eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلیا توی نماز جمعه می‌گفتن جنگ جنگ تا پیروزی؛ اینا حزب‌اللهی‌ها بودن. و خیلیا اومدن جبهه؛ اینا انقلابیا بودن. ولی توی این نبرد، نه از حزب‌اللهی‌ها کاری برمیاد و نه از انقلابیا؛ فقط از ها کار برمیاد؛ یعنی اونایی که شب عملیات همه کُپ کردن ولی او بلند شد آرپیجی زد. انقطاعی‌ام آرزوست! @sabkeshohada @sabkeshohada
24.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 شهادت🕊 بخشی از آخرین خاطرات ... 🌸|
ای شهیدان ، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست . . . ای شقایق ها و ای آلاله ها دیدگانم دشت مفتون شماست . . . ♥️ 🦋|
••• چه خوب گفت سردار دلها ! شرط شهید شدن ؛ شهید بودن است :)♥️
♥️ همرزم می گوید: مدتےڪہ درسوریہ بودم خیلے ساڪت‌وآروم‌بود،گاهےمی رفت‌توتنهایی‌وخلوت دعای‌شهادت می‌ڪردواشڪ می‌ریخت... بعضےموقع‌هامی دیدیم نیست..دنبالش‌می‌گشتیم... می‌دیدیم رفتہ‌ڪناروگوشہ هاجاهاے خلوت تنهایی‌دعامیڪنہ... همرزم‌شهیدنورےمی‌گوید: همیشہ‌درحال‌درس‌خوندن وعاشق مطالعه‌ویادگیرےمطالب‌تازه بود. بابڪ زیرآتش ضدهوایی‌دشمن درس می خوند.. 🧔🏻 🦋|
° تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی در زمان دفاع مقدس ° 🦋|
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 : من از حضرت زهرا سلام الله علیها خجالت میکشم😔💔
《♥️✨》 گاهی اوقاٺ بہ جاے اینکه فریـاد بزنیم براے تعجیل امام زمان صلوات ^^ فریـاد بزنیـم ~↓ براے تعجیل امام زمان امروزُ گناھـ نڪن (:
♥️🍃 مےفرمودند: اگر بیقرارِ "امام‌زمان" هستید این نشانھ‌یِ‌ سلامتے روحے شماست:) ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌
سبک شهدا
#دختر_شینا #قسمت_اول فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دن
شب، وقتی ستاره ها همة آسمان را پر می کردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید. @sabkeshohada @sabkeshohada ♦️انتشاراین‌مطلب‌بدون‌منبع‌حرام‌میباشد♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله