eitaa logo
شهید علیرضا بُرِیری
448 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
19 فایل
مدافع حرم حضرٺ زینب سلام الله علیها خادم الشهداء سروان پاســدار شــهید علیرضا بُریرے شهادت:95/2/17 خانطومان ارتباط با ادمین: @Aminkhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
12-maddahi-90.mp3
3.79M
دلم گرفتہ💔 خودت‌میدونی‌ڪہ‌افتاده‌گره‌توےڪارم یہ‌لطفۍڪن‌آقاجون‌واسم‌دعاڪن‌اینبارم 💔 🎙 🇮🇷
زود خداحافظی کرد و قطع کرد. حالم گرفته شد. از یک طرف می‌دانستم دارد وظیفه‌اش را انجام می‌دهد و از طرف دیگر دلم می‌خواست سالم برگردد. نوزدهم دی‌ماه، عملیات کربلای ۵ شروع شد. فهمیدم کاظم نمی‌آید. فاصله‌ی عملیات کربلای ۴ و ۵، شانزده روز بود و در همان منطقه عملیاتی شلمچه انجام شد. بعدهافهمیدم شب عملیات کربلای ۵، آخرین وصیت‌نامه‌اش را نوشت. روز بیست و یکم دی ماه، من و مادر شوهرم روزه مستحبی گرفته بودیم. دوشنبه بود و دم ظهر داشتم رادیو گوش می دادم. مارش عملیات زدند و اعلام کردند عملیات، پیروزمندانه بوده. خوشحال بودم و امید داشتم کاظم زودتر بر گردد. جواد ده ماهه بود. تازه یاد گرفته بود چهار دست و پا راه برود و شیطنت کند. روی ایوان نشسته بودم. جواد مدام می‌رفت سمت پله‌ها. هي می‌رفتم او را می‌گرفتم می‌آوردم. باز تا حواسم می‌رفت به رادیو، چهار دست و پا، تند خودش را می‌رساند دم پله‌ها. یک‌هو عصبانی شدم و محکم زدم پشت دستش. عصر همراه مادر شوهرم رفتیم عصمتیه‌ی بابلسر. جلسه قرآن و احکام بود. بعد از افطار دیدم اعضای خانواده پکر هستند. از بین حرف‌ها و زمزمه‌هاشان متوجه شدم می‌گویند: - زخمی شده. آن موقع عسگری، کاظم و قاسم و سید محمود خیر الامور - شوهر منیره – جبهه بودند. باری روی دوشم سنگینی می‌کرد. صفحه۶۴
احساس می کردم اتفاق بدی افتاده است. اما شهامتش را نداشتم بپرسم کی مجروح شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ اصلا نمی‌خواستم بدانم و به روی خودم هم نیاوردم. رفتم ظرف ها را شستم و برگشتم توی اتاق. دیدم منصوره و منیره نیستند. مادر شوهرم مدام می‌نشست و بلند می‌شد. رفت وضو گرفت. دو رکعت نماز خواند و برگشت. گفت: - حالم خوب نیست. دلم به هم می‌خورد. گفتم: - عزیز! چی شده؟ می‌خواهی برایت نبات داغ بیارم؟ نبات داغ درست کردم. دادم دستش. گفت: - چیزیم نیست. یک کم بنشین. استراحت کن. آن‌ها هنوز نمی‌دانستند که من مسافر کوچولویی در راه دارم. گفتم: منصوره و منیره کجا رفتند؟ مادر شوهرم گفت: -رفتند آن‌طرف حیاط خانه ی ملوک. توهم برو مادر. نگران من نباش. حالم خوب است. از در اتاق که بیرون آمدم، برادر بزرگ تر کاظم، مهدی را دیدم. تازه رسیده بود. داشت از پله‌ها بالا می‌آمد. سلام و علیک کردیم. رفت توی اتاقش. کنار تلفن نشست. من همین‌طور توی ایوان ایستاده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد. گوش تیز کردم. فهمیدم دارد با برادرش قاسم صحبت می‌کند. همین‌قدر شنیدم که گفت: صفحه۶۵
- آره، کی می‌آیید؟ امانت را حتما بگیرید بیارید. بدون امانت نیایید. وقتی دیدم چیزی دستگیرم نشد، رفتم خانه‌ی ملوک. منصوره و منیره یک گوشه نشسته بودند. اشک توی چشم‌هاشان جمع شده بود. گفتم: - این‌جا چرا آمدید؟ چی شده؟ منصوره چرا دمغی؟ خدای نکرده آقا عسگری چیزی شده؟ چشم‌هاش پر اشک شد. منیره قدرت بیانش خوب بود. به جای منصوره، او جواب داد: معلوم نیست چی شده و کی زخمی شده؟ نمی‌دانیم کاظم است، محمود است، قاسم است یا آقا عسگری. می‌گویند یکی‌شان مجروح شده. شاید کاظم باشد. احتمال دارد کاظم مجروح شده باشد. دعا کنیم مجروحیتش شدید نباشد. دلم لرزید، ولی خودم را نگه داشتم. با خودم گفتم: -نه. ان‌شاء‌الله كاظم مجروح نشده. از آن طرف توی دلم دعا می کردم و می‌گفتم: - خدایا! كاظم را نجات بده. مجروحیتش سخت نباشد. برگشتم خانه‌ی مادر شوهرم. مهدی و خانمش سیده بنفشه و پدر مادر کاظم نشسته بودند. فرخنده، خانم قاسم هم بود. مهدی به پدرش گفت: - بابا جان! می‌خواهم مطلبی را به شما بگویم. من بلند شدم که بروم، گفت: -شماهم بفرما بنشین. صفحه۶۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کار به آتش‌زدن مسجد رسید! 🔺شب گذشته حوالی ساعت ۳:۳۰ بامداد عده‌ای منافق خودفروخته و کوردل به مسجد ابوذر در منطقه دلاوران در شرق تهران حمله بردند و پس از قطع دوربین های مداربسته این مسجد اقدام به آتش زدن مسجد کردند. 🔹بعد از دقایقی ساکنان متوجه این اتفاق شدند و با آتش نشانی تماس گرفتند. 🔹 طبق تصاویر، قسمت عمده‌ای از مسجد بر اثر آتش سوزی آسیب دیده است. 🌐 به
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین ویدئو از دستگیری عامل حمله به نیروهای فراجا در کرج 🌹 @shahidalirezaboreiri
اینجا هوا بدون تو سخت سنگین است . دلتنگتم رفیق نیمه راه 💔 🌹 @shahidalirezaboreiri