گفتم دلتنگِ مشهدَت شدهام، میخواهم رخصت کربلا بگیرم و راهی اربعینِ حسین شَوَم، گوشه صحن قدس عُقده دل وا کنم، سری به گوهرشاد بزنم و یک راست بروم از دست خادمانت استکانی شرابِ مستِ بهشتی بگیرم و به آن بنگرم و بنگرم و بنگرم، همزمان که صدای رِنگ رِنگ بهم خوردن استکان، اشک را از چشمانم سرازیر میکند چایم را سر بکشم و شکر خدا را ثنا کنم که باز هم توانستم گوشهای از بهشت را به تماشا بنشینم .
به وقت ۱:۴۴ دقیقه بامداد، چایخانه حضرتی، صحن امام حسن
زجرآورترین چیز همین است روضهای که
در یک دهه ما را از پای درآورده در یک
روز اتفاق افتاده! امان از دل زینب.. 💔
خیابان متصل به حرم گوشه دیوار دانه دانه شمع روشن میکرد و با همان صدای بچهگانهاش میگفت : شمع روشن میکنم تا نترسی در خرابه رقیه.