دوست دارم برهم از دل ویرانکده خود
من ویرانه نشین غیر تو کاشانه ندارم
@Saaraann
دوست دارم که تو باشی بر من در همه دوران
چه کنم رخصت دیدار تو در این دل دیوانه ندارم
@Saaraann
دوست دارم که شبی از دل خود کوچ کنم سوی دیارت
حاجتی غیر تمنای وصال رخ جانانه ندارم
@Saaraann
دوست دارم همه عمرم که مرا دوست بداری
چه کنم گر تو بگویی که تو را دوست ندارم...
@Saaraann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱صبحگاهان در نگاه تو بخیر می شود...
نگاهت سراسر نور...✨
@Saaraann
می جویمت،
می خواهمت،
در پی ت به هر سو سر می کشم،
دل می سپارم،
رخ می تابم
می دانم که هستی
در اعماق وجودم حس می کنم تو را...
هر چند دوری از دسترسم به ظاهر
در نهان منی به واقع....
دست می کشم به سویت
دیدگانم تو را جستجو می کند
و قلبم به تپش می افتد با مزمزه نامت...
در هر آنچه می نگرم تو را می بینم
دشت های سبز فلک،
گلبرگ های رنگ رنگ،
رقص باد لابه لای برگ ها،
کوه های سر به فلک کشیده،
امواج بلند دریاها
و ریزش پرشتاب آبشارها...
دستانم به هر سو تو را می خواند،
تو را می خواهد،
تو را می جوید
هر چند قلبم سرشار از توست ،
از مهرت،
پر کن از زمزمه حضورت تمام وجودم را
و رهایم کن از هر آنچه غیر توست...
@Saaraann
شاعری گمشده در فاصله هایم
که دگر واژه برای دل دلتنگ ندارد
من و یک حادثه تلخ،تو بر باد رهایی
طبع چون آینه ام طاقت این سنگ ندارد
و تو رفتی و خزان شد دفتر همچو بهارم
شعر من از تو تهی گشت و دگر رنگ ندارد
@Saaraann
باران برایم نوید عشق بود
عشق را به درونم کشید...
پر شدم ازشور و مستی...
و ناگهان از درون، بیرونم راند!
حالا خالی شده ام،
نه عشقی مانده و نه منی!
حالا می فهمم چرا هر وقت یادت می افتم چشمانم می بارد!
تو خود باران بودی
و من چه دیر فهمیدم تو را....
@Saaraann
Alone in the Forest - Martin Czerny.mp3
2.48M
و تو خود باران بودی و من چه دیر فهمیدم تو را...
تلفن دوستم به صدا درآمد.
لبخند روی لبش آمد و گفت بابامه!
بغض راه گلویم را بست
اشک در چشمانم حلقه زد
یادت در ذهنم پیچید
قلبم تنگ شد برای شنیدن صدایت
یاد باد آن روزهای با تو بودن
یاد باد...
شبها سر بر بالین امتداد روز را با خیال تو به پایان می برم
و از عطر حضورت توشه ای برای رویاهای شبانه ام برمی چینم
نمی دانم، در انتهای نگاه خیره مانده ام به دوردستهای نامعلوم چه آرزویی این من از خود تهی گشته را تقدیر خواهد کرد...؟!
@Saaraann
خواستم آدم شوم ،اما نشد!
بر دلم مهتر شوم، اما نشد!
در میان حجم بی حد بدی
اندکی بهتر شوم، اما نشد!
@Saaraann
خواستم در شور و شوق بندگی
دشمن شیطان شوم، اما نشد!
خواستم ازخود برون سازم بدی
در درون انسان شوم، اما نشد!
قایقی خواهم ساخت
روی تک برک گل سرخ
به آهنگ نسیم
و به اندوه زمین
و تپش های مدام دل عاشق پیشه
و به سرمستی باران
روی شالیزاران
و سپیدی،
گیسوی درهم پیچان
دستهایم هر سو
زیر چتر باران
زندگی باید کرد
ابر رخسار ز خورشید درون باز ستان
سوی خود دل بگشا،
رخ بگشا،
باز به آغوش بیا...
@Saaraann
امروز روز توست بانو...
امروز را باید صبر نام نهاد،
بانوی صبر و مقاومت...
امروز روز توست، بانوی آب و آینه ، ای مظهر حیا...
امروز روز توست، بانوی رضا...
بانوی عشششششق!!
امروز معنای صحیح رنج ها را با تو یافتم، آنجا که فرمودی :"ما رأیت الّا جمیلا"
رنگ خدایی می پاشی بر همه زندگی، حتی رنج هایش، دردهایش، مصائبش تا حقیقت این آیه را بر ما بنمایی:" و من احسن من الله صبغة"!!
بانوی آب و آینه و حیا،
ای کوه صبر و استقامت،
بگیر دستمان را در این روزگار ظلمانی، در این عقلانیت بشرساز، در این جهل علم نما، در این کمرنگ شدن ارزش ها...
بانو، بانوان سرزمینم را در مسیر حیا و صبر در آغوش مهرت جای ده،
دست عنایت بر سرمان گذار،
ما را به نور وجودت روشن کن و رنگ خدایی بر ما بزن...
نگذار دنیای مدرن ما را ببلعد و در خود فرو برد...
نگذار شرمنده خون عزیزان خدا شویم...
مگذار با ارزش های وارونه، حقیقت وارونه گردد برایمان...
من یک زنم بانو،
گوهر من حیا و صبر من است که در سایه آن به رصایت خواهم رسید و به عششششق!
بانو جان دستمان گیر که در ورطه نابودی و در موج بلاییم...
حیا، صبر، رضایت و عشق مرحمت کن🙏
@saaraann
چمدان را بستم،
به سفر خواهم رفت
کوله باری همه از خاطرهها
باید از دوش فرواندازم
در هیاهوی نسیم
در تب و تاب فراق
راه ها باید رفت، رنج ها باید برد
سنگها منتظرند
تا فروغلطانند، خود به زیر پاها
دردها از پی هم می آیند و زمین باید خورد
تا به مقصود رسید
چمدانی در دست
کوله باری بر دوش
و به لب آهنگی از سکوت و از صبر
و به دل راز نهان
باید این راه برفت
چه بخواهی چه نخواهی
همهگی در راهیم
چه بدانی چه ندانی
همگی هم سفریم
باید از خویش گذشت
چمدان را بستم
به سفر خواهم رفت
چمدانی در دست
و به لب مهر سکوت
و به دل شیدایی
به سفر خواهم رفت
سفر دور و دراز
سفر نامعلوم
سفر تنهایی..
@Saaraann
و مادری که از جنس نور بود،
از جنس مهر...
دامن در عرش میکشید و دست بر گیسوان زمین...
و مادری که از جنس آب بود،
از جنس باران...
ای کاش بباری بر ما ای بانوی آب، بر ما کویر دلان...
ببار بر دلهای به زنگار نشسته، بر چشمان غبارآلود...
ما تشنگان حقیقتیم،
جویندگان راه او،
و تو هادی راه..
مادر همیشه مادر است....
بگیر ما را بر آغوش مهرت که از رنج زمانه، رنجوریم....
پناه ده!
ای مادر آفتاب و ماه،
ای بانوی اشک،
ای معنای مهر،
ای روشنی سپیده دمان بر دلهای به ظلمت نشسته ...
دستمان به گوشه چادر خاکی ات آویخته ...
ای معنای امید، در این روزهای التهاب و سردرگمی،
در این روزگاران آشفته...
مادر...
از زمین و زمینی زیستن خسته ایم، می شود ما را هم آسمانی کنی؟!
@saaraann