eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
بسم الله
: ما در قبال تمام که راه را کج میروند مسئولیم... 🥀حق نداریم با آنها تند کنیم...از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش باشیم... 🌷
به کسی میگن که اگه فقیر و مسکین برن پیشش، بهشون میبخشه و عنایت میکنه.. ولی به کسی میگن که خودش میره دنبالِ فقیر میگرده.. @sabkeshohada @sabkeshohada
🎈 به دل ها دلبری دیگر دمیده 🎉 ز دامانِ رباب اصغر رسیده
یاد این حرف حاج قاسم افتادم که میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! آنکس که باید ببیند میبیند . . . . @sabkeshohada @sabkeshohada
(علامه طباطبایی(ره) : هرگاه میان مشکلات قرار گرفتید راه بیاندازید. زیرا آن سیل حتما مشکلات را میشوید و با خود میبرد..) کانال قصد دارد برای از بین رفتن و ریشه کن شدن ویروس کرونا راه بیاندازد. لطفا تعداد صلوات های خود را به آیدی : @sarbazehajghasem ارسال کنید ♦️تاکنون: 273326 صلوات شروع این طرح: ۵آذر پایان: ان شاءالله با از بین رفتن ویروس در کشور🤲 لطفا همه در این سیل صلوات سهیم باشیم. @sabkeshohada @sabkeshohada
هدایت شده از سبک شهدا
🇮🇷فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد {ره‌بر} ♦️برای اداره کانال سبک شهدا به خادم مجازی شهدا نیازمندیم 🆔 @sarbazehajghasem
💢مروت را شرمنده کرد 🔹دیدم محسن خودش آمد به طرف من. به شانه‌ام زد و گفت: «بلند شو باهم بریم دیگه.» لب‌هایش می‌خندید. انگار‌نه‌انگار که اتفاقی افتاده باشد. از آن روز به بعد دوستی‌مان خیلی عمیق شده بود. هیچ‌وقت رفتارهای برادرانه‌اش از خاطرم نمی‌رود. محسن از همان بچگی یک مرد واقعی بود! https://b2n.ir/u74763 @sabkeshohada @sabkeshohada
شهید احمدعلی نیّری که بود؟ لحظه شهادت دستش را به سینه نهاد و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله @sabkeshohada @sabkeshohada
سبک شهدا
#دختر_شینا #قسمت_سوم شب، وقتی ستاره ها همة آسمان را پر می کردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسة خون می شد. پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمة اسباب بازی هم می خواهم.» پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» من گریه نمی کردم؛ اما برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!» می گفتم: «به حاج آقایم.» می گفتند: «حاج آقا که پدرت است! » می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.» بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخل تشت چنگ می زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت. بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.» دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!» با تمام توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به درد دخترها نمی خورد.» @sabkeshohada @sabkeshohada ♦️انتشار این مطلب بدون منبع حرام است♦️