eitaa logo
زندگی به سبک مالک دلها(شهید مالک رحمتی)
500 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
161 فایل
﷽ [ گرجذبہ عشق اولسا گتیرم نجہ گلمز...! ] • ↫با حضور خانواده‌‌ محترم‌ شهید 📝| راه ارتباطی 👇🏼 @malek_delha https://daigo.ir/secret/4291915772 اینجاباقرار دادن خاطراتی از #شهید_رحمتی عزیز سعی داریم که راه شون روادامه بدیم پس شماهم باماهمراه باش.
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤️ ❤️ _خوب دیگہ ، با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو ببریم... علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پاییـݧ ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہ از بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم _پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ ماهم با ماشیـݧ علے در ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم لبخند زدم و نشستم خودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنید❓ لبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے داره❓ دستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم.ݧچہ ایرادے ولے یجورے نگاه میکنید کہ انگار تا حالا منو ندیدید خوب ندیدم دیگہ چشمهام گردو شد و گفتم:ندید❓ خندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق خوب حالا میخواید حرکت کنیم❓مامانینا رفتـݧ ها... _خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم. پس کجا میریم❓ امروز پنجشنبست ها فراموش کردے❓ زدم رو دستم و گفتم: وااااے آره فراموش کرده بودم بہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده... خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلے جلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت. _إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتید❓ دستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ... إ وااا چیشد❓ اسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ إ خوبہ بگم آقاے سجادے❓ هموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم _رسیدیم بهشت زهرا رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاک مثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گلهار گذاشتیم روش اسماء❓ بلہ❓ میدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بده❓ خوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستید❓ از اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برام خندیدم و گفت ایشالا کہ خیره. یہ ماه از مَحرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم. _واے کہ تو چقد خوبے علے دستم گذاشتہ بودم زیر چونمو بهش خیره شده بودم یکم سر جاش تکوݧ خورد و چشماشو باز کرد و با لبخند و صداے خش دار گفت:سلام خانم کے اومدے❓ سلام نیم ساعتہ إ پس چرا بیدارم نکردے❓ آخہ دلم نیومد... _آخ علے بہ فداے دلت حالا دستمو بگیر بلندم کـݧ ببینم دستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودم علے نمیتونم خیلے سنگینے إ پس مـنم بیدار نمیشم باشہ بیدار نشو منم الاݧ میرم خونمو خدافظ دستم و گرفت و گفت کجا❓دلت میاد برے❓ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم باشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتـݧ نزݧ بخدا قلبم میگره دوتاموݧ زدیم زیر خنده _در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بود داداش زنداداش ماماݧ معصومہ میگہ بیاید پاییـݧ شام. _علے دستش و گذاشت رو شکمشو گفت آخ کہ چقد گشنمہ بریم دستشو گرفتمو گفتم بدو پس از پلہ ها اومدیم پاییـݧ باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ رفتم سمتش سلام بابا رضا خستہ نباشے پیشونیمو بوسید و گفت سلامت باشے دختر گلم با اجازتوݧ مـݧ برم کمک ماماݧ معصومہ فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:کجااااا❓ مـݧ خودم همہ چیو آماده کردم شما بشیـݧ آقاتوݧ فردا نگہ از خانومم کار کشیدید _دوتاموݧ زدیم زیر خنده علے انگشتش و بہ نشونہ ے تحدید بہ سمت فاطمہ تکوݧ دادو گفت:باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہ فاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہ بابا رضا و علی زدݧ زیر خنده آروم زدم بہ پهلوے علی و گفتم خبریه❓ ادامه دارد ... 🌟❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ‹💠⃟🇮🇷🇮🇷 ╔══❖•° 🌸 °•❖══╗ @Banoo_Behesht ╚══❖•° 🌸 °•❖══╝
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ ❤️ ❤️ _آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم خبریہ❓ خانومم همینطورے گفتم چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیم❓باشہ علے آقا باشہ... إ اسماء بخدا شوخے کردم باشہ حالا قسم نخور آخہ آدمو مجبور میکنے خب ببخشید نمیبخشم إ علے إ اسماء _فاطمہ اومد پیشمو.دستش و گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر مـݧ غیبت میکنید❓بستہ دیگہ بیاید سفره رو آماده کردم. _آخر هفتہ عقد اردلاݧ بو .نمیدونم بہ زهرا چے گفتہ بود کہ هموݧ جلسہ اول قبول کرده بود با علے دنبال کارهاے خودموݧ و مراسم اردلاݧ بودیم _تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونـݧ و همونجا هم ثبتش کنیم لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روز حلقہ هامونو یہ شکل سفارش دادیم.علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت _مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بود.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلے نداشتند. اما مـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم _بلیط قطار واسہ ۸صبح بود مشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم علے یہ گوشہ نشستہ بود با لبخند نگاهم میکرد علے جاݧ چیہ باز اونطورے نگاه میکنے❓باز چہ نقشہ اے تو سرتہ ها❓ از جاش بلند شد و همونطور کہ میومد سمتم با خنده گفت هیچے یاد این شعره افتادم: "دوست دارم خنده ات را،چادرت را بیشتر هست زیبا سادگی از هرچه زیبا بیشتر ما دوتا_ماه عسل_مشهد-حرم، صحن عتیق عشق میچسبد همیشه،پیش آقا بیشتر..❗️ _خندیدم و گفتم حالا بزار ما عقد کنیم ماه عسل پیشکش بعدشم اخمے کردم و گفتم:نکنہ میخواے ایـݧ سفرو ماه عسل و یکے کنے❓آره علے❓ خانومم.ماه عسل جاے خود مـݧ از الاݧ ب اوݧ روزها فکر میکنم. لبخندے از روے رضایت زدم و بہ کارم ادامہ دادم اسماء❓ جانم علے❓ ینے فردا میشے مال خود خودم❓ _مـݧ الانم مال خود خودتم.حالا هم برو استراحت کـݧ از سرکار اومدے خستہ اے. کمک نمیخواے❓ دیگہ تموم شد منم ساک رو ببندم میخوابم کارهام و تموم کردم اما خوابم نبرد بہ فردا فکر میکردم،بہ روزهایے کہ خیلے زود گذشت و روزهایے کہ قرار بود در کنار علے بگذره ولے اے کاش نمیگذشت.وقتے پیشش بودم دلم میخواست زمان متوقف بشہ و زمیـݧ از حرکت بایستہ هیییییی... _تو حال هواے خودم بودم کہ یکے دستشو گذاشت روشونم برگشتم علے بود إ بیدار شدے❓ آره دیگہ اذانہ خانوم.تو نخوابیدے❓،داشتم فکر میکردم _بہ چے❓ بہ تو علے همیشہ پیشم میمونے❓ معلومہ کہ میمونم.دستش و گذاشت رو قلبش گفت و تو صاحب قلب علے هستے مگہ میتونم بدوݧ قلبم نفس بکشم❓ حالا هم پاشو نمازموݧ قضا میشہ ها. _سجاده هامونو پهـݧ کردم و چادر نمازم سرم کردم. آقا شما شروع کنم مـݧ بہ شما اقتدا کنم با لبخند نگاهم کردو گفت:آخ چہ حالے بده ایـݧ نماز اللہ و اکبر... _واقا هم چہ نمازے شد اوݧ نماز انگار همہ ے فرشتہ ها از آسموݧ براے تماشاے ما اومده بود. "السلام و علیکم و رحمہ اللہ برکاتُ" بعد از تموم شدݧ نمازش دستشو آورد بالا و با صداے تقریبا بلندے دعا کرد خدایا شکرت کہ یہ فرشتہ ے مهربوݧ و نصیبم کردے قند تو دلم آب شد.صاحب قلب مردے بودم کہ قلبم رو بہ تسخیر درآورده بود. _سوار قطار شدیم پدر مادروها تو یہ کوپہ نشستـݧ مـݧ و علے و اردلاݧ و زهرا هم تو یہ کوپہ فاطمہ هم بخاطر امتحاناتش نیومد تقریبا ساعت ۸ شب بود کہ رسیدیم از داخل کوپہ گنبد طلا معلوم بود دستم و گذاشتم رو سینمو زیر لب زمزمہ کردم "السلام و علیک یا علے بن موسے الرضا" بغضم گرفت. _موبہ تنم سیخ شد و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے گونہ هام چکید علے دستش رو گذاشت رو سینشو با بغضے کہ داشت شروع کرد بہ خوند.واے کہ چہ صدایے.دل آدمو بہ آتیش میکشوند. "آمده ام آمدم اے شاه پناهم بده" خدایا صداے مرد مـݧ،حرم آقا مگہ میشہ بهتر از ایـݧ دیگہ چے میخوام از ایـݧ دنیا بغض همموݧ ترکید و اشکاموݧ جارے شد قطار از حرکت وایساد بابا رضا اومد داخل کوپہ ما إ چیشده چرا گریہ کردید بہ احترامش بلند شدیم هیچے بابا رضا پسرتوݧ دلامونو هوایے کرد إ کہ اینطور.فقط براے خانومش از ایـݧ کارا میکنہ ها... _خجالت کشیدم و سرمو انداختم .. _نزدیک داروالعجابه نشستہ بودم و منتظر حاج آقایے کہ قرار بود عقدمونو بخونـہ بودیم. کلے عروس داماد مثل ما اونجا بود. همشوݧ دوست داشتـݧ عقدشونو تو حرم اونم تو همچیـݧ روزے بخونـݧ نسیم خنکے دروݧ محوطہ میوزید و بوے خوشے رو تو فضا پخش کرده بود. همہ جاے حرم و واسہ تولد آقا چراغونے کرده بودند علے دستمو محکم گرفتہ بود ادامه دارد... ❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ ‹💠⃟🇮🇷🇮🇷 ╔══❖•° 🌸 °•❖══╗ @Banoo_Behesht ╚══❖•° 🌸 °•❖══╝
❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤️ ❤️ _علے دستمو محکم گرفتہ بود. حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ ایـݧ خطبہ کجا،خطبہ اے کہ تو محضر خوندیم کجا. حالا دستم تو دست علے،تو حرم آقا باید بلہ رو میدادم. _ایـݧ بلہ کجا و اوݧ کجا آقا مهمونموݧ بودݧ ینے بر عکس ما مهموݧ آقا بودیم. بعد از خطبہ چوݧ حاج آقا آشنا بودݧ رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم حالا دیگہ هم رسما هم شرعا همسر علے شده بودم. _مـݧ وعلے دوتایے برگشتیم حرم و بقیہ براے استراحت رفتـݧ هتل. همہ جا شلوغ بود جاے سوزݧ انداختـݧ نبود بخاطر همیـݧ نتونستیم بریم داخل براے زیارت تہ حیاط روبروے گنبد نشتہ بودیم سرمو گذاشتم رو شونہ ے علے علے❓ جاݧ علے❓ یہ چیزے بخوݧ چشم. _"خادما گریہ کنوݧ صحنتو جارو میزنـݧ همہ نقاره ے یا ضامـݧ آهو میزنـ...یکے بیـݧ ازدحام میگہ کربلا میخوام یکے میبنده دخیل بچم مریضہ بخدا برام عزیزه بخدا دلاموݧ همہ آباد رسیده شام میلاد بازم خیلے شلوغہ پاے پنجره فولاد" باز دلمو برد با صداش .یہ قطره اشک از چشمم رها شدو افتاد رودستش _سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد. چرا دارے گریہ میکنے❓ آخہ صدات خیلے غم داره.صدات خیلے خوبہ علے مثل خودت بهم آرامش میده إ حالا کہ اینطوره همیشہ برات میخونم اسماء چند وقتہ میخوام یہ چیزے بهت بگم بنظرم الاݧ بهتریـݧ فرصتہ سرمو از شونش برداشتم وصاف روبروش نشستم _با تسبیحش بازے میکرد و سرشو انداختہ بود پاییـݧ چطورے بگم..إم..إم علے چطورے نداره بگو دیگہ دارے نگرانم میکنے ها چند وقت پیش اردلاݧ راجب یہ موضوعے باهام صحبت کرد و ازم خواست بہ تو بگم کہ با پدر مادرت صحبت کنے. چہ موضوعے❓ اردلاݧ در حال حاضر تو سپاه براے اعزام بہ سوریہ داره دوره میبینہ و چند ماه دیگہ یعنے بعد از عروسے میخواد بره باتعجب پرسیدم چے❓سوریہ❓زهرا میدونہ❓ آرہ قبول کرده❓ سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد علے یعنے چے اول زندگیشوݧ کجا میخواد بره اگہ خدایے نکرده یہ اتفاقے...ادامہ ےحرفمو خوردم _خوب حالا از مـݧ میخواد بہ مامانینا بگم❓ هم بگے هم راضیشوݧ کنے چوݧ بدوݧ رضایت اونا نمیره آهےکشیدم و گفتم باشہ خوشبحالش خوشبحال کے علے❓ اردلاݧ چیزے نگفتم،میدونستم اگہ ادامہ بدم بہ رفتـݧ خودش میرسیم _بارها دیده بودم با شنیدݧ مداحے درمورد مدافعان حرم اشک توچشماش جمع میشہ همیشہ تو مراسم تشییع شهداے مدافع شرکت میکرد و... _براے شام برگشتیم هتل تو رستوراݧ هتل نشستیم چند دیقہ بعد زهرا و اردلاݧ هم اومدݧ بہ بہ عروس دوماد روتونو ببینیم بابا کجایید شما❓ چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:علیک السلام آقا اردلاݧ إ وا ببخشید سلام علے با ایما اشاره بہ اردلاݧ گفت کہ بہ مـݧ گفتہ _اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جاݧ ببینم چیکار میکنے دیگہ زدم بہ بازوش وگفتم و چرا همہ ے کارهاے تورو مـݧ باید انجام بدم❓ خندید و گفت:چوݧ بلدے برگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضے اردلاݧ بره سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد دستم گرفتم جلوے دهنمو گفتم:جلل الخالق باشہ مـݧ با مامانینا میگم ولے عمرا قبول نمیـکنـݧ مامانینا وارد سالـݧ شدݧ اردلاݧ تکونم داد و گفت:هیس مامانینا اومدݧ فعلا چیزے نگیا... خیلہ خوب.. _موقع برگشتـݧ بہ تهراݧ شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلے سخت بود اما چاره اے نبود... _بعد از یک هفتہ قضیہ ے رفتـݧ اردلاݧ و بہ مامانینا گفتم ماماݧ از حرفم شوکہ شده بود زهرا روصدا کرد زهرا❓تو قبول کردے اردلاݧ بره❓ زهرا سرشو انداخت پاییـݧ و گفت بلہ ماماݧ جاݧ یعنے چے کہ بلہ واے خدایا ایـݧ جا چہ خبره❓حتما تنها کسے کہ مخالفہ منم در هر صورت مـݧ راضے نیستم بہ اردلاݧ بگو اگہ رضایت مـݧ براش مهم نیست میتونہ بره بعدشم شروع کرد بہ گریہ کردݧ _دستشو گرفتم و گفتم:ماماݧ جاݧ چرا خودتو اذیت میکنے حالا فعلا کہ نمیخواد بده اووووو کو تا دوماه دیگہ. _چہ فرقے میکنہ❓بره ی بلایے سرش بیاد مـݧ چہ خاکے بریزم تو سرم.الاݧ وضعیت ایـݧ پسر فرق میکنہ زݧ داره ،اول زندگیشہ. مادر مـݧ اولاکہ کے گفتہ قراره بلایے سرش بیاد دوما هم خودش راضے هم زنش جاے بدے هم کہ نمیخواد بره... ادامه دارد... ❤️💞❣💛💞💞❣💛❤️ ‹💠⃟🇮🇷🇮🇷 ╔══❖•° 🌸 °•❖══╗ @Banoo_Behesht ╚══❖•° 🌸 °•❖══╝
https://harfeto.timefriend.net/16638202652991 حرفی ، سوالی ، پیشنهادی ، سخنی ، نظری ، درد و دلی و ... داشته باشین در خدمتم 👆👆 • نظراتتون در مورد رمان برامون ارسال کنین لطفا 🇮🇷 ╔══❖•° 🌸 °•❖══╗ @Banoo_Behesht ╚══❖•° 🌸 °•❖══╝
♦️ • - و شهادت پاداشِ كسانيست كه در اين روزگارگوششان غبارِ دنيا نگرفته باشد و صداىِ آسمان را بشنوند! و حياتِ عند رب است . .♥️! •
ترکشی به پهلویش اصابت کرد وقتی بر زمین افتاد از ما خواست که بلندش کنیم روی پاهایش که ایستاد.. رو به سمت کربلا دستش را روی سینه نهاد و آخرین کلمات را بر زبان جاری کرد گفت: السلام علیڪ یا اباعبدالله.. موقع خاکسپاری با اینکه ۶روز از شهادتش گذشته بود ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه‌اش قرار داشت..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از شخصـے پرسیدند : تا بهشت چقدر راه است ؟ گفت : یڪ قدم گفتند : چطور ؟! گفت : مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است
🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده وزشت و بی حجابی پخش می کردند ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ😡 ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...😰 ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔 ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ😔 ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ😰😭 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔 ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ 🐀 ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.😰😭 ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ😭 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.🤐 اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم و نمی دانیم یه روز همان شهید رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده و غصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~ ~ ✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی منتشر کنید تا ازخجالت آب بشیم...😔😔 شهدا چه کردند وما..... شهدا شرمنده نه، بازنده ایم؛... ‌🍃اَللّٰھُم‌َّ؏َـجِّل‌َلِوَلِیِّڪ‌َالفَࢪَج🍃
ـ بچه ها ؛ ما در یک دوره‌ی خاصی از تاریخ هستیم؛ هرکدومتون برید دنبال‌ اینکه بفهمید ماموریتِ خاصتون در دورانِ قبل از ظهور چیه!؟ شما الان وسط معرکه‌اید! وسط میدونِ مین هستید؛ بچه‌ها! از همین جوونی خودتونو برایِ امام‌ زمان‌ عج‌ الله آماده کنید! [حاج‌‌حسین‌یکتا] 🍃اَللّٰھُم‌َّ؏َـجِّل‌َلِوَلِیِّڪ‌َالفَࢪَج🍃
رمان عاشقانه دو مدافع را اینجا بخوانید 👇 @Banoo_Behesht
شلمچهـ💔 رفیــــق💕 تاحالاشلمچـه‌رفتی!؟ اگه‌رفتی‌براچنددقیقه‌بہ‌یادش بیارُتوذهنت‌تصـورش‌کن‌... اگه‌هم‌نرفتی‌من‌الان‌بهت‌میگم شلمچه‌کجاست! شلمچه‌یہ‌جای‌خیـلی‌بزرگه‌ولی‌تا چشم‌کار‌میکنه‌پـرازخاک... شلمچه‌جایی‌که‌حدود50هزار نفر،تواین‌خاک‌وزمین‌شهیدشدند...💔 شلمچه‌جایی‌که‌بوی‌چادرخاکی حضرت‌زهراسلام‌الله‌علیهارومیده...💔 شلمچه‌جایی‌که‌حضرت‌آقا گفتن:قطعه‌ای‌ازبهشت... توشلمچه‌نسیم‌باعطـرسیب‌می‌وزه! آخه‌نسیم‌شلمچه‌ازکربـلامیاد... حاج‌حسین‌یکتـاتعریف‌می‌کرد... یه‌خواهرنشسته‌بودروهمین‌ خاکای‌شلمچـه! خاکا‌روکنارزد،کنارزد،کنارزد... رسیدبه‌یه‌جمجمه!!😭 استخونا‌وجمجمه‌هاوپلاکاو سربنداوقمقمه‌ها... همه‌روازاینجا‌خارج‌کردن... پس‌خـون‌شهیدکجاست؟! خونشون‌قاطی‌همین‌خاکاست!😞 خونشون‌روچـادراست... تا‌حالاباخودت‌فکـر‌کردی‌چندتاجـوون! دامادیااصلاچندتا«دارونداریه‌مامان‌بابا» زیراین‌خاکاست!؟💔 خون‌چندتاشون‌قاطی‌این‌خاکاست؟ یکی؟دوتا؟صدتا؟هزارتا؟ دوهزارتا؟!ده‌هزارتا؟ آی‌دخترخانم‌مذهبی! آی‌آقاپسرمذهبی! حواست‌بہ‌فضای‌مجازی‌هست!؟☝ حواست‌هست‌بہ‌نحوه‌حرف‌زدنت؟! حواست‌هست‌بہ‌لفظ‌های خودمونی‌که‌گاهی‌وقتابہ‌کارمیبریم!؟😔 حواست‌هست‌بہ‌آشوب‌بپاکردن تودل‌مخاطبت؟!😣 دخترخانم... حواست‌هست‌بہ‌عکس‌پرعشوه چادری(!) پروفایلت؟! آقاپسر... حواست‌هست‌بہ‌عکس‌باژست های‌مختلفت؟! نکنہ‌گول‌بخوریم! نکنه‌توجیه‌کنیم! نکنه‌حالاشهیدی‌که‌سی‌سال‌پیش رفت‌وگفت‌بخاطرنسل‌وخاکمون... شهیدی‌که‌گفت‌زندگیمو‌فدای آیندگان‌و‌دینم‌میکنم... حالاخیره‌شده‌باشه‌بہ‌چشمات‌وبگه... قرارمون‌این‌نبوداخوی!😞 قرارمون‌این‌نبودخواهـر!😞 [ بذارید‌یه‌چیزیُ‌تو‌لفافه‌بگم‌! ازخودی‌ضربه‌خوردن‌خیلی‌بده! تو‌خودی‌ای... ازخودشونی... آخه‌اگه‌اوناتوروازخودشون نمیدونستن‌که‌نمی‌رفتن‌بخاطر تویی‌که‌هنوزاون‌زمان‌بدنیا‌هم نیومده‌بودی‌یا‌توقنداق‌بودی بجنگن‌که!!!!! میفهمی‌چی‌میگم...؟ ] عاشق،معشوقُ‌دعوت‌می‌کنه‌یا معشوق‌عاشقُ؟! عاشق‌معشـوقُ! اون‌روزی‌که‌دیدی‌راهی‌شلمچه‌ای... بدون‌شهدارسماازت‌دعوت‌کردن... گفتن‌بیا‌ما‌دلمون‌واسه‌بیقراریات‌تنگ شده... مراقب‌دل‌هامون‌باشیم! فضای‌مجازی‌هم‌میتواند؛ سکوی‌پرواز‌باشد؛ و‌هم‌مرداب‌شیطان...😣 وَبِالنَّجْمِ‌هُمْ‌مُهْتَدونْ بااین‌ستاره‌ها‌(شهدا)میتوان‌راه را‌پیداکرد❤ کافیه‌خودتو‌بهشون‌نزدیک‌کنی....💕