eitaa logo
ستی
2.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
37 فایل
ستّی:بانوی‌من.لقب‌حضرت‌معصومه‌‌‌‌‌س نقاط‌قوّت‌زنانه‌،هویّت‌والای‌زن✨مظهرجمال‌ایزدی 🌱کپی‌نه‌ فقط‌با‌لینک‌وبا‌نام‌نویسنده راه ارتباطی 🆔️ @Salehi_sadati https://eitaa.com/joinchat/331677930C388bc13934
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊🎊🎊🎁 مسابقه 11 🎁🎊🎊🎊 🍃با توجه به دیدگاه مقام معظم رهبری مدّ ظله العالی در دیدار اخیر با نمایندگان مجلس کدام قانون را قانون حیاتی برای کشور بیان کردند؟ 🔹الف. قانون حمایت از انرژی هسته ای 🔹ب. قانون حمایت از خانواده 🔹 ج. قانون ارتقای فناوری ♦️برای شرکت در مسابقه 11 وارد لینک زیر شوید. 👇👇👇👇 https://formafzar.com/form/1krbiمهلت پاسخ‌گویی تا ساعت 24 امشب 1402/3/26 ❌ سامانه در ساعت 24 بسته خواهد شد و امکان پاسخ گویی بعد از پایان زمان اختصاصی وجود نخواهد داشت. 🎁 قرعه کشی: و سپاس از همراهی شما خوبان♥️ عضو شوید👇 ┏━⊰✾✿✾⊱━━━━━━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/331677930C388bc13934 ┗━━━━━━━━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و ششم گویا حامد قصد به هوش آمدن نداشت، روز ششم مرضیه به مادر حامد گفت: دیگه کاری از دستم بر نمیاد من تمام تلاشم رو کردم. امروز روز آخری که میام و فردا باید برگردم. مادر حامد که به مرضیه حق می داد دستان مرضیه را گرفت و گفت: تا همین جا هم لطف کردی. مرضیه که استیصال و ناامیدی را در چهره مادر حامد دید، تصمیم گرفت آخرین تلاش اش را هم بکند، به چشمان مادر حامد نگاه کرد و درحالی که دستانش را می فشرد، گفت: توکل به خدا، نگران نباشید، شما هم دعا کنید. و بعد با بسم الله وارد اتاق حامد شد، کمی بالای تخت ایستاد و با صدای کمی بلندتر گفت، من دیگه فردا نمیام، گفتم شاید بتونم ببینمت اما تو نخواستی مثل همون موقع که منو نخواستی. مثل اون موقع که منتظرت بودم و نیومدی حالا هم که من اومدم تو نمی خوای من فردا برمی گردم. هنوز حرف مرضیه تمام نشده بود که انگشت حامد تکان ضعیفی خورد، مرضیه که انتظارش را نداشت، جلوتر رفت و گفت: حامد، حامد پاشو، می خوام ببینمت، چشمات رو باز کن. چند بار دیگر انگشت حامد تکان خورد. اشک بی اختیار از چشمان مرضیه می ریخت، دست و پایش را گم کرد یک حرف نگفته به حامد داشت که شاید تیر آخرش بود؛ نزدیکتر رفت و با صدای آرامی گفت: من دوستت داشتم و منتظرت بودم. پرستار با عجله در را باز کرد. مرضیه از اتاق بیرون رفت. اقدامات پزشکی را روی حامد انجام دادند، هیجان و اضطراب خانواده حامد، پشت شیشه ای سی یو وصف ناپذیر بود، همه گریه و صدایش می کردند، پرستار بیرون آمد و از آنها خواست تا آرام باشند. مرضیه بیرون راهرو روی صندلی نشست تمام حرف های نگفته دوران جوانی اش را در این چند روز به حامد گفته بود، حتی اینکه او را دوست داشت، حتی حال بد چند روز پیشش را که از همه پنهان کرده بود، برای حامد گفته بود. در همین خیالات بود که مادر حامد با شوق به سمتش آمد و مرضیه را در آغوش گرفت و بارها از او تشکر کرد هر دو خواهر حامد هم مرضیه را بوسیدند و از او تشکر کردند حامد به هوش آمده بود. مرضیه بی اختیار گریه می کرد، مادر و خواهرهای حامد هم گریه می کردند، مادر به مرضیه گفت منتظر بماند تا او بر گردد و خودش دوباره به اتاق حامد رفت. مرضیه بعد از رفتن آنها مفصل گریه کرد، سنگینی مسئولیتی که به او سپرده بودند او را خسته کرده بود اما با لطف خدا به خوبی انجام شد و نتیجه بخش بود. مرضیه به سمت سرویس بهداشتی رفت و صورتش را شست و چادرش را درست کرد و به سمت راهرو برای خداحافظی رفت همه از پشت شیشه با ذوق و گریه به حامد نگاه می کردند و برای رفتن پیش حامد از پرستار و دکتر تمنا می کردند. اما حامد با چشمانش به دنبال مرضیه بود، و با خودش می گفت: یعنی مرضیه رفت.. مادر حامد با دیدن مرضیه به سمتش آمد تا او را به حامد نشان دهد اما مرضیه امتناع کرد و خواهش کرد که برگردد در همین حین پرستار صدا زد مرضیه خانم، نگاه ها به سمت پرستار چرخید، مرضیه گفت: بله - بیمار می خواد شما رو ببینه فقط شما و خیلی کوتاه مادر حامد دستان مرضیه را رها کرد، مرضیه مکثی کرد و گویا چاره ای نداشت، آرام ارام به سمت اتاق می رفت. حامد از پشت شیشه مرضیه را با چادر مشکی اش در حالی که با قدم های آرام به سمت اتاق می آمد را می دید، چشمانش را به سمت در دوخت مرضیه وارد شد چشم در چشم حامد. حامد گفت: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا مرضیه سرش را پایین انداخت و اشک چشمانش را پاک کرد. گفت: خوشحالم که به هوش اومدید و واقعاا خوشحالم که مادرتون خوشحال شدند، خدا رو شکر. حامد چشم از مرضیه بر نمی داشت، مرضیه گفت: من باید برم. حامد گفت: ممکنه روی صندلی بشینی باید چیزی بهت بگم. مرضیه صندلی کنار تخت را عقب تر کشید و نشست. حامد نگران از اینکه مرضیه برود و حرف هایش را نشنود، بدون هیچ حرف اضافه ای گفت: من فکر کردم تو منو نمی خوای به خاطر همین دنبالت نیومدم. مرضیه که همچنان نگاهش پایین بود چیزی نگفت. من در تمام مدت حضور تو پایین تختم ایستاده بودم در حالی که دوست داشتم رو به روی تو بشینم، می دونی چرا؟ مرضیه سرش رو تکان داد و گفت نه؛ گفت چادرت بادی می خورد و از کنارش نسیمی دلپذیر و عطری خوش می وزید که منو خنک می کرد اگر از چادرت دور میشدم این خنکی و بوی خوش رو نداشتم. مرضیه لبخندی زد و حامد گفت: باور نمی کنی. مرضیه گفت: من که باور می کنم، تعجب می کنم چطور تو باور کردی. حامد گفت: آخه خودم حسش کردم، اون نسیم خنک و بوی خوش با حرکت چادر تو می وزید. مرضیه گفت: خدا رو شکر که به هوش اومدید بعد هم از جایش بلند شد که برود، حامد صدایش زد: مرضیه خانم؛ مرضیه رویش را به سمت حامد بر گرداند و منتظر ادامه حرف حامد بود. تو همیشه در ذهن و قلبم بودی، اینو هیچ وقت یادت نره حالا برو تا دیرت نشه. مرضیه هم بدون اینکه حرفی بزند از اتاق بیرون رفت و با یک خداحافظی بیمارستان را ترک کرد. ادامه دارد... ✍ https://eitaa.com/SETI251
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️ ⛔️انتشار رمان بدون لینک کانال مجاز نیست.⛔️ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 سائل اینجا لحظه‌ای رنگ خجالت را ندید ... 🦋السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی لنـا فِی الْجَنَّة🌺 🍃 مرا نیز پناه بده زیر سایه‌ی کرمت ... عضو شوید👇 ┏━⊰✾✿✾⊱━━━━━━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/331677930C388bc13934 ┗━━━━━━━━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 بشنوید | این معیارهای طاغوتی را دور بریزید 🔸چرا بايد بعضى از دخترهايى كه مؤمن هستند، باسوادند، با فرهنگند، اهل دين هستند، به جرم اینکه يك مقدار سنّشان بالا رفته يا چندان از زيبايى بهره‌اى ندارند، از نعمت ازدواج و تشكيل خانواده و نعمت تربیت فرزند محروم بمانند. 🔸خوشا به‌حال آن فرزندى كه در دامن چنين زنان پاكى پرورش پيدا كند. خوشا به‌حال آن مردى كه چنين زن پاك و مقدّسى در خانه داشته باشد. اين معيارهاى طاغوتى را دور بريزيد. پدرها! مادرها! تقواى خدا پيشه كنيد در امر ازدواج. 🎙مقام معظم رهبری ۱۳۵۹/۰۸/۰۷ عضو شوید👇 ┏━⊰✾✿✾⊱━━━━━━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/331677930C388bc13934 ┗━━━━━━━━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛