eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
56 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ کارهای فرهنگی‌وجهادی: @sabkeshohada2 <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ *آخرین شهید ناجا اصفهان در سال ۱۳۹۹* 🔻ستوان یکم الله وردی در حین انتقال سارق از دادسرا به زندان با تاکسی، بر اثر اقدام متهم، دچار سوختگی شدید شد و متاسفانه امروز به مقام والای شهادت نائل شد 🔻 ** خبرنگار ما حاکیست پنج شنبه ۲۸ اسفندماه تاکسی در پمپ بنزین خیابان هزارجریب جهت سوختگیری توقف میکند که متهم از فرصت به دست آمده برای فرار استفاده میکند و با توجه به جلوگیری مامور بدرقه، متهم نازل بنزین را به ستوان الله وردی گرفته و با روشن کردن فندک مامور بدرقه را آتش میزند و متواری میشود 🔻 با حضور به موقع سایر عوامل پلیس در محل، متهم دستگیر میشود 🔻 متاسفانه صبح امروز شنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۹ ستوان الله وردی بخاطر جراحات وارده از سوختگی به ندای حق لبیک گفت و جام شهادت را نوشید، *شهید ستوان یکم الله وردی* از پرسنل خدوم کلانتری ۳۶ اصفهان بود @sabkeshohada @sabkeshohada
رفقا اگر مقدوره براشون نماز شب اول قبر بخونید اسماعیل فرزند محمدرضا مستحب است در شب اول قبر دو ركعت نماز وحشت براى ميت بخوانند. و دستور آن اين است كه در ركعت اول بعد از حمد، يك مرتبه آية‏الكرسى و در ركعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره "انا انزلناه" بخوانند، و بعداز سلام نماز بگويند: "اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر فلان" و به جاى كلمه فلان، اسم ميت را بگويند. ٦٣٩ نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مى‏شود خواند، ولى بهتر است در اول شب بعداز نماز عشا خوانده شود. ٦٤٠ اگر بخواهند ميت را به شهر دورى ببرند، يا به جهت ديگر دفن او تاخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول قبر او تاخير بيندازند.
و‌نهم فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد. مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران. چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.» خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.» صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفرة آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.» صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش. یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد. ـ داداش صمد آمد! نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود. یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانة هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.» اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود. کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد. همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.» خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت. وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!» گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانة ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.» گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.» خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» @sabkeshohada @sabkeshohada ♦️ انتشار این مطلب بدون منبع حرام است ♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
ان‌شاءالله در سال ۱۴۰۰ یک بار دیگه عمود ۱۴۰۰ رو ببینیم. @sabkeshohada
●به سوره واقعه علاقه خاصی داشت و همیشه آن را قرائت می کرد در وصیت نامه هم سفارش کرده بود موقع تشییع جنازه بجای شعار دادن سوره واقعه را با ترجمه روان بخوانند. 📎پ ن : فرمانده محور چزابه @sabkeshohada @sabkeshohada
(علامه طباطبایی(ره) : هرگاه میان مشکلات قرار گرفتید راه بیاندازید. زیرا آن سیل حتما مشکلات را میشوید و با خود میبرد..) کانال قصد دارد برای از بین رفتن و ریشه کن شدن ویروس کرونا راه بیاندازد. لطفا تعداد صلوات های خود را به آیدی : @sarbazehajghasem ارسال کنید ♦️تاکنون: 278,726 صلوات شروع این طرح: ۵آذر پایان: ان شاءالله با از بین رفتن ویروس در کشور🤲 لطفا همه در این سیل صلوات سهیم باشیم. @sabkeshohada @sabkeshohada
💢رضایت همسر رو شرط می دونست 🔹چند روز پیش که رفتم خونشون سر بزنم، دیدم اتاقشون خیلی گرم بود و آقاجون پاشد وضو گرفت و گفت: «خوبه زودتر برم مسجد که یکم تا موقع اذان بشینم زیر پنکه و خنک بشم.» او روز دلم آتش گرفت، واسه همین، اون روز به‌هم‌ریخته بودم. https://b2n.ir/g83726 @sabkeshohada @sabkeshohada
یک حمد شفا قرائت نمایید
ام همة چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.» اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.» از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقة دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.» بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم. از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها. صمد با روی باز همة دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانة این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم. بعد هم که برمی گشتیم خانة خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.» این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم. به گوشه گوشة خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصلة هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟! آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد. صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانة پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد. انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشة پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانة پدرم. با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید.  پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!» نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست. روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم. یک هفته ای می شد در خانة پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد. @sabkeshohada @sabkeshohada ♦️ انتشار این مطلب بدون منبع حرام است ♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله
سلام امام زمانم(عج)✋🏻🌱
سریال اطلاعاتی بصیرتی گاندو ۲ از کانال ۳ سیما شروع به پخش شده ببینید و مردم بخصوص جوانان رو ترغیب کنید حتما ببینند دیدن این سریال بسیار ضروریست و از چندین دوره ی بصیرت افزایی مفیدتر خواهد بود بخصوص برای مردم استان سیستان وبلوچستان زیرا این سری سریال گاندو، ظاهرا با محوریت اختلاف بین شیعه و سنی و بنابر واقعیات پشت پرده از سرویس های جاسوسی عبری عربی انگلیسی آمریکایی است زمان پخش : هر شب از شبکه ی سوم سیما ساعت ۲۰و ۴۵دقیقه تکرار روز بعد:۱۴و۳۰ در تبلیغ این سریال، کوتاهی نفرمایید که قطعا در بینش مردم و حتی در انتخابات موثر خواهد بود و از باب امر به معروف خواهد بود ان شاء الله... @sabkeshohada @sabkeshohada
🔸‏ اگر نگاه به نامحرم را کنترل کنی، نگاه خدا روزیت می‌شود. ‎ 🌹شهید محمد بلباسی @sabkeshohada
💢عشق بازی شهید با خدا + دستخط https://b2n.ir/j07335 @sabkeshohada @sabkeshohada
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐دوم فروردین سالروز شهادت دو شهید مدافع حرم گرامی باد. شهید هادی جعفری شهید علی یزدانی @sabkeshohada @sabkeshohada
هدایت شده از سبک شهدا
کتاب ‌ ‌ {ماجرای عجیب یک جشن تولد} به چاپ رسید🚀 🥀(روایت زندگی شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد)🥀 ✍ نویسنده: جواد کلاته عربی 💵قیمت روی جلد: ۳۰هزار تومان 💸قیمت ویژه سَبکِ شُهدایی ها: ۲۵هزارتومان 📖جهت سفارش به آیدی: @sarbazeHajGHASEM مراجعه نمائید یا از طریق لینک پرداخت ایتا ایجاد درخواست پرداخت با عنوان کتاب ماجرای عجیب یک جشن تولد(شهیدثامنی) در حساب سرباز حاج قاسم https://pay.eitaa.com/?link=u6K91 هزینه این کتاب را واریز کنید و تحویل بگیرید @sabkeshohada @sabkeshohada
بسیجی سهمش دویدن پا به پای انقلاب است فرقی نمیکند خرمشهر سوریه عراق تهران! . . . @sabkeshohada @sabkeshohada