eitaa logo
زندگی به سبک مالک دلها(شهید مالک رحمتی)
505 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
160 فایل
﷽ [ گرجذبہ عشق اولسا گتیرم نجہ گلمز...! ] • ↫با حضور خانواده‌‌ محترم‌ شهید 📝| راه ارتباطی 👇🏼 @malek_delha https://daigo.ir/secret/4291915772 اینجاباقرار دادن خاطراتی از #شهید_رحمتی عزیز سعی داریم که راه شون روادامه بدیم پس شماهم باماهمراه باش.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹مراسم سی‌وپنجمین سالگرد رحلت حضرت امام خمینی (رحمةالله‌علیه) با حضور و سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی برگزار خواهد شد. 🔹این برنامه صبح روز دوشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۳ در حرم مطهر امام خمینی(ره) ساعت ۸ صبح آغاز میشود. 🔹سخنرانی در مراسم ۱۴ خرداد از مهمترین دیدارهای سالیانه رهبر انقلاب با عموم مردم ایران اسلامی و علاقمندان انقلاب اسلامی و امام خمینی در جهان است که بصورت معمول در این بیانات، مبانی و اصول مکتب امام خمینی (رحمةالله‌علیه) و مسائل مهم داخلی و بین‌المللی تبیین می‌شود.
✨ بسم رب الشهداء والصدیقین ✨ عرض سلام و ادب و احترام و ضمن گرامیداشت سالگرد رحلت حضرت امام روح الله خمینی رحمت الله علیه. _____________________ امام خامنه‌ای مدظله العالی: امام بزرگوار، روح جمهوری اسلامی است، امام روح این انقلاب است، نگذارید یاد امام را کمرنگ کنند. ________________________ عزیزان حتماااااا در سخنرانی و بیعت با آقا شرکت کنند . نکته مهههم '' از ساعت ۱۲ امشب تا اذان صبح حرم کسی نره چون درب ها بسته خواهد شد . بهترین ساعت ۴ صبح هست که اونجا باشین برا حضور (مختص کسانی که میخوان برن داخل حرم ) بقیه که دیر تر هم میتونن برن . مارم دعا کنید🙏. خاک👋 ان شاءالله کربلا🕊🌸
مرا زِ عمر فقط دیدن عـلـــ¹¹⁰ــــی هدف است .
- گرفت خاک، ز نعلین بو تراب شرف خدا برای همین ریخت، دُر به پای نجف -
- نام تو را برد عجیب ماندگار شد میثم به نام شد محکوم به دار شد باشد زیاد شمشیر بی نشان این‌دست توست که آن ذوالفقار شد کفرش نخوان که در معراج نبی دید این علیست که پروردگار شد در می کده حرام‌گشته می خوری در مستی حلال نجف رتبه دار شد🤍🔒 -
خوش بحال اونایی که الان داغ دلشونو با خنکی سنگای حرمت در میون گذاشتن❤️‍🩹
- با مهر حیدر است که عالم بنا شده دنیای بی ولای علی پوچ و بی‌بهاست♥️✨ - •محمد جواد شیرازی
به هیچ کس منِ افتاده را امیدی نیست . . در این میانه مگر یاعلی دهد مددم ؛
- مَن یَمُت گفتی و من ماندم و شوق یَرَنی مرگ من را بنما زود مقدر حیدر - • محمدجوادشیرازی
4_5902186909051916531.mp3
5.48M
خلیفة الله فقط امیرالمومنین علی🍇⛓️
سخنان مقام معظم رهبری را گوش دهید قلب شما را بیدار می‌کند و راه درست را نشانتان می‌دهد... |شهید مصطفی صدرزاده|
یه جا حضرت آقا گفت که؛ خیلی دلم برای رییسی سوخت چون تا زمانی که بود نمیگفتن که داره تلاش میکنه برای کشور و مردم! حضرت آقا گفت که اقای رئیسی بعضی وقت ها میومد پیش من درد و دل میکرد که آقا اینجوری به من گفتند این توهین رو کردند! چقدر مظلوم بودی تو سید... حتی اگه کسی بهت توهین هم میکرد با کرامت تمام پاسخش رو میدادی هنوز مونده تا ما تورو بشناسیم. . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسته ایم از این همه احساس تکلیفِ عده ای بی تکلیف🤦🏿‍♂
آخه بعد اون همه تهمت و دورغ به رئیس‌جمهور شهید روت شد واقعا بیایی شناسنامه دست بگیری با دست لرزون کاندید بشی؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سی و پنجمین سالروز زعامت ولی امر مسلمین جهان و نائب الامام مهدی(عج)، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای مبارک باد.🍃 اللهم احفظ قائدنا به حرمت و برکت صلوات علی محمد و آل محمد(ص) 🌹
13.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷آثار عجیب ذکر 💥 از خوندنش غفلت نکنید «‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
17.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای حسین طاهری خیلی قشنگ میگن.. هر کس نبینه ضرر کرده.
بِسم ربّ الشُهدا🌱 رمان مثل هیچ کس...😇 نویسنده☜: خانم فائزه ریاضی ❗️کپی رمان باذکرصلوات مشکلی ندارد. هر روز²پارت ■کانال ما‌را به دوستان خود‌ معرفی نمایید:) •‌┈✾~@JAMANDEHH313~✾┈•
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت (پایان بخش اول) بالاخره بعد از تحمل هفت سال رنج زندگی در غربت به ایران برگشتیم.🇮🇷🛬 یوسف👦🏻 تازه باید به مدرسه می رفت... و یاسین👶🏻 هم یک ساله بود. پس از بازگشتمان پدرم یکی از خانه هایش را در اختیارمان قرار داد. ☺️🏠 با آنکه خانه ی بزرگی نبود... اما فاطمه مقید بود که اولین روز هرماه مراسم ✨روضه ی✨ کوچکی در همان خانه ی نقلی برپا کنیم. دوره هایی که بچه های دانشگاه داشتند همچنان ادامه داشت...، 👥👥 هرطور که بود سعی می کردم خودم را به جمع شان برسانم و در بحث هایشان شرکت کنم. 😇👌 چند ماه بعد امیلی زنگ زد و به فاطمه گفت که فکرهایش را کرده و شده....😊 فردای آن روز فاطمه یک دیگ بزرگ آش پخت و بین همسایه ها پخش کرد.🍲 بعدها برایم تعریف کرد که برای امیلی کرده بود و حالا که این اتفاق افتاده بود باید نذرش را اینگونه ادا می کرد.... می گفت : _« از روز اول آشنایی با امیلی توی نگاهش غریبی رو میدیدم که مطمئن بودم اگه بهش داده بشه شکوفاش میکنه.»😎 از داشتن فاطمه به خودم می بالیدم... هر روز کنارش بزرگ و بزرگتر می شدم. همیشه نگاهش به بود. در تمام سال های زندگی مشترکمان... با همه ی وجودم احساس می کردم که چقدر زبانم قاصر است از آن خدایی که عشقش را از دستان دختری بنام فاطمه در زندگی ام جاری ساخت... دختر دلنشین قصه ام زن رویایی زندگی ام عشق وفادار و جاودانه ام فاطمه ی من همان کسی بود که "مثل هیچکس" نبود... ادامه دارد.... نویسنده:فائزه ریاضی
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت 💝راوی یوسف💝 اشک هایم😭 روی دفتر ریخت... و کمی از جوهر نوشته ها🖊 پخش شد. دستخطش را روی سینه ام گذاشتم و به قاب عکس دسته جمعی مان👦🏻👧🏻👶🏻👩🏻👨🏻 خیره شدم.... همه جا ساکت بود... و بجز صدای تیک تاک ساعت چیزی شنیده نمی شد. نگاهی به ساعت انداختم، از نیمه شب گذشته بود. فردا صبح آزمون حفظ جزء 29 را داشتم. از پنج سالگی من و یاسین را برای آماده کرده بود... و بعد از بازگشتمان به ایران🇮🇷 ما را به کلاس می فرستاد.... تا حافظ کل شدنم فقط یک جزء✨☝️ باقی مانده بود. با آنکه سال بعد کنکور داشتم اما حاضر نبودم بخاطر درس ، ✨قرآنم✨ را رها کنم. این کار شده بود و نمیتوانستم از آن جدا شوم. بلند شدم تا ✨وضو✨ بگیرم و کمی قرآن بخوانم. آباژور سالن روشن بود. فهمیدم مادرم مثل همیشه مشغول نماز خواندن است. بعد از اینکه وضو گرفتم و کمی تمرین کردم خوابم برد... « بابا نرو...😭 تو قول داده بودی روزی که سرود دارم بیای و شعر خوندمو ببینی... 👣پدرم خم شد و زینب را بوسید و گفت : 👣_ دختر گلم ببخش که مجبور شدم زیر قولم بزنم. عوضش ایندفعه که برگردم برات یه هدیه ی خوب میارم. 📢" از مسافران پرواز هواپیمایی ماهان ایر به شماره ی 3484 به مقصد تقاضا می شود هم اکنون با خروج از گیت های بازرسی وارد سالن ترانزیت شوند." پدرم اشک های زینب را پاک کرد😊 و او را محکم در آغوش گرفت و کمی قلقلکش داد.🤗 با خنده یاسین را بغل کرد و روی شانه اش زد و گفت : 👣_ مِسی جون، حواست باشه از درسات عقب نیفتی. نشنوم بازم بخاطر فوتبال مدرسه رو پیجوندی.😁 اگه این ترم معدلت بالای نوزده بشه جایزت یه هفته اجاره ی سالن اختصاصی فوتساله.😉 یاسین خنده ی شیطنت آمیزی کرد و گفت : _ نمیتونم قول بدم ولی سعی خودمو می کنم.😌😃 پدرم دستش را در موهای یاسین فرو برد و موهایش را بهم ریخت.😍 به سمت من آمد و گفت : 👣_ یوسفم، حواست به و باشه. هوای داشته باش.😊 مرا در آغوش گرفت و در گوشم گفت : 👣_ بعد از من، تو مرد خونه ای. باش و . از شنیدن حرف هایش ترسیدم...😥 جوری حرف می زد که انگار قرار نیست برگردد. گفتم : _ من بدون شما کم میارم بابا. زود برگرد و تکیه گاهم باش.😢😥 💚انگشتر عقیقش💚 را بیرون آورد و به من داد و گفت : 👣_ این مال تو. فقط بدون وضو✨ دستت نکن. روش اسم پنج تن هک شده. مادرم کمی عقب تر ایستاده بود.... پدرم از ما فاصله گرفت و سمت مادر رفت. چند دقیقه بدون اینکه چیزی بگویند فقط به هم شدند.❤️💓 اشک های مادر😭 را میدیدم... که به آرامی با هر پلکی که می زد از گوشه ی چشمانش میریخت. اما پدرم به ما پشت کرده بود. دوباره صدا بلند شد : 📢" از مسافران پرواز هواپیمایی ماهان ایر به شماره ی 3484 به مقصد دمشق تقاضا می شود هرچه سریعتر با خروج از گیت های بازرسی وارد سالن ترانزیت شوند. " وقتی پدرم برگشت از رد اشکهایش فهمیدم که او هم گریه کرده.😭❤️ مادرم گفت : _ مواظب خودت باش. چمدانش را روی زمین کشید و رفت.... قبل از ورود به گیت برایمان دست تکان داد و... » با صدای زنگ ساعت⏱ بیدار شدم... این چندمین باری بود... که در طول شش ماه اخیر، آخرین تصاویر پدر را خواب می دیدم. از روزی که 👣خبر شهادتش👣 را آورده بودند آخرین صحنه ی دست تکان دادنش از چشمم دور نمی شد. صدای اذان می آمد... بلند شدم و نماز صبحم را خواندم. مادر هنوز بیدار بود. بعد از نماز کمی باهم حفظ قرآن تمرین کردیم. ساعت هشت صبح بعد از صبحانه خانه را ترک کردم. از حفظ جزء 29 هم موفق و سربلند بیرون آمدم.😊👌 به خانه برگشتم و گوی موزیکال🔮🍂 مورد علاقه ی پدر را از کتابخانه اش بیرون آوردم. به اتاقم بردم و کوکش کردم... ادامه دارد.... نویسنده:فائزه ریاضی