ایشان در سن 18سالگی به سرپرستی تیم حفاظتی جماران ، و در سن 22سالگی تا لحظه شهادت فرماندهی تیپ ویژه شهدا را عهده دار بود و در سن 25 سالگی هم به فیض خوش طعم و دلنشین شهادت نائل شدند .
مزار شهید در گلزار شهدای مشهد الرضا میباشد .
رحمت خداوند بر حضرت امام رحمت اللہ علیه باد که چنین نابغہ هایی در نهضت و انقلابش پرورش یافتند ...
#شهیدمحمودکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شهید مدافع حرم #بابک_نوری؛ ما برای دفاع از ناموس رفتیم...
#شهید_بابک_نوری
4_5857124777902212296.mp3
7.13M
@salambarebrahimm
داستان مرام و معرفت و ادب یک لات شیرازی به جایگاه پدر و مادر..
بسیار زیبا و شنیدنی حتما گوش کنید
استاد #دارستانی
هدایت شده از کانال کمیل
جزء سیزدهم(@Iran_Iran).mp3
3.89M
@salambarebrahimm
💠جزء سیزدهم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
کانال کمیل
شهید عماد مغنیه 🔴 آرزوی مبارزه با اسرائیل با پدرش برای شب نشینیهای طولانی به مسجد محلهشان میرف
شهید عماد مغنیه
🔴 حضور در سازمان آزادیبخش فلسطین
حدودا سال ۱۳۵۵، كه من عضو سازمان الفتح به رهبری ياسر عرفات بودم و مسئوليت آموزش نيروهايی را در اردوگاهی در جنوب لبنان برعهده داشتم، عماد آمد پيش من؛ سنش تقريباً پانزده سال و نيم بود. آن زمان اكثر گروههای مبارز، چپیها و كمونيستها بودند، و بچههای مومن(مسلمان) در بيروت خيلی كم بودند. عماد آمد و گفت: "ما يک گروه از بچههای مومن هستيم، به من آموزش نظامی بدهيد، من میخواهم با صهيونيستها بجنگم." من قبول كردم. آن زمان بحبوحه جنگهای داخلی لبنان آرام شد، تشكيلات ما که عماد هم جزئی از آن بود رفت در جنوب و عليه اسرائيل وارد عمل شد.
برگرفته از مصاحبه انيس نقاش
در سال ۱۹۷۹ و پس از تلاش سازمان امنیت عراق برای ترور آیت الله سید محمدحسین فضل الله، عماد مغنیه تیم ویژه حفاظت از این مرجع را تشکیل داد.
شهید عماد در عمليات انتقال سلاح از جنبش آزادیبخش فلسطين برای مقاومت اسلامی لبنان نقش اساسی داشت. پس از اشغال لبنان در سال ۱۹۸۲ ميلادی از سوی رژيم صهيونيستی، مبارزان جنبش آزادیبخش #فلسطين مجبور به ترک لبنان شدند. بعد از آن عماد مغنيه نيز به صفوف رزمندگان افواج مقاومت اسلامی(جنبش امل) پيوست كه از سوی امام موسی صدر و شهيد چمران تأسيس شده بود.
عماد هميشه میگفت: "بايد يک شيوه و اسلوبی پيدا كنم كه اسرائيلیها توقع و انتظار آن را نداشته باشند. و در عملياتهايی كه داشت، همواره موفق هم بود. تا آن كه آخر رسيد به اين كه فرمانده نظامی حزب الله شد.
برگرفته از خبرگزاری مهر
#شهید_عماد_مغنیه
هدایت شده از کانال کمیل
جزء چهاردهم(@Iran_Iran).mp3
3.83M
@salambarebrahimm
💠جزء چهاردهم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
4_5895261029473976513.mp3
3.37M
@salambarebrahimm
تو اومدی شور ما دائم شد...
ولادت امام حسن مجتبی(ع) مبارک
حاج مهدی رسولی
#امام_مجتبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار: خوشحالی اخوی، عملیات دیشب چطور بود؟
رزمنده: خیلی خوب شد
+ حالت چطوره؟
- خیلی خوبه، اول شب دستم قطع شده از مچ ولی با این دستم جنگیدم
مرد تویی...
کانال کمیل
با شـــــهدا صحبت کنید آنها صـــــدای شما را به خوبی میشنوندبرایتان دعـــا می کننددوستـی با شهدا دو
#شرح_شهادت_امیر
ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش صبح بود که هوا روشن شده بود. یک کیلومتر، دو کیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی که بچهها [درحال] درگیری بودند، تپه تپه بود. یک تپه مثلا بالاش یک خونه بود، یک تپه خونه دیگه بود. همین جوری این خونه رو بگیر پاکسازی کن، این یکی رو بگیر، اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو. حالا خواست خدا بود، چی بود، با اون همه خستگی، با اون همه داستان. رفتیم هفت کیلومتر جلو. رسیدیم به اون شهر خان طومان. بعد یکی از گروههای عراقی که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند. تعدادی برگشته بودند. یک تعداد درگیری هنوز تو شهر سر و صدا میاومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سی، سی و پنج نفر آدم زدیم تو اون شهر. شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر. یک شهر کوچکتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد متری اون هدف. یکدفعه یک بارون آتیشی گرفت از روبرومون که ما حتی نفهمیدیم از کجا داریم میخوریم. از چپمون داریم میخوریم از راستمون داریم میخوریم. بالاخره هر کسی یکجا پناه گرفت. یک سریها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه . ما هنوز موقعیتمون را پیدا نکرده بودیم که از کجا داریم تیر میخوریم. من که داشتم چپ و راست میدویدم. برگشتم یه ذره عقبتر. تو دهنه یک مغازه ایستادم. امیر هم پشت یک ماشینی، پشت یک ماشین ... بود. فکر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من گفت: میلاد چی شده؟ تا اومد سمت من که گفت میلاد چی شده؟ پاش تیر خورد. خورد زمین. گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع کرد لی لی کردن به سمت بچهها بیاد کمک کنه. چون تیر بار هم دستش بود . قناسه زدش. تک تیر اندازها با قناسه زدنش. همون جا شهید شد.
#شهیدمدافع_حرم_امیرسیاوشی🌷
#خاطرات_شهدا
#سفرکربلا
💠داشتيم ميرفتيم كربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم ،برامون سوال شده بود اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری که وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم شهيد بشم ! از دهنش پريد گفت من شهيد ميشمااا ! من و امير حسينم بهش گفتيم داداش تو شيويدم نميشى چه برسه شهيد ! حلالمون كن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت اصلا ناراحت نمیشد دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانمان زینب کرد شهید شد حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه؛شد علمدار حلب .
راوی آقا محسن همسفرکربلا
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری🌷