امروز ششم مهر ماه ِ۱۴۰۳ هستش
و من امشب در این تاریخ بخاطر استرس نهایی خرداد ماه ِ۱۴۰۴ نتونستم بخوابم و
الان تصور خراب کردن اون امتحانات
داره هی بیشتر بهمم میریزه .
دیگه نمیدونم چقدر اشک مونده اما تا
تموم بشن من همچنان بیدارم .
هدایت شده از یاسهاسبزخواهندشد ؛
راجع به هنرستانیا هم همین فکرو میکنن به اضافه مشکلات اخلاقی
راجع به ریاضیا فکر میکنن خرخون بچه بی دست پا و بی عرضن
راجع به تجربیا هم فکر میکنن از موجودیتشون راضی نیستن که میخوان با پزشکی برای خودشون جایگاه اجتماعی و فردی ایجاد کنن
مردم راجع به هرکسی یه چیزی میگن، بهشون اهمیت نده
نمیدونم موهام رو سه روزِ شونه نکردم یا چهار روز
نمیدونم دو روزِ حموم نکردم یا سه روز
نمیدونم آخرین بار که به دستام آبرسان زدم کی بود
حتی نمیدونم چند روز شده از موقعی که به پوستم نرسیدم
حتی دیگه حوصله ندارم لباسهای فردا رو آماده کنم ، حتی فکر کردن به اینکه بعد شسته شدن لباسا باید اتوشون کنم ، خسته میشم
کاش برگردم به اون ورژن پرانرژی و مثبتم
حتی خودم تحمل این ورژن رو ندارم چه برسه به بقیه ..
فکر کنم اشتباه گفتن که 'نجاتدهندهدرآینهست' . من به نجاتدهندهای نیاز دارم که تمام این مدت بوده و داشته تماشا میکرده و حالا از جاش بلند میشه و آغوشش رو برام باز میکنه و صدای زمزمهش گوشم رو پر کنه :
بیا بشین استراحت کن ، خودم حلش میکنم ..