فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_هشتادم
سالهای آخر ماه رمضان را به ايران می آمد. هميشه با ورود به ايران ابتدا به مشهد می رفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد می رفت.
در شبهای ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی می رفتيم.
برخی شبها نيز با هم به مسجد ارك و مجلس دعای حاج منصور می رفتيم. چه شبها و روزهایی بود. ديگر تكرار نمی شود.
هادی در كنار كارهای حوزه وتحصيل به كارهای هنری هم مشغول شده بود.
يادم هست كه در رايانه ی شخصی او تصاوير بسيار زيبایی ديدم كه توسط
خود هادی كار شده بود؛ تصاوير شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود.
بودن در آن روزها كنار هادی براي ما دنيایی از معرفت بود.در اين آخرين سفر رفتار و اخلاق او خيلی تغيير كرده بود؛ معنوی تر شده بود.
يك شب از برادرم سؤال كردم چطوراينقدر تغيير كردی ؟ گفت: كتابی هست به نام معراج السعاده. واقعاً اگر كسي می خواهد به معراج يا به سعادت برسد، بايد هر شب يك صفحه از اين كتاب را بخواند.
بعد كتاب خودش را آورد و از روی كتاب برای ما می خواند و می گفت:به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید
🔰ادامه دارد ...🔰
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
اَللّهُمَّاكشِفهذِهِالغُمَّةَ
عَنهـذِهِالاُمَّةِبِحُضُـورِهِ...
خدایاایناندوهرا ازاینامّت
بهحضورآنحضرتبرطرفکن.
📌|پ.ن:
درانتظارظهـوریم
وخــوبمــیدانیــم
سپاهمهدیِمـالشڪری
ازشـهیــداناسـت...
#یا علی
#کپی شخصی حلال👍
#کپی برای کانال خودتون حلال 🙂
#به کانال ما بپیوند 💚
#شهید ابراهیم هادی
🆔@SHIDAEBRAHIHADi
♥️بسم رب الشهدا و الصدیقین♥️
هر که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. گرچه خواندن داستان را چه سود اگر دل، کربلایی نباشد ... (سید شهیدان اهل قلم)🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ما باید راه شهدا ی بزرگوار را ادامه دهیم .
و زندگی شهدا را الگو بگیریم ومانندشهدا عمل کنیم 😍🌷
ما زندگی امان را مدیون خوش شهدا هستیم ✌️☺️
# و هر روز در این کانال با زندگینامه یک شهید آشنا خواهیم شد ان شا ءالله ...😍و هم #کلیپ های مذهبی وهم#پند و نصیحت وهم .#تلنگرانه و هم در مورد#زندگی متن و کلیپ گذاشته میشود
# شادی روح شهدا صلوت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کانال#زندگینامه_شهدا را به دوستان خود معرفی کنید .یا علی ✋.
eitaa.com/joinchat/3280338980C3dabf4ceaa
#طنز_جبهه😂
اول كه رفته بوديم گفتند كسی حق ورزش كردن نداره يه روز يكی از بچه ها رفت ورزش كرد مامور عراقی تا ديد اومد در حالی كه خودكار و كاغذ دستش بود برای نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟ (اسمت چيه؟)
رفيقمون هم كه شوخ بود برگشت گفت : گچ پژ
باور نمی كنيد تا چند دقيقه اون مامور عراقی هر كاری كرد اين اسم رو تلفظ كنه نتونست ول كرد گذاشت و رفت و ما همينطور می خنديديم😂
📌 پسرک فلافل فروش
قسمت چهل و نهم
مؤسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود.
من با اينكه متولد قم بودم اما ساكن نجف شده و در اين مؤسسه كار می كردم.
اولين بار هادی ذوالفقاری را در اين مؤسسه ديدم.
پسر بسيار با ادب و شوخ وخنده رویی بود.
او در مؤسسه كار می كرد و همانجا زندگی و استراحت می كرد.
طلبه بود و در مدرسه كاشف الغطا درس می خواند.
من ماشين داشتم. يك روزپنجشنبه راهی كربلا بودم كه هادی گفت: داری ميری كربلا❓
گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيق ها می ريم، راستی جا داريم، تو نمی خوای بيای❓
گفت: جدی ميگی؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم كربلا.
ساعتی بعد با هم راهی شديم. ما توی راه با رفقا می گفتيم و می خنديديم،
شوخی می كرديم، سربه سر هم می گذاشتيم اما هادی ساكت بود.
بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم برای زيارت كربلا می ريم. بسه، اينقدر شوخی نكنيد.
او می گفت، اما ما گوش نمی كرديم.
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
قسمت پنجاهم
برای همين رويش را ازمابرگرداند و بيرون جاده را نگاه می كرد.
به كربلا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم.
اما هادی مي گفت: اينجا جای زيارت دسته جمعی نيست. هركی بايد تنها بره و تو حال خودش باشه،
ما هم به او محل نمی گذاشتيم و كار خودمان را می كرديم!
در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخی می کرديم ميخنديديم.
هادی می گفت: من ديگر با شما نمی آيم، شما قدر زيارت امام حسين آن هم شب جمعه را نمی دانيد.
اما دوباره هفته ی بعد كه به شب جمعه می رسيد از من می پرسيد؟ كی ميری كربلا؟
هادی گذرنامه ی معتبرنداشت،برای همين، تنها رفتن برايش خطرناك بود.دوباره با ما می آمد و برمی گشت.
اما بعد از چند هفته ی ديگر به شوخی های ما توجهی نداشت. او برای خودش مشغول ذكر و دعا بود.
توی كربلا هم از ما جدا مي شد.خودش بود و آقا ابا عبدالله .
بعد هم سر ساعتی كه معين می كرديم می آمد كنار ماشين. روزهای خوبی بود. هادی غير مستقيم خيلی چيزها به ما ياد داد.
يادم هست هادی خيلی آدم ساده و خاکی بود. در آن ايام با دوچرخه ازمحل مؤسسه به حوزه ی علميه می رفت.
برای همين از او ايراد گرفته بودند. مي گفت: برای من مهم نيست كه چه می گويند.
مهم درس خواندن و حضور در كنار مولا علی است.
مدتی كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابی مشغول درس شد.
عصرها هم برای مردم مستحق به صورت رايگان كار می كرد.
🔰ادامه دارد ...🔰
🍊🚚•°
بہسوریہکہاعزامشدهبود
بعضۍشبهاباهــمدرفضای مجازۍچٺمیکردیم🤳🏻 بیشترحرفهایماݩ،احوالپرسۍبوداوچیزیمینوشت
و منچیزی مینوشتم واندڪ آبۍ
میریختیمبرآتش دلتنگۍماݩ...💔
روزهای آخر🍂🚶
ماموریتشبودگوشۍتلفنهمراهمراڪہ
روشنکردمدیدمعباسبرایمکلۍپیامفرستادهاست...!📲
وقتۍدیدهبودڪهمنآنلایننیستم🥺
نوشتہبود:آمدمنبودۍ؛وعدهۍمابهشت:)!🕊
#عاشقانهشهدا💍💕
#شهید_عباس_دانشگر
📌پسرک فلافل فروش
قسمت پنجاه و یکم
به من گفت: می خوام لوله كشی ياد بگيرم ‼
خيلی از اين مردم نجف به آب لوله كشی احتياج دارند و پول ندارند.
رفت پيش يكی از دوستان و كارلوله كشی های جديد با دستگاه حرارتی را ياد گرفت.
آنچه را كه برای لوله كشی احتياج بود از ايران تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ی لوله كش‼
يادم هست ديگر شهريه ی طلبگی نمی گرفت. او زندگی زاهدانه ای را آغاز كرده بود.
يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نمی گيری، پس برای غذا چه ميكنی؟
گفت: بيشتر روزهای خودم را با چای و بيسكويت می گذرانم‼
با اين حال، روزبه روز حالت معنوی او بهتر می شد.
از آن طلبه هایی بود كه به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند.
🔰 ادامه دارد...🔰
#تـــݪنگـــر ‼️⚠️
دقت کردی؟!
بعضی وقتا شیطونــه کنارِ
گوشمون زمزمه میــکنه:
تا جوونی از زندگیــــت لذت ببر❗️
هر جور که میشه خوش بگذرون
اما حواســِ🔔ـــمون باشه
نکنه خوش گذرونیمون به قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون تموم بشه...
مبادا با خوش گذرونیای آمیخته به گناهـــ♨️، ظهورش رو عقب بنــدازیم...
تا دیر نشده باید فکری🤔 کرد ...
بیاییم با مـ♡ـولامون معامله کنیم...
یه معامله دو طرفه و سوداور...💰
↯ بعشقش یه گناه، فقط یک گناه رو ترک کنیم.
مـ♡ـولامون هم لحظات مرگ به فریادمون برسه ...
جایی که هیچ کس و هیچ چیز به دادمون نخواهد رسید...