#سیره_شهدا
وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه های نان رو از روی زمین بر میداره ، تمیز میکنه و میخوره.
اونقدر ناراحت شدم که به جای سلام گفتم ، داداش! ، تو فرمانده تیپ هستی ، این کارها چیه؟! ، مگه غذا نیست؟! ، خودم دیدم دارن غذا پخش میکنند.
کاظم گفت ، اون غذا مال بسیجی هاست ، این نان ها رو مردم با زحمت از خرج زندگیشون زدند و فرستادند . درست نیست اسراف کنیم....
#شهیدکاظم_نجفی_رستگار
📚ستارگان خاکی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🍃یاد شهید همت بخیر که می گفت:
💢ما در قبال تمام ڪسانی که راه را کج میروند #مسئولیم...
🔰حق نداریم❌ با آنها برخورد تند کنیم. از ڪجامعلوم ڪه #ما در انحراف اینها نقش نداشته باشیم!؟
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤وداع برادرانه❤
داداشش میخواد بره سوریه گریه میکنه ببینید برادرش چی بهش میگه😔
👈اگه دلت شکست اللهم عجل لولیک الفرج رو یادت نره👉
🍃راستی ، نکنه یروزی شرمنده خون شهید و اشک های داداشش بشی!
#راه_شهدا👈 #ولایت #انتظارفرج #خودسازی و...
شهید علی اصغر الیاسی🌹
🌷 یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی پدر پای پسرش را میبوسد
بوسه پدر شهید عباس بابایی بر پای فرزند شهیدش🌹
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
خدایا...
در جستجوی آنچه
برایم مقدر نکرده ای ،
خسته ام مکن...
♥️الهی و ربی من لی غیرک♥️
✍ #ڪلام_شـهید
در طول #زندگىام دلم♥️ مىخواست كه كسى را پيدا كنم و #حرف دلم را با او بگويم تا اينكه خدارا پيدا كردم و او مرا طلبيد 😍و دستم را گرفت و مرا به سر #منزل مقصود هدايت كرد. در اين مواقع هدف بايد الهى باشد. از طرف اينجانب حقير 😊به برادران گرامى #مسجد بگوييد كه سعى كنند معنويت را از دست ندهند ❌و معنويت شما در حال از دست رفتن است. #قرآن بخوانيد. خداوند مىگويد كافران👹 از قرآن همان كتاب الهى ترس دارند و هميشه به قرآن #مسلح باشيد. وصيت مىكنم كه اگر پيكرم ⚰به شيراز آمد به هنگام به خاك سپردنم #چشمانم را باز بگذاريد تا منافقين و كفار بفهمند كه شـ🌷ـهيدان #كوركورانه به اين راه نرفتهاند و مقلد امام بودهاند ☝️و امام را مىشناسند. برادران من سعى كنيد #شهدا را از ياد نبريد...🚫
#شهید_مهدی_نظیری🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
#دختران_خرمشهر دل هست به یاد نرگست مست هنوز🌹 ... با صدای بلند گفتم: برادر! شما فرمانده من نیستی ،
#دختران_خرمشهر
دل هست به یاد نرگست مست هنوز🌹
...این دشمنی که ما توی این دو هفته دیدیم روی حیوان ها رو هم سفید کرده چه برسه به دشمنی، اجر شما هم با خدا ولی اگه شما اینجا بمونی، توی این هیرو ویر کمبود نیرو و کمبود ادوات، باید دو نفر از این برادرها فقط محافظ شما باشن، معنی اش اینه که یعنی شهرمون چند ساعت زودتر سقوط می کنه، حالا...
خدا وکیلی همه حرف هایش حق بود، این من بودم که بیجهت مقاومت می کردم، خواستم ضربهای به او وارد کرده باشم، منتظر ادامه سخنرانی اش نماندم و رفتم به طرف گوشه خانه ویرانه ای که مقرشان بود و با وسایلم که توی یک ساک دستی بود مشغول شدم، باندها و بتادین ها را جابجا کردم .
هدفم این بود که به شاهرخ بی اعتنایی کرده باشم، زیر چشمی هم حواسم بود که ببینم چه می کند. دیدم وقتی بی اعتنایی مرا دید کنار گوش یکی از نیروهایش زمزمه ای کرد و از خانه زد بیرون، دلم میخواست بدانم کجا رفته و چه گفته است.
به هر بهانه ای که بود ردش را گرفتم ،و همان برادری که حرف او را شنیده بود دورادور مواظبم بود، احتمال دادم برایم محافظ گذاشته باشد، می دانستم چه کنم. توی دبیرستان معروف بودم به "مژده جرقه"، حیف که صدام لعنتی با حمله وحشیانه خود نگذاشت دیپلمم را بگیرم و گرنه با داشتن دیپلم اجازه نمیدادم کسی نطق کند ،
باز خدا را شکر که همین دوره کمکهای اولیه را دیده بودم و می توانستم موثر باشم.
در یک لحظه که دیدم همان برادر محافظ حواسش نیست از راه پله های خانه ویرانه بالا رفتم و خودم را به بام رساندم و گوشه دیوار مخروبه ای پناه گرفتم،
آفتاب کم رمق عصر مهر ماه اگرچه گزندی نداشت اما سایه دیوار هم دلچسب بود ،خصوصاً سایه ای که در پناه یک دیوار زخم خورده از عدو باشد و شیرین تر این که بخواهی چند جوان مسلح را به همراه فرمانده سخت گیر شان سر بگردانی !
چند لحظه ای که نشستم حس کردم از توی حیاط و طبقه همکف خانه صدای هیاهو می آید. گوش تیز کردم دلم خوشحال شد ،حربه ام گرفته بود داشتند دنبال من می گشتند. ناگهان صدای پا آمد، کسی داشت از پله ها می آمد بالا، دل توی دلم نماند...
ادامه دارد...
پایان قسمت سوم
کانال کمیل
#دختران_خرمشهر دل هست به یاد نرگست مست هنوز🌹 ...این دشمنی که ما توی این دو هفته دیدیم روی حیوان ها
#دختران_خرمشهر
دل هست به یاد نرگست مست هنوز🌹
... یک لحظه فکر کردم اگر عراقیها باشند چه کار میتوانم بکنم .
خودم را زدم به خواب، حس کردم کسی بالای سرم ایستاده ، تند تند نفس می زد، هنوز مضطرب بودم و فکر اینکه اگر عراقی ها سر وقتم برسند عذابم می داد.
کسی که بالای سرم ایستاده بود آرام گفت: پیداش کردم اینجاس!
صدایش را شناختم شاهرخ بود، نفسی به راحتی کشیدم .احساس آرامش کردم، حس کردم از من دور شد، صدای گام هایش را میشنیدم که از پله ها پایین می رفت.
خورشید داشت می رفت پشت نخلستانها، از لابه لای نخل ها دودی به هوا بر می خاست.
روز اولی بود که خرمشهر بدون خانوادهام را تجربه میکردم آن هم در حالی که عراقی ها در چند صد متری مان بودند و می خواستند شهرمان را تصرف کنند روز قبل که خواسته بودم خانوادهام را ترک کنم اصرار می کردند که نروم، پدرم که اصلاً مأموریت بود و نبود ، به مادرم هم گفتم چون برادری ندارم که از شهر دفاع کند پس من باید بروم کمک.
از آبادان آمده بودم خرمشهر ،مادرم و سه بچه کوچک مان هم سرگردان رفته بودند طرف اهواز خانه دایی هام.
شانس آورده بودیم که خانه دایی ام اهواز بود و گرنه مثل خیلیهای دیگر آواره می شدیم.
(حالا که به یاد آن روزها می افتم بیشتر وحشت می کنم، عجیب وضعیتی داشتیم که آوارگی بهترین وضعیتش بود. بی خانمانی و گم شدن بسیاری از مردم، جا ماندن خیلی ها ،شهادت مظلومانه بسیاری از اهالی شهر و بقیه شهرهای مرزی، بی حرمتی سربازان وحشی بعثی به دختران و زنان، قصه های تلخی که درباره مهاجمین بی شرم شنیدیم
و هزار و یک درد بیدرمان دیگر فقط گوشهای از سیاه بختی های ما بود در تجاوز رژیم بعثی حاکم بر عراق به سرکردگی صدام لعنتی.)
فلاکت هایی که در تجاوز ددمنشانه صدامیان بر ما تحمیل شد و یادآوری آن خاطرات سیاه باعث شد از قصه زندگی خودم به عنوان یک دختر دبیرستانی اهل خرمشهر دور بیفتم، کجا بودم؟...
شاهرخ که مرا روی بام خانه ای که مقر شان بود پیدا کرد، برگشت پایین و تنهایم گذاشت، هوا می خواست تاریک بشود، ترس و وحشتم دو چندان شده بود، از یک سو با بی اعتنایی برادرانی روبرو شده بودم که میخواستم در صورت زخمی شدن پرستاری شان را بکنم ،و درمانهای اولیه را برای شان انجام بدهم، از سوی دیگر برای اولین مرتبه تنهایی در شب را، آن هم در خرمشهر مان آن هم در حال ویرانی تجربه میکردم.
سوسوی چند چراغ از لابه لای خانههای نیمه خراب خرمشهر دیده میشد. چمباتمه زده بودم گوشه بام مقر. از پایین صدای سرفه و یا الله آمد خودم را جمع و جور کردم، سیاهی شب هنوز کامل نشده بود، یکی از برادران را دیدم که تکه ای نان و ظرفی غذا در دست دارد به نزدیکی ام که رسید آنها را گذاشت روی زمین، قمقمه آبش را هم از کمرش باز کرد و گذاشت کنار نان و غذا و با لحن مظلومانه گفت :
شرمنده که بیشتر از این توی بساطمان نیست! ...
ادامه دارد...
پایان قسمت چهارم
کانال کمیل
⬇️#مال_دنیا ⬇️ @salambarebrahimm 💠راستش صحبت از مال دنیا که میشه آب از لب و لوچه هممون راه میفته.
⬇️#جیز_جیز_دل⬇️
@salambarebrahimm
💠 وقتی غذا میخواد رو گاز سر بره اول یه مدتی آروم جیز جیز میکنه و بعد سر میره. وقتی با بعضیها صحبت میکنی هم، یه صدای جیز جیزی میشنونی، این آدمها کینه به دل گرفتن اما بروز نمی دن.
از رفتارشون و حرکاتشون میشه فهمید که کینه دارن، این همون جیز جیزه. اگه از دلشون خبر بگیری، کینه غوغا میکنه و هر لحظه ممکنه سرریز بشه.
قرآن برای این آدمها میگه:
🔻وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَر
ُ 🔻کینه ای که در دل پنهان میکنند خیلی بزرگ تر است
📔بخشی از آیه ۱۱۸ آل عمران
#خودمونی_های_قرآنی
🔹قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود
سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد🙂. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! ☹️
🔹خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمود می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد☺️». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟»
🔹خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر می جنگم تا با دست پر برگردم! من و فرار؟!»
📒منبع : کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
راوی:همسرشهید♥️
پ.ن : ساده زیستی شهید رو در وسایل منزلشون مشاهده کنید.🌹
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌸🍃رهبرا
من با مريدهای شما می پرم خوشم
با دوست های مومن دور و برم خوشم
غمگين نبينمت كه دلم شور ميزند
با خنده هاي روی لب رهبرم خوشم
با خطبه های سيد علی عشق می كنم
با لحن انقلابی ات ای دلبرم، خوشم
فرمانده ی تمام قوا، امر، امر توست
فرمانده ام تو هستی و فرمان برم...خوشم
خورشيد پر فروغي و نور تو مستدام
از اينكه هست سايه ی تو بر سرم خوشم
سلمان تبار و عاشق اولاد حيدرم
من عاشق سلاله ی پيغمبرم، خوشم
من بر مدافعان حرم غبطه می خورم
سر می دهم برای حرم... بی سرم خوشم
🍃تو نايب به حقِ امام زمانمی(عج)
🍃مردم همين كه هست، به اين #باورم خوشم❤️
#اللهم_احفظ_قائدنا
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃