هر زمان #جوانیدعایفرجمهدی(عج) رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج) دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندوبرایآن جوان #دعا میفرمایند؛
چهخوشسعادتندکسانیکهحداقلروزی
یکبار #دعایفرج را زمزمه میکنند...:)
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#مشتـےباشیمبخونیم
- تنهاراه مقابله با ایران
تحریم وتهدید نظامی است
+ جووون ما عاشق تهدید نظامی ایم عمویی
میای تفنگ بازی؟! #یابو😆👊🏻💣
•°🌻🍃°•
استادپناهیان:↯
تجربهبهمیاددادهکہ...
برایاینڪهطلبشهادتڪنی
نبایدبهگذشتهخودتنگاهکنۍ...!
ࢪاحتباش!
نگرانهیچینباش!
فقطمواظباینباشکھ
شیطونبهتنگهتولیاقتشهادتندارے...!ジ
|✨| #تلنگرانهـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
⭕️ مسئولین بی غیرت
👤 استاد #رائفی_پور
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌕 چرا محبت خدا را فراموش میکنیم؟
🌱 با دیدن کلیپ یک لذت جدید و عمیق را تجربه کنید
「 به قول #شهیدمحسنحججی،
سعی کن یه جوری زندگی کنی که #خدا عاشقت بشه
وقتی #خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری میکنه! ♡🌱 」
.
.
الحق که راست گفتن ...(:
https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44
°•♥️•°
|🌼| #شهیدانهـ ↝
یکےنوشتہبود
سهممنازجنگ
پدرےبودکہ
هیچوقتدر
جلسہےاولیاومربیان
شرکتنکرد . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
- مدیریت عملیات رو بدین به سپاه :)💔🌱
https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #پنجم
با بے حوصلگے وارد حیاط شدم،😕
سہ هفتہ بود خونہ عاطفہ اینا نمیرفتم،از امین خجالت میڪشیدم،🙈
اوایل آذر 🍁بود. و هواے پاییزے بدترم میڪرد!
بہ پنجرہ اتاق عاطفہ 👀 نگاہ ڪردم،
سنگ ریزہ اے برداشتم و پرت ڪردم سمت پنجرہ، 😴خواب آلود اومد جلوے پنجرہ با عصبانیت گفت:😠
_صد دفعہ نگفتم با سنگ نزن بہ شیشہ؟!همسایہ ها چے فڪر میڪنن؟! عاشق دلخستہ م ڪہ نیستے فردا بیاے منو بگیرے!بذار دوتا همسایہ برام بمونہ!
با خندہ نگاهش ڪردم. 😄
_ڪلا اهداف تو شوهر ڪردن خلاصہ میشہ؟
نشست لب پنجرہ با نیش باز 😃 گفت:
_اوهوم،زندگے یعنے شوهر!
با خندہ گفتم:😄
_بلہ بلہ لحاظشم گرفتم!
خواست چیزے بگہ ڪہ دیدم چشماے خواب آلودش گشاد شد و لبشو گاز گرفت. با تعجب گفتم:😳
_چے شد عاطفہ؟
پریدم رو تخت، و حیاطشون رو نگاہ ڪردم،امین داشت با اخم نگاهش میڪرد، خواستم از رو تخت برم پایین ڪہ با صداے بلند و عصبے گفت:😮
_هانیہ خانم! خیلے جلوش خوب بودم خوبتر شدم!
برگشتم سمتش و آروم سلام ڪردم! بدون اینڪہ جواب سلامم رو بدہ با عصبانیت گفت:😠
_وسط حیاط نمایش راہ انداختید؟تماشگرم ڪہ دارہ!
با تعجب نگاهش ڪردم،برگشت سمت چپ! _میرے خونہ تون یا بیام؟! 😡
یڪے از پسرهاے👤 همسایہ از تو تراس نگاہ میڪرد، 👀 خون تو رگ هام یخ بست! جلوے امین یہ دختر دست و پا چلفتے با ڪلے خراب ڪارے بودم!
زیر لب چیزے گفت ڪہ نشنیدم،با عصبانیت رو بہ عاطفہ گفت:
_برو تو! 😡
عاطفہ سرش رو تڪون داد و گفت:
_الان ترڪش هاش همہ رو میگیرہ! 😒
برگشت سمت من.
_شما هم بفرمایید منزلتون!نمایش هاے بچگانہ تونم بذارید براے اڪران خصوصے! 😠
هم خجالت ڪشیدم هم عصبے شدم، خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم خودنویسم تو دستشہ! با تعجب گفتم:
_خودنویسم!فڪر ڪردم خونہ تون گم ڪردم! 😳
با تعجب بہ دستش نگاہ ڪرد،رنگ صورتش عوض شد! خواست چیزے بگہ اما ساڪت شد،خودنویس رو گذاشت روے دیوار. همونطور ڪہ پشتش بهم بود گفت:
_دروغ گفتن گناہ دارہ!
نمیتونست دروغ بگہ!...
🌸🍃ادامه دارد...
✍ نویسنده:#لیلے_سلطانے
Instagram.leilysoltaniii
#کپی_بدون_نام_نویسنده_و_منبع_پیگرد_الهی_دارد.
https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #ششم
امتحان هاے 📝 دے نزدیڪ بود.
شالم رو سر ڪردم تا برم پیش عاطفہ، خواستم پنجرہ رو ببندم ڪہ دیدم امین تو حیاط نشستہ، مشغول ڪتاب خوندن
بود. 📖
با صداے سوت ڪسے سرم رو بلند ڪردم، پسر 👤همسایہ بود، شمارہ داد قبول نڪردم، ✋ دست از سرم برنمیداشت باید بہ شهریار،برادرم میگفتم! 😕
با حالت بدے گفت:
_ڪیو دید میزنے؟😏
با اخم صورتم رو برگردوندم،
امین سرش رو بلند ڪرد و با تعجب نگاهم ڪرد،نفسم بند اومد،مطمئن بودم رنگم پریدہ! بلند شد و سمت چپ رو نگاہ ڪرد!با دیدن پسر همسایہ اخم ڪرد و دوبارہ مشغول ڪتاب خوندن شد،اما چند لحظہ بعد با عصبانیت 😠 ڪتاب رو پرت ڪرد زمین!
سریع پنجرہ رو بستم،زبونم تلخ تلخ بود،بہ زور نفس عمیقے ڪشیدم،میمیرے از اون بالا نگاهش نڪنے؟! 😒🙁
حتما فڪرڪردہ با اون پسرہ بودم!
با صداے شڪستن چیزے دوییدم سمت پنجرہ، چند لحظہ بعد صداے همهمہ اومد،با ترس رفتم تو ڪوچہ،چندنفر جلوے دیدم رو گرفتہ بودن، از بین صداها،صداے امین رو تشخیص دادم!😧
با نگرانے رفتم جلو،خالہ فاطمہ بازوے 💪 امین رو گرفتہ بود و میڪشید بقیہ پسرهمسایہ رو گرفتہ بودن،
عاطفہ با ترس داشت نگاهشون میڪرد رفتم ڪنارش.
_چے شدہ؟! 😨
عاطفہ برگشت سمتم.
_هانیہ چے ڪار ڪردے؟! 😬
با تعجب گفتم:😳
_من؟!من چے ڪار ڪردم؟!
مادرم با عجلہ اومد سمتمون و گفت:
_امین دارہ دعوا میڪنہ؟! 😦
خالہ فاطمہ امین رو هل داد داخل حیاط، عاطفہ دویید سمت امین، مادرم رفت ڪنارشون.
قرار بود همیشہ جلوے امین اینطورے باشم ڪے قرار بود بتونم مثل آدم رفتار ڪنم؟! 😣😒 خواستم برم داخل خونہ ڪہ صداے ڪسے باعث شد برگردم!
_یہ شمارہ دادم قبول نڪردے تموم شد رفت واسہ من آدم میفرستے؟! 😤
جوابے ندادم! دوبارہ داد ڪشید:
_هوے با توام! 😵
با عصبانیت برگشتم سمتش 😠 خواستم چیزے بگم ڪہ امین اومد جلوے در!
_صداتو براے ڪے بالا بردے؟!
بدون توجہ بهش با عصبانیت گفتم:
_آقاے حسینے من خودم زبون دارم! 😕
با بهت نگاهم ڪرد، چرا احساس میڪردم دلخورہ بہ جاے آقاامین گفتم آقاے حسینے؟! همسایہ ها پسر رو ڪشیدن ڪنار، رفتم سمت امین
_من متاسفم،باید بہ خانوادم اطلاع میدادم تا اینطورے نشہ! 😒
سرشو انداخت پایین پوزخندے زد 😏 و آروم گفت:
_یہ دختر بچہ بیشتر نیستے!
سرش رو بلند ڪرد و زل زدم 👀 تو چشم هام! 💓قلبم داشت میزد بیرون نگاهش بہ قدرے برندہ بود ڪہ تمام بدنم رو بہ لرزہ انداخت انگار نگاهش با چشم هاے من درحال دوئل بودن و این نگاہ من 👀 بود ڪہ تو این جنگ نابرابر ڪم آورد و خیرہ زمین شد.
_هانیہ ڪاش میفهمیدے من امینم نہ آقاے حسینے...😐
خدایا قلبم 💗 دیگہ توان نداشت گفت هانیہ و رفت، من رو بہ چالش سختے ڪشوند،
از اون روز ماجرا شروع شد....
🌸🍃ادامه دارد...
✍نویسنده: #لیلے_سلطانے
منبع؛
✨instagram:leilysoltaniii
#ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_یا_تغییر_در_متن_اخلاقے_نیست_و_حق_الناسہ
https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44