجروح هستند جلوتر از کانال ، لای تپه ها افتاده بودیم . ابراهیم هادی به داد به ما رسید . یکدفعه سرجایم ایستادم . با تعجب گفتم : داش ابرام ؟! خب بعدش چی شد !؟ گفت : به سختی ما رو جمع کرد . تو گرگ و میش هوا ما رو عقب آورد . توی راه رسیدیم به یک کانال ، کف کانال پر از لجن و ... بود ، عرض کانال هم زیاد بود . ابراهیم رفت دو تا برانکارد آورد و با آن ها چیزی شبیه پل درست کرد ! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب . خودش هم رفت جلو . ساعت ده صبح ، قرارگاه لشکر در فکه محل رفت و آمد فرماندهان بود . خیلی ها می گفتند چندین گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند ! @salambarebrahimm ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۰۵ و ۲۰۶ و ۲۰۷
از نسل حـیـدر رهـبـری فرزانه داریـم ما بچه های خیـبـریم و ذوالـفـقاریـم دیـگر زمـان بـزن و در رو تـمـام اسـت اصلاً هراس از جنگ رو در رو نداریم✌️ #بسم_الله_اگه_حریف_مایید 😊 @SALAMbarEbrahimm
عزيز شهيدم،ابراهيم هادى ما! براستى كه چه برازنده است بر تو اين نام! ميدانم كه حى و حاضر ميبينى و ميدانى در كداميك از صفحات زندگيم غرق در پوچى شدم ! دستم را بگير،هادى م باش. و مرا نجات بده از نيستى ؛ من عاشق هست بودنم ،اما مانند تو! بر من نمايان كن كرامتى ديگرت را 🌹 @SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از کانال کمیل
دعای_سحر_با_صدای_دلنشین_محسن_فرهمند_249329.mp3
11.07M
💠دعای سحر با نوای استاد محسن فرهمند🌺 @salambarebrahimm
جزء اول.mp3
4.13M
💠جزء اول قرآن کریم به روش تندخوانی (تحدیر) با صدای استاد @salambarebrahimm
💠دعای روز اول ماه مبارک رمضان 🌹شادی ارواح مطهر شهدا صلوات @salambarebrahimm
🌺 با ابراهیم به مرخصی آمده بودیم. به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم. راننده به محض خروج از شهر، صدای نوار ترانه را زیاد کرد. ابراهیم چندبار ذکر صلوات داد و مسافران بلند صلوات فرستادند. 🌺 من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم. دیدم بسیار عصبانی است. مدام خودش را میخورد و ذکر میگفت. دستانش را بهم فشار میداد و چشمانش را می‌بست. 🌺 حدس زدم بخاطر نوار ترانه است. گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟! میخوای به راننده بگم ... نذاشت حرف من تموم بشه و گفت: «قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه.» 🌺 رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمیشه. عادت کردم. نمیتونم خاموشش کنم وگرنه خوابم میبره! 🌺 ابراهیم دنبال روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد. از توی جیب خودش قرآن جیبی کوچکی بیرون آورد و با صدای زیبایی که داشت، شروع به قرائت قرآن کرد. 🌺 همه محو صدای دلنشین و ملکوتی او شدند. راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد. 📚سلام بر ابراهیم2 @SALAMbarEbrahimm