کانال کمیل
@salambarebrahimm
🇮🇷 شهدا بعد از فتنه ۱۸ تیر ۷۸ چه کردند؟
بعد از اون غائله 18 تیر 78 تهران و اتفاقاتی که افتاد، سردار باقرزاده از تهران تماس گرفت و گفت: "فلانی! با این اتفاقاتی که توی تهران افتاده، بچه های مذهبی بغض کرده اند و دارن تماس میگیرند که آقا یه تشییعی بذارید تا عطر شهدا توی این شهر پراکنده بشه و یه کم بچه ها آروم بشن"
گفتم: "سردار! چیزی اینجا نیست! شهید نداریم "
چند روزی گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد. خود سردار باقرزاده اومد اهواز و گفت: " برید توی سرزمینهایی که دارید تفحص میکنید؛ توی بیابونها داد بزنید و بگید: آی شهدا! اگه ولایت بر حقه، اگه ولایت رو قبول دارید، الان مملکت به شما نیاز داره. پاشید بیاید"
گفتیم حالا شعاره دیگه، شعار قشنگیه...
سردار کارش رو کرد و برگشت تهران
ما هم رفتیم سر کارمون.
چند روزی گذشت و آقای باقرزاده دوباره تماس گرفت با من که : "فلانی! خبری نشد؟"
گفتم: "نه سردار!"
گفت: "اون کاری که من گفتم رو کردید؟ رفتید داد بزنید؟"
گفتم: " سردار بچه ها دارن زحمت خودشون رو میکشند. کسی پیدا نشده"
گفت: "گفتم برید داااد بزنید و بگید آی شهدا به شما نیاز داریم، پاشید بیایید"
من با دو سه تا سرباز رفتیم توی منطقه هور ، سرم رو از ماشین بیرون بردم مثل دیوونه ها داد میزدم و میگفتم: "آی شهدا به ما گفتن داد بزنیم و بهتون بگیم مملکت به شما نیاز داره. اگه ولایت رو قبول دارید پاشید بیایید."
ما اینو گفتیم و برگشتیم اهواز
وقتی رسیدیم بچه ها گفتند:"فلانی! از شلمچه خبر دادند که 16 تا شهید پیدا شده!"
رفتیم شلمچه 16 تا پیکر رو برداشتیم و برگشتیم اهواز ، گفتند:"آقا! از هور هم 15 تا شهید پیدا شده!... شرهانی هم چند تا شهید پیدا شده."
آقا شهدا شروع کردند به اومدن...
یه شب من از منطقه برگشته بودم که سردار تماس گرفت که: "فلانی! چه خبر؟"
گفتم: " سردار! بحمدالله خبرهایی شده و داره اتفاقاتی میفته"
گفت: " چند تا شدن؟"
گفتم: "هنوز نشمردم"
گفت:" همین امشب راه بیفت و بیارشون تهران"
گفتم:"یه چند روز صبر کنین..."
گفت: "همین امشب راه بیفت بیا. حالا چند تا شدن؟"
گفتم: "گوشی در گوشمه دارم میشمرم"
شمردم. یه وقتی گفتم: "سردار به خدا قسم 72 تا...."
اون طرف خط سردار به گریه افتاد و گفت: " الله اکبر! روز عاشورا هم 72 نفر پای ولایت ایستادند…"
گفتم: "سردار من خودم بچه جنگم. ممکنه بگن شما دارین فیلم بازی میکنین. بذار 73 تا بشن. یا 74 تا .... بذار 70 تاشون کنیم...
سردار باقرزاده گفت: ول کن! هر کسی هر چی میخواد بگه. ورشون دار بیار...
نثار ارواح طیبه شهدا #صلوات
May 11
احمدیان.mp3
1.89M
@salambarebrahimm
#روایتگری_شهدا
🇮🇷 شهدا بعد از فتنه ۱۸ تیر ۷۸ چه کردند؟
🎙راوی: آقای احمدیان " تفحص شهدا "
#تلنگر
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
#اندکی_تامل
کانال کمیل
🔹محمدرضا دهقانامیری، متولد ۲۶ فروردین ماه سال ۷۴، فرزند دوم و پسر ارشد خانواده بود. از کودکی ب
خواهر شهید دهقان از برادرش میگوید:
🔹"دفعههای آخر در ارتباطات تلفنی، خیلی غُر میزد از اینکه خسته شده.
من احساس میکردم از دوری خانواده و یا سختی جا خسته شده.
این مدل حرف زدنها از محمدرضا خیلی بعید بود.
منتها جدی حرف نمیزد و خیلی کم مظلوم میشد، یعنی اغلب با شیطنتهای خاصی و با شوخی و خنده حرفهای جدیاش را میگفت.
🔹آخرین بار سهشنبه بود که تماس گرفت.
گفت پنجشنبه، جمعه برمیگردم اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خستهام دیگر نا ندارم.
به او گفتم دو، سه روز دیگه میآیی؟ من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان بود.
در همین حین مامان شروع به صحبت با محمدرضا کرد. یکسری حرفهایش برایم خیلی سنگین بود, خصوصا که مدت زیادی بود ندیده بودیمش و توی خطر بود و حرفهایش بوی خاصی میداد.
🔹بعد که صحبتش با مامان تمام شد, دوباره با من صحبت کرد و گفت:
"مامان و بابا را راضی کردی"؟
چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی که برمیگردد مادر و پدر را راضی کنم که برایش به خواستگاری برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم.
🔹به خاطر حرفهایی که به مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا شهید میشود یا زن میگیرد دوتایش با هم نمیشود».
بعد یک حالت جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند و با شاگردشان حرف میزنند به من گفت:
"تو خجالت نمیکشی! من باید برای تو هم حدیث بخوانم". گفتم: "حالا چه حدیثی را به من میگویی"؟ گفت:
«امیرالمومنین میفرماید برای دنیایت جوری برنامه ریزی کن تا ابد زندهای و برای آخرتت جوری کار کن که همین فردا میخواهی بمیری».
من خیلی امیدوار شدم و گفتم الحمدلله باز حواسش به این دنیا هست.
گفتم: «بابا راضی شد حله!» بعد ذوق کرد و همان راضیام ازتها را شروع کرد و گفت: *"به نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم حضرت زینب(س) به جا میآورم".*
🔹این یک هفته آخر من و خانواده حال خیلی بدی داشتیم.
دقیقا یک هفته قبل از شهادتش خواب دیدم که در منزلمان یک مراسمی برگزار شد و عکسی از محمد که لباس سبز پوشیده که الان در فضای مجازی منتشر شده را به دیوار زدند. آنقدر این عکس به نظرم قشنگ آمد که در خواب دو، سه بار سوال کردم که این عکس زیبا از کجا آمده, اما هیچ کس جوابم را نمیداد.
بعد گفتم که اصلا عکس محمد را برای چه اینقدر بزرگ کردیم و در دیوار زدیم؟ این را که پرسیدم یک شخصی که نمیدانم چه کسی بود از پشت جوابم را داد و گفت
«خبر شهادت محمدرضایتان آمده».
در تمام آن یک هفته در اضطراب بودم.
🔹سهشنبه که تماس گرفت یادم است فقط بهش میگفتم: "محمد مراقب خودت باش داری چه کار میکنی کار خطرناکی که نمیکنی"؟! میگفت: "مگر اینجا چه خبر است که بخواهیم کار خطرناک کنیم"؟! اینقدر این حرف را به او گفتم که آخر عصبانی شد و گفت: "چرا اینقدر میگویی مراقب خودت باش"؟!...
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری_مدافع_حرم
🌷 شهیده #مریم_فرهانیان 🌷
دوستش می گه یه روز وارد خونه شدم و مريم را رو به قبله ديدم وقتی جلوتر رفتم، ديدم مريم روی دستانش می زند و از او سؤال كردم كه مشكلی پيش آمده، چيزی نگفت.
اما بعدها براي من تعريف كرد كه من هر روز اعضای بدنم را مواخذه می كنم و از آنها می پرسم كه #امروز_برای_خدا_چه_كاری_انجام_دادهايد⁉️
شادی روحش #صلوات
#اسلحه_فرمانده!!
🌷رسیدیم منطقه، اما هیچ کدام اسلحه نداشتیم! به مافوقمان گفتیم: ما را بدون اسلحه آورده اید اینجا چه کار؟! گفت: اسلحه نداریم یا باید مال زخمی ها را بردارید یا غنیمت بگیرید....
🌷ناراحت گوشه ای نشسته بودم که متوجه شدم یک اسلحه نو که کمی با مال بقیه متفاوت بود گوشه ای افتاده بود، حسابی خوشحال شدم، دویدم و اسلحه را برداشتم اما خوشحالی ام دوام زیادی نداشت چون....
🌷.... چون بعد از چند دقیقه فهمیدم اسلحه، اسلحه فرمانده است!!
راوی: رزمنده دلاور حسن هنروری
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شير_نر_جغله_و_سرتیپ_عراقی
🌷توی یکی از عملیات ها، همه سنگرهای عراقی را گرفته بودیم وارد سنگر فرماندهی که شدیم فرمانده عراقی هاج واج روی صندلی چرخ دار پشت میزش نشسته بود و تکان نمی خورد، یک سرتیپ هیکلی و سن و سال دار.
🌷یکی از جغله های بسیجی چهارده، پانزده ساله، اسلحه گرفته بود روبرویش اما هر کار می کردیم فرمانده از جایش بلند نمی شد. بالاخره با کلی ضرب و زور بلندش کردیم که دیدیم بله!! آقا خودش را خیس کرده است....!
راوی: رزمنده دلاور باقر نوری زاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
@salambarebrahimm ⬇️#غرق_گناه ⬇️ 💠اول که کار خلاف میکنه تنش میلرزه، بعد کم کم عادی میشه. یه روز
@salambarebrahimm
⬇️#خرید_تاریکی ⬇️
💠 بعضیها هر روز بیشتر از دیروز غرق زرق و برق دنیا میشن، طوری که دیگه فرصت فکر کردن هم ندارن. تا صحبت از خدا و معنویت میشه سرشونو میکنن تو وسایل دو رو برشون و اصلاً نمی خوان نور الهی بهشون بخوره. نور الهی همیشه بوده و هست ولی اهل دنیا ازش فرار میکنن، اهل دنیا دوست دارن بیراهه برن و تو گمراهی بمونن. قرآن خیلی وقت پیش این آیه رو در مورد این آدمها گفته:
🔻أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی
🔻آنها کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروختند
📔بخشی از آیه ۱۶ بقره
#خودمونی_های_قرآنی
4_5821047559421952854.mp3
6.57M
@salambarebrahimm
"هوای توبه"
#شب_جمعه
حاج محمود کریمی
✍️استاد رائفی پور:
یک جا برای بچههای مهدوی صحبت میکردم گفتم: بچه ها ما که مدعی کار تو حوزه ی مهدویت هستیم، دعای عهدمون رو باید بخونیم،
من خودم سالهاست دعای عهد رو میخونم بعضا پیش میاد که روزی سه چهار بار هم میخونم
اما بعد این همه سال یه تیکه از دعای عهد خیلی عجیب اومد...
تا حالا بهش فکر نکردم، خیلی سختم بود و الان هم میخوام بگم، برام سخته چون میترسم گریه ام بگیره...
گذرا میگم:توی قسمتی از دعای عهد اومده که:
"فی قضاء حوائجه "
یعنی میگه خدایا کمکم کن حوائجش رو برآورده کنم...
گفتم: سالها من اینو خوندم اصلا بهش فکر نکردم، یعنی ببین امام زمان(عج) چقدر مظلوم هست که حاجت هاش دست ماست...
🔴این میدونی یعنی چی؟
یعنی تا شماها کار نکنید،برای امام زمان عج قدمی برندارید.. ظهوری نخواهد بود
♥️اللهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَـرَج♥️
يکی از فرماندهان در سوریه نقل میکرد :
هرچند شهید حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که میتوانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم میتوانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی .
کامیون را پر از مهمات میکرد و راه
می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، میگفت داعش چه کار میتواند بکند!
فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود .
همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است .
برای همین هم حامد را با موشک تاو (موشک ضدتانک) مورد اصابت قرار دادند .
🌷شهید #حامد_جوانی🌷
شهید دکتر #مصطفی_چمران
خانومش می گفت ما مجسمههای خیلی زیبا داشتیم که بابا از آفریقا آورده بود. خودمان دوتا #همه_را_شکستیم. میگفت: «اینها برای چه؟ #زینت_خانه_باید_قرآن_باشد به رسم اسلام. به همین سادگی».
وقتی مادرم گفت: «شما اگر پول ندارید من برایتان وسایل خانه میآورم»، مصطفی رنجید گفت: «مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمیخواهم عوض شود».
شادی روحش #صلوات
#اگر_دو_دست_هم_نداشتم!
🌷....رختها رو گذاشتم تا وقتی از بیرون اومدم بشورم. وقتی برگشتم دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته و رختها هم روی طناب پهن شده.
🌷رفتم پیشش و بهش گفتم: الهی بمیرم مادر، تو با یک دست چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: مادر جون اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمی کرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی.
🌹خاطره اى به ياد شهید علی ماهانی
❌ دعاى مادرها معجزه شهادته....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#استفاده_از_فرصتها
🌷آرامشش زبانزد بود… خیلی بر اعمالش مسلط بود و کم حرف. به جا حرف می زد و اغلب مشغول ذکر گفتن بود. سئوال که می پرسیدند، جواب می داد و دوباره ذکرهایش را از سر می گرفت…
🌷می گفت: از فرصت ها خوب استفاده کنید. یک بار گروهی داشتیم به جبهه می رفتیم، گفت: بیایید با هم سوره صف را حفظ کنیم. به مقصد که رسیدیم همه آن سوره را حفظ کرده بودیم…
🌹خاطره اى به ياد شهید حسن ترک
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#تلنگر
تصور کن که در جایی پیاده میروی که به یکباره تابلویی میبینی که روی آن نوشته شده است:
🚫 ممنوع .. میدان مین! 🚫
اینجاست که از شخصی که تابلو را آنجا گذاشته تشکر میکنی و اصلا به این فکر نمیافتی که آزادیات را سلب کرده است بلکه آن را تضمین کننده سلامتی خود قلمداد مینمایی...
در مورد حدود و محرمات خداوند نیز چنین است و آزادیات را سلب نمیکند بلکه ضامن سلامتی توست.
🍃وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ
و هرکس از قوانین و مقرّرات الهی پا فراتر نهد و تجاوز کند، به خویشتن ستم میکند..
(سوره مبارکه طلاق/1)